معرفی کتاب: در باب قتل
«در باب قتل» عنوان مجموعه مقالاتی است به قلم تامس دی کوئینسی، نویسندهی انگلیسی دورهی رمانتیسم. بخش اصلی این کتاب متشکل است از جستارهای دیکوئینسی در باب قتل و خشونت بهطورکلی. جستار نخست، «در باب به در کوبیدن در مکبث»، از بهترین نمونههای او در نقدنویسی است و با وجود کوتاه بودنش از تأثیرگذارترینِ آنهاست. همچنین، سه جستار مهم دیگرش «در باب قتل» در این کتاب آمدهاند که هریک را در دهههای متفاوت زندگیاش نوشته است. برای اطلاعات بیشتر پیرامون محتوای این جستارها و در ضمن حالوروز خود دیکوئینسی و همکاریاش با روزنامهها و مجلهها و نشریات آن دوران و اینکه چگونه به چنین موضوعی علاقهمند میشود دو مقاله انتهای کتاب آمده است: یکی مقالهای نوشتهی بورویک و دیگری مقالهای به قلم رابرت موریسون. در این کتاب، به جز جستارها، داستانی گوتیک با عنوان «خونخواهی» به قلم دیکوئینسی آمده که مضمون و محتوایش (تحجر، انتقام، عقوبت، ترس جمعی و کینتوزی) برای انسان امروزی، چهبسا حتی ملموستر از همعصران خود دیکوئینسی باشد.
سه یادداشت دستنوشت دیکوئینسی نیز هستند که در انتهای کتاب ذیل عنوان ضمایم آمدهاند و هریک جذابیتهای خاص خود را دارد. این سه متن بعدها در مجموعه آثار دیکوئینسی منتشر شدند. هر سهی آنها نیز دربارهی قتل و خشونتاند و فردریک بورویک در مقالهاش به آنها پرداخته و جایگاه و اهمیت آنها را در ارتباط با جستارهای اصلی دیکوئینسی «در باب قتل» روشن کرده است.
به قول فرانسیس ویلسون، یکی از زندگینامهنویسان او، دیکوئینسی در طول زندگیاش به سه چیز وسواس داشت یا به تعبیر دیگر، سه چیز ذهن او را همواره به خود مشغول میکرد: وردزورث، تریاک و قتل. تأمل دربارهی این سه مشغولیت کل زندگیاش بود و از همین روست که در دهههای متفاوت زندگیاش دربارهی هرسهی اینها در اشکال گوناگون مطالبی نوشته است.

جستارهای «در باب قتل» نیز در دهههای متفاوت زندگی دیکوئینسی به رشتهی تحریر درآمدهاند. دلیل تفاوتی که در شیوهی نگارش هرکدام به چشم میخورد یکی همین است؛ اما تفاوت لحن جستارها با یکدیگر دلیل دیگری نیز دارد. لحن او در جستار «در باب قتل» و نیز «جستار دوم در باب قتل» هجوآمیزتر از «در باب به درکوبیدن» و «تکمله» است. در «تکمله» شرحی از قتلهای جان ویلیامز به دست میدهد که در تمام نوشتههایش اشارهای به او هست و اساساً قتلهای دسامبر ۱۸۱۱ در بزرگراه راتکلیف اتفاقی است که ذهن او را سالها به خود مشغول کرده است. بااینحال حتی آنجا نیز گاه و بیگاه لحنش طنزآمیز میشود؛ اما در دستنوشتهی پتر آنتونی فونک چیز چندانی از آن شوخطبعی نمیبینیم و این نوشته شبیه گزارش است؛ اما حال و هوای داستان گوتیک «خونخواهی» به فراخور محتوا و موضوعش، به تمامی تیرهوتار است.
همهی شما با نخستین قتل آشنا هستید. قابیل، بهعنوان مبدع قتل و پدر این هنر، لابد نبوغی طراز اول داشته است. همهی قابیلها از نبوغ بهرهای داشتهاند. گمانم توبال قابیل مخترع لوله یا یک چنین چیزی بود. اما فارغ از ابتکار و نبوغ این هنرمند، در آن زمان همهی هنرها در آغاز راهشان بودهاند و نباید در نقد آثار هنری این واقعیت را از نظر دور داشت. حتی احتمالاً کار توبال امروزه در شفیلد به رسمیت شناخته نمیشو و لذا دربارهی کار قابیل، اینکه گفته شود عملکرد هنریاش چندان تعریفی نداشته به معنی تحقیر و خوار شمردن کارش نیست. بااینحال علیالظاهر نظر میلتون چیز دیگری بوده است. آنطور که او این داستان را تعریف میکند، به نظر میرسد این قتل برایش قتلی بخصوص بوده، چراکه برای آنکه جلوهای بدیع به آن ببخشد با شوروشوقی آشکار و با تغییراتی چند چنین ترسیمش میکند:
و در این لحظه، خشم سراپای وجودش را در بر گرفت
با سنگی بر حجاب حاجزش کوفت
جان از تنش بگرفت: فرو افتاد و پریدهرنگ همچون مردگان،
نالهکنان جانش به در آمد و خون جوشان فواره زد.
متعاقب همین موضوع، زیچاردسونِ نقاش که در درک جلوههای هنری تواناست، در صفحهی ۴۹۷ از «یادداشتهایی در باب بهشت گمشدهاش» میگوید: «همواره تصور بر این بوده که قابیل (آنطور که در افواه شایع است) با سنگی بزرگ جان برادرش را گرفت؛ میلتون این را میپذیرد و بااینحال زخمی بزرگ را هم وارد داستان میکند.» عبارتی که او در اینجا افزوده سنجیده و بجاست، چرا که سختی و خشونت سلاح مذکور، مگر اینکه با رنگ و لعابی پرشور و خونین جلوهای به آن دهد و غنیترش کند، بیش از اندازه حسوحال مسلک وحشیان را دارد؛ گویی که این عمل از پولیفیم سر زده باشد، بیهیچ فن و مهارتی، بیهیچ نقشهی قبلی و صرفاً با استفاده از تکه استخوان چهارپایی. با این همه من بهویژه از پیشرفتی که حاصل شده خرسندم، زیرا این بدان معناست که میلتون هنردوست بوده است؛ اما راجع به شکسپیر باید بگویم هنردوستی بهتر از او وجود نداشته، همانطور که از توصیفش در مورد قتل دوکِ گلاستر و قتل هِنری ششم و قتل دانکن و قتل بانکو بهخوبی برمیآید.