
معرفی کتاب: دفترچههای کتابفروش
«دفترچههای کتابفروش» عنوان رمانی است نوشتهی جلال برجس که موفق شد در سال ۲۰۲۱ جایزهی ادبی بوکر عربی را نیز از آن خود کند. جلال برجس، شاعر و نویسندهی اردنی، متولد سوم ژوئن ۱۹۷۰ در روستای حنینا در استان مادبای اردن است. برجس در رشتهی مهندسی پرواز تحصیل کرد و چند سال در این رشته مشغول به کار بود، اما پس از آن به کار روزنامهنگاری روی آورد و در مطبوعات اردن قلمفرسایی کرد. هرچند پس از مدتی به حرفهی اصلی خود، یعنی نویسندگی، بازگشت.
برجس انتشار آثار و نوشتههای ادبی خود را از اواخر دههی ۹۰ آغاز کرد. از او تاکنون دو مجموعه شعر مانند هر شخهی درختی (۲۰۰۸) ماه بدون منازل (۲۰۱۱)، یک مجموعه داستان با عنوان زلزلهها (۲۰۱۲) و پنج رمان منتشر شده است.
گیوتین خوابدیده (۲۰۱۳)، مارهای آتش (۲۰۱۵)، بانوان حواس پنجگانه (۲۰۱۷) و رمان مشترک داستانهای قهوهخانهی قدیمی، از دیگر آثار این نویسنده است. «دفترچههای کتابفروش» (۲۰۲۰) شاخصترین کتاب برجس به شمار میرود که برندهی جایزهی بوکر عربی ۲۰۲۱ شد.
برجس تا قبل از رمان «دفترچههای کتابفروش» موفق به کسب چند جایزه شده بود که مهمترین آنها جایزهی کتارا برای رمان «مارهای آتش» در سال ۲۰۱۵ بود. مجموعهداستانِ «زلزلهها» برندهی جایزهی خلاقیت روکس بن زائد العزیزی در سال ۲۰۱۲ شد. «گیوتین خوابدیده» نیز برندهی جایزهی خلاقیت داستانی رفقه دودین در سال ۲۰۱۴ شد. همچنین رمان «بانوان حواس پنجگانه» این نویسنده در سال ۲۰۱۹ به فهرست اولیهی جایزهی بوکر عربی راه یافته بود.
رمان «دفترچههای کتابفروش» نقابهای جامعهی عرب را برداشته و فقر و فساد و بیکاری در دنیای عرب را افشا کرده است. این رمان عدم پیشرفت و به قهقرا رفتن را به نمایش گذاشته است.
«دفترچههای کتابفروش» از تکنیک رمانهای پلیسی بهره گرفته و با آگاهی روانشناختی، وقایع را روایت میکند. همچنین نویسنده در نوشتن رمان تکنیک چندصدایی را به کار گرفته است.
در مراسم اهدای جایزه به جلال برجس، که به دلیل شیوع ویروس کرونا در جهان به شکل آنلاین برگزار شد، شوقی بزیع، رئیس هیئت داوران، رمان «دفترچههای کتابفروش» را چنین معرفی کرد: «مهمترین ویژگی اثر برنده، جدا از زبان فاخر و درونمایهی استوار و جذاب، مهارت بینظیر کتاب در عریان کردن چهرهی واقعیت تراژیک از پس نقابهای فراوان است، چرا که نویسنده سیاهترین پرترههای جهان بیخانمانی، فقر، فقدان معنا و ریشهکنی امید را نشان میدهد، گویی زندگی مجمعالجزایری از کابوسها شده باشد... اما رمان منادی یأس نیست، بلکه روش نویسنده است که نشان دهد رفتن به عمق درد و رنج، شرط لازم رؤیاپردازی و بنای محکمتر امید است.»
در طول داستان، برجس خواننده را در موقعیتهایی فراوان غافلگیر میکند و شخصیتهای معیوب قصهاش، ویرانی و پوچی مطلق جهان را نشان میدهند. از رمان «دفترچههای کتابفروش»، که یکی از پرفروشترین رمانها در جهان عرب در سال ۲۰۲۱ شد، یک سریال تلویزیونی نیز اقتباس شده است.

قسمتی از کتاب دفترچههای کتابفروش:
دیوارهای نمناک راهپلههایی که به طبقهی دوم. به پاسگاه میرسید، خاکستری بود و تکههایی از آن ریخته بود. بوی عجیبی میداد. درحالیکه با تردید از پلهها بالا میرفتم، به این فکر میکردم که برگردم. کمی قبل از رسیدن به ورودی فلزی سیاهرنگ ایستادم و دستم را روی معدهام گذاشتن تا در برابر حالت تهوع مقاومت کنم و مانع از بالا آوردنم بشوم، اما وقتی به چیزی فکر کردم که به خاطرش به اینجا آمده بودم و اینکه احتمالاً با این کار به آرامش میرسیدم، تمام این حالتها از میان رفت. از ورودی رد شدم و وارد سالنی شدم که چند نفر در آن بودند. یک مأمور پلیس شخصی را دستبسته میبرد. شخص دیگری کاغذهایی در دست داشت و چند نفری نیز نشسته بودند. از چهرهی برخی از آنها مشخص بود که منتظر هستند اما از چهرهی دیگران چیزی دستگیرم نشد. یک پنکهی سقفی بزرگ به کندی میچرخید و مگسهای مردهای به بدنهاش چسبیده بودند. به سمت مأمور پلیسی رفتم که پشت میز پذیرش نشسته بود. سراسیمه و با صدایی گرفته به او گفتم که میخواهم شکایت کنم.
درحالیکه مرا ورانداز میکرد، گفت:
-چه شکایتی داری؟
وقتی چیزی نگفتم سؤالش را تکرار کرد:
-آقای عزیز! آیا میخواهی از کسی مثلاً به خاطر مشاجره کردن با او شکایت کنی؟
-عملیات تروریستی.
مأمور پلیس ناگهان از جایش پرید و به من نگاه کرد. چشمانش از تعجب گرد شده بود. میخواستم با زبانم لبهای خشکیدهام را مرطوب کنم، اما فایدهای نداشت. شنیدم که حرف مرا تکرار میکند:
-عملیات تروریستی؟!
کارت شناساییام را از من خواست. با عجله اطلاعاتم را ثبت کرد. تماس تلفنی کوتاهی گرفت، سپس با دستش به دفتری اشاره کرد که روی درِ آن نوشته شده بود شمارهی ۴٫
-سریع به آنجا برو.
آرزو کردم کاش به هر دلیلی که صلاح میدید، به من دستور میداد از پاسگاه پلیس بیرون بروم، اما این اتفاق نیفتاد. بهسرعت به سمت درِ بازِ آن دفتر رفتم. داخل دفتر دو میز وجود داشت که روی هردویشان کامپیوتر بود. پشت یکی از میزها افسری با دو ستاره روی شانهاش نشسته بود و به مانیتورش نگاه میکرد. پشت میز دیگر مأمور پلیسی نشسته بود که سرگرم نوشتن روی کاغذ جلویش بود. با تردید در زدم. کسی به من جواب نداد. بار دیگر در زدم تا آنها را از حضورم آگاه کنم. افسر چشم از مانیتور برداشت و نگاه موشکافانهای به من انداخت. سپس با لحنی جدی گفت:
-بفرمایید. چه خدمتی از من ساخته است؟
درحالیکه تلاش میکردم جلوی لرزش صدایم را بگیرم، گفتم:
-شکایتی دارم.
افسر بار دیگر به مانیتورش چشم دوخت و از من پرسید:
-مشاجره؟
-نه قربان!
عینکش را از چشمانش برداشت و به من نگاه کرد. سیگاری درآورد و آن را روشن کرد. از سیگارش رشتهدود موجداری به سمت بالا رفت.
-خب، پس چه؟
-میخواهم دربارهی مجرم خطرناکی که ممکن است به کشور آسیب بزند، گزارش دهم.
افسر ناگهان از جایش برخاست؛ گویی صندلیاش آتش گرفته بود. به سمت در رفت و آن را با آرامشی ساختگی بست. مأمور دیگر نیز چشمانش را از روی کاغذ برداشت و با تعجب به من نگاه کرد. افسر به من دستور داد که بنشینم. خودش نیز روبهرویم نشست، سپس با صدایی آهسته، مانند کسی که بخواهد کودکی را فریب دهد تا اطلاعاتی را دربارهی کسی از زیر زبانش بیرون بکشد، گفت:
-خب، تعریف کن.
دنبال جملهی مناسبی گشتم تا با آن شروع کنم.