
معرفی کتاب: تمرین (راه و رسم ارائهی کار خلاقانه)
«تمرین» عنوان کتابی است به قلم ست گودین که نشر آموخته آن را به چاپ رسانده است. در سدهی گذشته، اقتصاد صنعتی در دنیای ما یکهتاز بوده است. اقتصادی که مصرفگرایی و فرمانبرداری دو ستون اصلی آن را تشکیل میدهند و هر دو از کمبود سرچشمه میگیرند؛ اینکه نکند اگر فلان چیز را نخریم، از کفمان برود یا اگر از بالادستیها فرمان نبریم، فرد بلهقربانگوی دیگری جایمان را بگیرد. در این اقتصاد، معاملهی سادهای وجود دارد که هرطور فکرش را بکنید، به درد افراد خلاقی مانند ما نمیخورد: کارهایی را که به شما گفته میشود موبهمو انجام دهید تا نتیجهای را بگیرید که نظام صنعتی وعدهاش را به شما داده است. هرکسی از عهدهی چنین معاملهی ساهای برمیآید و به همین دلیل در چنین اقتصادی، افراد حکم چرخدندهای تعویضشدنی را دارند. به بیان دیگر، اقتصاد صنعتی بر دستورالعملهای امتحانپسداده استوار است و نظام نتیجهمحوری است که اهمیتی به خلاقیت، نظر و صدای شما نمیدهد. خبر خوب این است که این اقتصاد هماکنون در بستر مرگ به سر میبرد و برای اینکه فاتحهی ما را با خود نخواند، باید حسابمان را از آن جدا کنیم. پرسش این است که چگونه؟
راه نجاتمان خلاقیت داشتن است، ولی نه به آن معنایی که خالقان افسانهی خلاقیت در ذهنمان فرو کردهاند. متأسفانه خلاقیت را طوری برایمان معنا کردهاند که با شنیدنش ترس سراسر وجودمان را میگیرد. چنین داستانی را برای خودمان میگوییم: من استعدادش را ندارم و این چیزها برای از ما بهتران است؛ ولی ببینیم نظر ست گادین چیست؛ او باور دارد خلاقیت نتیجهی میل ما به کشف حقیقتی جدید، حل مسئلهای قدیمی یا خدمت به شخص دیگری است. خلاقیت یک انتخاب است. اینطور نیست که دست روی دست بگذارید و بهیکباره جرقهی ایدهای در سرتان زده شود. رویدادی هم نیست که یکبار رخ دهد و تمام شود، بلکه فرایندی مستمر است. فرد خلاق کسی است که چیزی میسازد که هیچ دستورالعمل یا کتابچهی راهنمایی برای ساختش وجود ندارد. دستورالعمل مختص اقتصاد صنعتی است که فقط به دنبال نتیجه و بهرهوری است. خود ست گادین نیز در هیچیک از آثارش به راهکار یا دستورالعمل مشخصی اشاره نمیکند و فقط نقشهی راهی را جلویمان میگذارد تا انتخاب کنیم میخواهیم مهرهای حیاتی باشیم یا غلام حلقهبهگوشی در نظام صنعتی. از نظر او کار ارزشمند و خلاقانه دستورالعمل ندارد و برخلاف نظر خالقان افسانهی خلاقیت معتقد است پای هیچ منبع الهام یا ذوقوقریحه و استعداد ویژهای هم در میان نیست.
خب، اگر دستورالعمل و منبع الهامی در کار نیست، چطور میتوانیم راهورسم خلاقیت را در پیش بگیریم؟ درست است که دستورالعمل واحدی در کار نیست و سفر هرکسی در وادی خلاقیت منحصربهفرد است، ولی کارهای خلاقانه تابع الگوییاند که وقتی چشمانمان را باز کنیم و آن الگو را ببینیم، ما هم میتوانیم از آن پیروی کنیم. نویسنده این الگو را «تمرین» مینامد و معتقد است تمرین تنها چیزی است که کنترلش در اختیار ماست. او موفقیت یکشبه را با قاطعیت افسانه میداند و بر آن خط بطلان میکشد. در کتاب «شیب» نیز به این اشاره میکند که افراد زیادی به انسانهای موفق و خلاق غبطه میخورند، ولی حاضر نیستند از شیبی بگذرند که آنها بهسختی رد کردهاند.
در واقع تمرین لازمهی گذر از شیب است. تمرین فرایند و رویکردی مستمر برای تبدیل شدن به فردی خلاق است، بیآنکه نگران نتیجهی کارمان باشیم، چرا که نتیجهی کار در کنترل ما نیست و زمانی را که صرف نگران بودن برای نتیجه میکنیم، درواقع صرف تلاش برای کنترل چیزی میکنیم که خارج از کنترل ماست. برای نمونه، اگر قصد یادگیری مهارتی مانند دوچرخهسواری را داشته باشید، اینکه چه موانعی سر راهتان سبز شوند، لاستیکتان پنچر شود، ماشینی برایتان مشکل بیافریند یا اتفاقات دیگر در اختیار شما نیست، اینکه هر روز سوار دوچرخهتان شوید و ممارست کنید تا به مهارت کافی برسید، در اختیار شماست. دوچرخهسواری را نمیشود با خواندن دستورالعمل یاد گرفت. باید سوار دوچرخه شوید، زمین بخورید، بلند شوید، دوباره زمین بخورید و آنقدر ادامه دهید که به مهارت لازم برسید. اگر میخواهید شنا یاد بگیرید، باید تنتان را به آب بزنید، در خشکی و از روی دستورالعمل نمیتوان شنا یاد گرفت. اگر دلتان میخواهد رهبر باشید، رهبری کنید. اگر میخواهید دونده شوید، بدوید. اگر دلتان میخواهد نویسنده باشید، پس بنویسید. تمرین کمک میکند هویتتان را با انجام کارتان تثبیت کنید. بخش دشوارش این است: به فردی تبدیل شوید که هر روز برای یادگیری شنا، رهبری کردن، دویدن و نوشتن وقت بگذارد. یگانه هدف تمرین این است که نشانتان دهد میتوانید و باید به خودتان اعتماد کنید و دل به کار دهید، چه حال و حوصلهی انجامش را داشته باشید و چه نداشته باشید.
مجموعهی صنعت و آموزش و پرورش حول محور این تفکر شکل گرفته که هیچکس بدون داشتن مدرک توانایی خلق کار مفید را ندارد؛ ولی چیزهایی که گفته شدند، به مدرک و اجازهی هیچکس نیاز ندارند، فقط به تعهدمان به تمرین وابستهاند. ست گادین در این کتاب میکوشد کمکمان کند داستانی را تغییر دهیم که برای خودمان تعریف میکنیم. اگر میخواهیم داستانمان را تغییر دهیم، ابتدا باید اقداماتمان را تغییر دهیم. تمرین رویکردی مستمر و گامبهگام است که فقط به خاطر لذت خودش دنبالش دنبالش میکنیم و نه برای اینکه لذت رسیدن به نتیجه را تضمین میکند. تعهدمان به آن یگانه گزینهی جایگزینِ ذهنیت مبتنی بر بختآزمایی است، یعنی این ذهنیت که امیدواریم خوششانس باشیم تا انتخاب شویم. تمرین یک بازی نامحدود است؛ یعنی در مسیر تمرین، با کسی مسابقه نمیدهیم و قرار نیست از کسی یا چیزی جلو بزنیم. تمرینمان به دیگران نشان میدهد در جستوجوی چه چیزی هستیم؛ البته ممکن هم هست جستوجویمان نتیجهای در پی نداشته باشد.

قسمتی از کتاب تمرین:
به دنبال ایجاد چه تغییری میگردیم؟ اگر به دنبال تغییر کسی یا چیزی نیستیم، اصلاً چرا باید خودمان را به زحمت بیندازیم تا صدایمان را به گوش دیگران برسانیم یا دستبهکار شویم؟
برخی افراد از تصور اینکه کارشان کسی را تغییر دهد، بهشدت معذب میشوند. از خودمان میپرسیم به چه حقی این کار را باید بکنیم؟ چه اجازهای داریم تا اصلاً با نیت قبلی هنرمان را نشان دهیم؟
اگر نیتی در کار نباشد، احتمالش هست که تغییری هم در کار نباشد. اگر نیتی در کار نباشد، بعید است اوضاع بهتر شود.
تمرین زمانی وضوح بیشتری پیدا میکند که به اندازهی کافی به تغییرآفرینی اهمیت دهید. کمکتان میکند دربارهی تغییری که به دنبالش هستید، بهوضوح ذهنی برسید. نشان دادن اینکه شما کار را ساختهاید و پذیرش مسئولیت تأثیری که میگذارد، بخشی از عمل سخاوتمندانهی خلاق بودن است.
راهش طرح این سه پرسش ساده است که ساده از کنار همهشان میگذرید. از کنارشان میگذریم، چون هدف روی دیگری هم دارد و روی دیگر آن شکست است.
رنگ کردن خانهتان هدفی پشتش دارد. اگر کارتان را تمام کنید و خانهتان افتضاح به نظر برسد، کارتان را خیلی بد انجام دادهاید. البته با این ریسک کنار میآییم، چون تقریباً رنگآمیزی تمام خانهها ختم به خیر میشود. رنگ کردن خانه اغلب خوب از آب درمیآید. تعیین هدف قبلی برای رنگ کردن خانه اهمیتی برایمان ندارد، چون بهندرت این کار را برای سرگرمی انجام میدهیم.
اگر کاری ارزش انجام دادن دارد، ارزش این را هم دارد که تعیین کنیم چرا سرگرم انجامش هستیم.
وقتی چرایی انجام آن را مشخص کردیم، روی قلاب آویزانیم تا به تعهدمان پایبند بمانیم.
این کار را فقط برای دل خودمان انجام نمیدهیم. آن را برای کمک به شخص دیگری و برای تغییرآفرینی انجام میدهیم.
به همین دلیل «چهکسی» بسیار مهم است.
چون برای کسانی که هزاران کیلومتر دورتر از ما زندگی میکنند، اینکه ما خانهمان را چطور رنگ کنیم، خطری ندارد. هرگز خانهی ما را نمیبینند یا با آن تعاملی نخواهند داشت. این برای آنها نیست.
اگر همسرتان دوست دارد خانه را صورتی رنگ کنید و همسایهتان از صورتی متنفر است، در اینجا باید دست به انتخابی بزنید.
این کار برای چهکسی است؟
شاید بتوان رضایت همه را جلب کرد، ولی هنرِ شجاعانه بهندرت در تلاش برای این کار است.
ریچارد سِرا برای افرادی که با هنر مفهومی و معاصر ارتباط نمیگیرند، مجسمه نمیسازد.
تیفانی برای افرادی که فکر میکنند جواهر گران فقط برای خالی کردن جیب دیگران است، حلقهی طلا درست نمیکند.
به دنبال تغییرآفرینی برای افرادی هستیم که به آنها خدمت میکنیم. اثربخشترین راه برای انجام این کار این است که هدفمند و با نیت قبلی این کار را انجام دهیم.
برخی هنرمندانِ شهودی برای دل خودشان کار میکنند. تصور میکنند اگر کارشان آنها را تکانی بدهد، دیگر افرادِ شبیه خودشان را هم تکان میدهد. لزومی نمیبینند زحمت تغییر کردن را به خودشان بدهند، چون همین حالا هم همسویی موفقی بین سلیقه و نیازهایشان و افرادی که به دنبال تغییرشان هستند برقرار است.
اگر چنین چیزی همین الان برایتان نتیجه میدهد که خوش به حالتان. جزء آن عدهی انگشتشمارید. حرفهایها اغلب از این موهبت برخوردار نیستند.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بحث انتخاب اخلاقی در میان نیست، بلکه فقط بحث انتخابی کاربردی مطرح است. اگر به فرایند متعهد باشید، باید دست به انتخاب بزنید. انتخاب کنید کارتان برای چه کسی است و به چه کاری میآید، یعنی دنبال ایجاد چه تغییری هستید و هرچه فردی که به آن خدمت میکنید با شما متفاوت باشد، باید همدلی بیشتر وارد کار کنید تا تغییری را که به دنبالش هستید، بیافرینید.