معرفی کتاب: توقعش را نداشتم!

3 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

«توقعش را نداشتم» عنوان کتابی است نوشته‌ی ریچل هالیس که نشر آرشیو روز آن را به چاپ رسانده است. نویسنده می‌گوید: پایان دادن به زندگی زناشویی و جدایی از پدرِ چهار فرزندم پس از شانزده سال، پایان گرفتنِ یک رابطه‌ی هجده ساله با بهترین دوستم. شالوده و بنیان زندگی من و هر آنچه ساخته بودم در یک چشم بر هم زدن نابود شد.

نگارش این کتاب به منظور اقرار و بازگوییِ این اتفاق یا دلیل وقوع این تغییر اساسی در زندگی‌مان نیست. صادقانه بگویم که هنوز نمی‌دانم آیا می‌توانم آن‌قدر محکم و استوار باشم تا این موضوع را بشکافم و آشکارا بیان کنم یا خیر. دوست دارم باور کنم که روزی می‌رسد که به اندازه‌ی کافی قوی شده‌ام تا بتوانم زندگیِ ازدست‌رفته‌ام را دقیقاً بررسی کنم و به همان جایی برسم که دلخوری و کدورت بین من و همسرم قد علم کرد و آن‌چنان تازیانه‌ای به زندگی چندساله‌ی ما زد که نیمی از آن متلاشی شد، اما هنوز وقتش نرسیده است. مانند بسیاری از زوج‌ها ما هم شکاف‌های زندگی زناشویی‌مان را با بچه‌ها، با کار و با بخشی از حضورمان وصله می‌زدیم. زندگی ما در خارج از این چهارچوب، حتی از نظر بسیاری از غریبه‌ها عاشقانه به نظر می‌رسید چون رابطه‌ی مشترک ما همیشه امری ملموس بوده است؛ اما دوستی و یک رابطه‌ی عاشقانه دو چیز بسیار متفاوت هستند. سرانجام، ما به دو فرد کاملاً متفاوت تبدیل شدیم و این اختلاف بدین معنا بود که می‌بایست هزینه‌ی آن را با جدایی می‌پرداختیم.

این موضوع مرا به اینجا که هم‌اکنون هستم کشاند: این وسط چیزی باید فدا می‌شد و آن زندگیِ زناشویی من بود و همین‌طور هم شد.

از آنجا که در زندگی بارها از بحران و اندوه جان سالم به در برده‌ام، تصمیم به نگارش این کتاب گرفتم تا تجربیات خود را با کسانی که شاید در چنین شرایطی گرفتار باشند در میان بگذارم و کمکشان کنم تا از این بحران عبور کنند. من اولین مقدمه را نوشتم، با این تصور که می‌توانم شما را مانند آن کوهنورد تبتیِ ماهر و سرسخت از کوه غم عبور دهم. حال به‌واسطه‌ی غم و اندوه خود واقعی‌ام را یافته‌ام و از منظری کاملاً متفاوت به آن نگاه می‌کنم. متوجه شدم که دیگر یک شرپا نیستم تا هدایت شما را در دست بگیرم، در حال حاضر من نیز با شما در گذر از این بحران هم‌قدم می‌شوم و این بدین‌معناست که این کتاب دارای دوگانگی منحصربه‌فردی برای ایجاد درد بیرون و درون است. مانند بسیاری از افراد که طبق برنامه‌ریزی زندگی می‌کنند شاید شما هم فکر کنید که من نیز دو دهه‌ی آینده زندگی‌ام را با جزئیات خیال‌پردازی کرده‌ام که چه پیش می‌آید و چگونه باید با آن روبه‌رو شوم؛ اما به‌راستی قسم می‌خورم که برای این اتفاقات از قبل هیچ برنامه‌ریزی نکرده بودم.

درواقع از وقتی متوجه این حقیقت شدم که هیچ نقشه‌ای برای این روزگارم نداشته‌ام احساس حماقت می‌کنم. من رازی را به شما می‌گویم: خیال داشتم این کتاب و کلاً ایده‌ی نگارش و چاپ آن را کنار بگذارم. فکر نمی‌کردم آمادگی به رشته‌ی تحریر درآوردنِ واقعیت زندگی‌ام را داشته باشم و حتی مطمئن نبودم که روزی این آمادگی را به‌دست بیاورم. این سؤال در ذهنم بود که آیا می‌توانم همزمان هم به دیگران مطلبی بیاموزم و هم خودم چیزی یاد بگیرم؟ زیرا این درس و این کار، سخت‌ترین کاری‌ است که تاکنون انجام داده‌ام.

حتی اگر کلمات به رشته‌ی تحریر درآمده باشند، حتی اگر بر این باور باشم که این نوشتار می‌تواند به سود دیگران باشد، باز می‌دانم حفظ این کتاب از ماجرای واقعی خودم بدون تصدیقِ شرایط ویرانگری که به‌تازگی گرفتارش شده‌ام، ناممکن است. ایده‌ی نوشتن موضوعی به این جدیدی مغایر با همه‌ی باورهایِ کاری من است. یک ضرب‌المثل قدیمی هست که می‌گوید: بایست تجربیاتی را که با پوست و استخوان حس کردی به دیگران بیاموزی و به اشتراک بگذاری و من با این شعار زندگی کرده‌ام. منظورم این است پیش از این مصمم بودم بخش‌های سخت زندگی‌ام را با شما در میان نگذارم و فقط آنچه را برایم سودبخش و چاره‌ساز بوده است برای‌تان شرح دهم.

اما حالا دیگر گذشته و داستان به چاپ رسیده است.

قسمتی از کتاب توقعش را نداشتم:

در کودکی باور داشتم که اگر شما یک دانه‌ی هندوانه را قورت دهید، این دانه در شکم شما رشد خواهد کرد و بزرگ می‌شود. در افکار کودکانه‌ام تصور می‌کردم که اگر دانه‌های یک سیب را قورت دهید تقریباً بلافاصله می‌میرید. روزگاری با پشتیبانی‌هایِ علمی می‌دانستم که یک پلوتو یک سیاره است. بعداً معلوم شد که این فقط یک سیاره‌ی کوتوله‌ی شنی است در کناره‌ی منظومه‌ی شمس که تغییر چهره می‌دهد.

در مورد آن فکر کنید... چه چیزهایی را پیش از این قلباً باور داشته‌اید، اما اکنون می‌دانید نادرست، جعلی و خلافِ واقع است؟ این احتمال وجود دارد که شما گاه برخی چیزها را باور داشته‌اید که اکنون مضحک به نظر می‌رسند. صرفاً، آن‌ها در آن زمان مسخره نبودند، آن‌ها برای شما واقعی بودند، اما واقعیتی ساختگی، نه حقیقی. این اعتقادات دریچه‌ای شده بود که دنیا را از طریق آن مشاهده می‌کردید. این دریچه حقیقت نیست، بلکه نگرش و طرز فکر شماست.

    

توقعش را نداشتم!

توقعش را نداشتم!

آرشیو روز
افزودن به سبد خرید 100,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط