معرفی کتاب: بِتا
"بِتا" عنوان کتابی است به قلم هاله حامدیفر که انتشارات امین آتنا آن را به چاپ رسانده است. بتا یک روایت عاشقانه از کارآفرینی در ایران است. تلاش برای گذر از موانع بزرگ و کوچکی که رویایی محال را به تحقق میرساند. روایت پانزده سال از زندگی گروهی متخصص که امید داشتند و امید ساختند. داستان دارویی که تبلور تولید محصول دانشبنیانی شد که در فراز و نشیبهای کشوری بحرانزده، هربار به شکلی یاریرسان بوده است.
هاله حامدیفر داروساز و کارآفرین ایرانی متولد سال ۱۳۵۱ در تهران است. در خانوادهای که پدر، مهندس راه و ساختمان و مادر، دبیر بود. حامدیفر در سال ۱۳۶۹ برای تحصیلات آکادمیک خود به دانشکده داروسازی دانشگاه تهران راه یافت و در سال ۱۳۷۴ به عنوان دانشجوی نمونه فارغالتحصیل شد. او پس از تجربههای متعدد در صنعت دارویی از جمله در انیستیتو پاستور، امروز مدیرعامل گروه دارویی سیناژن است که برای اولینبار بسیاری از داروهای خاص و پیشرفته را برای بیماران سرطان، اماس و... در ایران تولید کرده است. دکتر حامدیفر در سال ۱۳۹۶ به عنوان یکی از ده کارآفرین برتر در کشور موفق به دریافت نشان امینالضرب شد.
کتاب "بِتا" ۱۵ سال از زندگی دکتر هاله حامدیفر از ورود به دانشکده داروسازیِ دانشگاه تهران تا تولید مهمترین داروی اماس در ایران را روایت میکند.
نویسنده با قلم خود از مسیر قدمهای کوچک و رویاهای بزرگش صحبت میکند. او برای "بتا" به دنبال هر خطر و سفر سختی میرود. پا در راهی میگذارد که نه مسیرش را میشناسد و نه پایاناش را میداند. مسیری طولانی که از تهران آغاز میشود، از هاوانا، اشتوتگارت، مشهد و مسکو میگذرد و در برخورد با هر مانعی باور دارد که: "امید نمیمیرد."

قسمتی از کتاب بتا:
روزی در تاریخ خواهند نوشت که خرداد گرم ۱۳۸۵ برای تاریخ داروسازی ایران پرحادثه بود. گزارش ۶ ماههی مطالعه را برای سازمان فرستادیم و سخت مشغول بهینهسازی فرآیند تولید هستیم. فرآیند پرچالشی که خیلی از قد و قوارهی آن روزهای ما بزرگتر بود و بسیار ما را به دردسر انداخته بود.
بازده تولید بسیار پایین و ترسناک بود.
در همین زمان آونکس در دنیا با کمبود مواجه شد. گویا مشکلی در تولید بیوژن پیش آمده بود. گزارش ۶ ماههی مطالعه آماده شد و دکتر نفیسی، در آن گزارش تایید کرده بود که تا آن زمان، از نظر ایمنی و اثربخشی تفاوتی بین دو گروه مطالعه وجود ندارد. گزارش به همراه نامه دکتر نفیسی، طبق روال به سازمان ارسال شد و ناگهان در کمال ناباوری، از سازمان غذا و دارو خبر دادند که مجوز ورود به بازار به بتای ما داده شد.
هنوز نه اسمی انتخاب کردهایم، نه جعبهای داریم و نه بستهبندی. نه خودم با مطالعهای ۶ ماهه دلم قرص است، اما جرات گفتن این آخری را به دکتر ندارم. نه پولی داریم تا محیط کشت زیادی بخریم و تولید انبوهی بکنیم. میترسم، خیلی میترسم، اما مجبورم از همه پنهان کنم.
یک روز عصر در دفتر، بعد از یک روز پرچالش دکتر میگوید:
-باید برای دارو اسم انتخاب کنیم.
نمیدانم چند اسم گفتیم، اما زیاد نبود، تا اینکه من ناگهان گفتم:
-سینووکس
-عالیه
اگرچه میخواستیم شبیه آونکس باشد، اما ته دلم خوشحال بودم که آنها به نکس ختم میشوند و ما به وکس. شعلهی دلخوشیهای کوچک آن روزهای من، در برابر یخبندان نگرانیهایم لحظهای بیشتر تاب نمیآورد. سالها بعد، وقتی دارویی بینام و نشان را به زور و زر وارد بازار کردند تا با بتای ما بجنگد، یک چیز دلم را خیلی خنک میکرد، آن هم اسمش بود که به وکسِ سینووکس ما ختم میشد نه نکسِ آونکس!
تابستان ۸۵ را هرطور که بود گذراندیم و از ورود نامناسب دارو به بازار جلوگیری کردیم. لوازم بستهبندی آماده شد. به آقای محمدی در شرکت هودیس زنگ زدم و گفتم:
-برای سینووکس بهترین بستهبندی را میخواهم، اما پولی ندارم و معلوم هم نیست در ادامهی مسیر چه اتفاقی بیفتد و چه زمانی بتوانم پولت را بدهم. اما اگر برایت مهم است، بدان که هرگز این کارت را فراموش نخواهم کرد.
و او هم واقعا مرد روزهای سخت بوده و هست. با همان توان مالی کم آن روزهایش، جور ما را هم کشید و من هم هرگز فراموش نکردم. عجب هوشمندانه سرمایهگذاری کرد هومن محمدی!
رویا استادپور، هنرمند جوان گرافیست، برای جعبهی سینووکس طرح زیبایی زد که هنوز هم دوستش میدارم. هر ویال آونکس با یک سرنگ پرشدهی حاوی آب قابل تزریق و یک سر سوزن در یک بلیستر قرار میگرفت. چه باید میکردم؟ کوتاه هم نمیآمدم که شبیه آونکس نباشد.
خط تولید سرنگ پرشده در آن زمان در ایران وجود نداشت، پس باید به جای آن آمپول آب را در بستهبندی میگذاشتیم. با حجم پایین نیاز ما، هیچکس حاضر نبود برایمان آمپول آب یک میلیلیتری تولید کند. آمپولهای آب موجود در بازار همه ۵ میلیلیتری بودند. تنها راه برچسب بود.