
معرفی کتاب: تاریخ مختصر فلسفه
«تاریخ مختصر فلسفه» عنوان کتابی است نوشتهی نایجل واربرتون که نشر امروز ما آن را به چاپ رسانده است. اگر تاریخ فلسفه را صرفاً مجموعهای از عقاید گوناگونی که در طول تاریخ از سوی فلاسفه مطرح شده است بدانیم، ثمری نخواهد داشت؛ زیرا افکار و عقاید فلسفی چنان در هم تنیده شدهاند که آنها را فقط باید در ارتباط با یکدیگر خواند و درک کرد. برای مثال، پاسخ کانت به هیوم، موجب پیریزی فلسفهی وجود ذهنی کانت شد. از دیگر سو، هم رویدادهای تاریخی بر افکار متفکران و فیلسوفان تأثیر گذاشته، و هم آرا و عقاید فیلسوفان موجب بروز اتفاقات مهم تاریخی شده است که از آن جمله میتوان به این تأثیر در بروز انقلاب کبیر فرانسه اشاره کرد.
کتاب حاضر با نگاهی ژرفاندیش به معرفی فیلسوفان بزرگ جهان غرب و شرح اندیشههای آنان میپردازد.
حدود ۲۴۰۰ سال پیش، در شهر آتن مردی، به سبب پرسیدن سؤالات بسیار، به مرگ محکوم شد. فلاسفهی زیادی پیش از او وجود داشتند، اما در مورد سقراط قضیه کاملاً فرق میکرد. چنانچه فلسفه یک قدیس حامی داشته باشد، او سقراط است.
ظاهر سقراط با آن بینی پهن، اندام فربه و جامههای نخنما و عجیبی که بر تن داشت، با یک فیلسوف در تناقض بود. هرچند با همان ظاهر زشت و غالباً کثیف، از جذبه و هوشی سرشار برخوردار بود. همهی اهالی آتن معتقد بودند که هرگز کسی مانند او نبوده و احتمالاً در آینده نیز نخواهد بود. او انسانی منحصربهفرد و در عین حال بینهایت آزاردهنده بود. او خودش را همچون خرمگسی با نیشی زهرآگین میدید. هرچند خرمگسها موجوداتی موذی و آزاردهنده هستند، اما آسیب جدی وارد نمیکنند. باوجوداین، هیچکس در آتن این عقیده را باور نداشت. برخی به او علاقهای وافر داشتند و بعضی میپنداشتند که نفوذ او آثار مخربی در بر دارد.
او در جوانی همچون سربازی شجاع در جنگهای پلوپونزی علیه اسپارتها و متحدانشان جنگیده بود. در میانسالی در بازار پرسه میزد، مدام جلو مردم را میگرفت و از آنها سؤالات عجیب میپرسید. او کمابیش به این کار مشغول بود؛ اما سؤالاتش تندوتیز و گزنده بود. این سؤالات در وهلهی اول ساده به نظر میرسیدند؛ اما در واقعیت اینگونه نبود.
بهعنوان نمونه میتوان به گفتوگوی او با ائوتودموس اشاره کرد. سقراط از او پرسید آیا فریبکاری عملی غیراخلاقی محسوب میشود؟ ائوتودموس پاسخ داد، البته که چنین است. این امر از نظر او کاملاً بدیهی بود؛ اما سقراط پرسید، چنانچه دوست غمگین و افسردهحال تو بخواهد خودش را از هستی ساقط کند و تو چاقوی او را بدزدی چه؟ این عمل فریبکارانه نیست؟ البته که هست. اما آیا بیش از آنکه غیراخلاقی باشد، عملی پسندیده محسوب نمیشود؟ این کار علیرغم فریبکارانه بودن، حرکت بجا و شایستهای است. ائوتودموس که در برابر پرسشهای سقراط گیج و پریشان شده بود، پاسخ داد بله. سقراط با بیان مثالی هوشمندانه که با خود تناقض دربرداشت، به ائوتودموس نشان داد که نظر کلی او دربارهی غیراخلاقی بودن فریبکاری بستگی به شرایط دارد و در هر موقعیتی صادق نیست. ائوتودموس پیش از آن این نکته را درک نکرده بود.

قسمتی از کتاب تاریخ مختصر فلسفه:
اگر قرار بود شما دنیا را طراحی کنید، آیا به همین صورتی که هست این کار را انجام میدادید؟ احتمالاً نه. اما برخی از مردم در قرن هجدهم با دلیل و برهان میگفتند که دنیای آنها بهترین دنیای ممکن است. الکساندر پوپ شاعر انگلیسی ادعا میکرد که «هر چه هست، درست است». همهچیز در دنیا بنا به دلیلی همین است که هست: همهی اینها کار خداست و خداوند قادر مطلق و سرچشمهی خوبی است. پس حتی اگر اوضاع بد به نظر برسد، در واقعیت اینطور نیست. بیماری، سیل، زلزله، آتشسوزی جنگلها، خشکسالی و قحطی همه بخشی از نقشهی خداوند است. مشکل ما این است که به جای نگاه کردن به تصویر کلی جهان، با ریزبینی بر تکتک جزئیات آن متمرکز میشویم. اگر میتوانستیم عقب بایستیم و از جایگاه خداوند به جهان هستی بنگریم، به کمال و چگونگی قرار گرفتن اجزای آن در کنار هم پی میبردیم و میفهمیدیم هرآنچه شرارتبار به نظر میرسد، درواقع بخشی از نقشهای به مراتب عظیمتر است.
پوپ تنها فردی نبود که دیدگاه خوشبینانهای داشت. گوتفرید ویلهلم لایبنیتس، فیلسوف آلمانی، با استفاده از اصل دلیل کافی به همین نتیجه رسید. او فرض را بر این گذاشت که برای همهچیز باید توجیهی منطقی وجود داشته باشد. از آنجا که خداوند از همهنظر کامل است -این بخشی از تعریف متداول خداوند است- پس برای آفرینش جهان، دقیقاً به همین صورتی که هست، دلایل موجهی داشته است. هیچچیز نمیتوانست به دست شانس و تصادف سپرده شده باشد. خداوند جهان را از همه لحاظ کامل خلق نکرده است -در این صورت جهان به خداوند تبدیل میشد، زیرا خداوند کاملترین چیز در جهان است یا میتواند باشد؛ اما او باید بهترین دنیای ممکن را خلق کرده باشد، دنیایی با حداقلِ شرارت که بتواند به نتیجهی دلخواهش برسد. بیتردید این بهترین روش برای کنار هم قرار دادن اجزای جهان بوده است: هیچ طرحی نمیتوانست با استفاده از کمترین میزان شرارت، خوبیهای فراوان بیافریند.
اما فرانسوا ماری آروئه، که به ولتر مشهور است، چنین دیدگاهی نداشت. «برهان» همهچیز بر وفق مراد پیش میرود، بههیچوجه او را آرام نمیکرد. او عمیقاً نسبت به نظام فلسفی و متفکرانی که معتقد بودند همهی پاسخها را میدانند بدگمان بود. این نمایشنامهنویس، طنزپرداز، نویسندهی داستانهای تخیلی و متفکر فرانسوی به سبب بیان صریح عقایدش در سراسر اروپا مشهور بود. در معروفترین مجسمهای که ژان آنتونیو اودون از او ساخته، لبخندی با لبان بسته دارد و خطوط خندهی چهرهی این مرد شوخطبع و شجاع بهخوبی نمایان است. او قهرمان آزادی بیان و آزادی انتخاب مذهب و شخصیتی جنجالبرانگیز بود. برای مثال، ظاهراً در جایی گفته بود: از آنچه میگویی متنفرم، اما تا هنگام مرگ از حق آزادی بیان تو دفاع خواهم کرد؛ دفاعی قدرتمند از این نظریه که حتی دیدگاههایی که نفرت شما را برمیانگیزد نیز سزاوار شنیده شدن هستند.