
معرفی کتاب: برای رسیدن به آزادی به چه چیزهایی نیاز داریم؟
«برای رسیدن به آزادی به چه چیزهایی نیاز داریم؟» عنوان کتابی است نوشتهی داریوس فورکوس که مؤسسه انتشارات فلسفه آن را با ترجمهی شاهین غفاری به چاپ رسانده است. آزادی بالاترین نوع موفقیت است. با آنکه مردم با هم متفاوتاند و هرکس آرزوهای خاص خود را دارد اما در سطحی عمیقتر، همگی از انگیزه و نیروی محرکه یکسانی برای رسیدن به آزادی برخوردارند.
موفقیت فقط یک تعریف دارد: آزاد بودن برای زندگی به شیوهای که دوست دارید، بدون آزار رساندن به دیگران. موفقیت و آزادی به معنای داشتن جایگاه بالای شغلی، راندن ماشین گرانقیمت، داشتن چهرهای شبیه مدلها، رفتن به مسافرت خارجی، یا زندگی در یک خانه بزرگ نیست.
افرادی که وانمود میکنند آزاد بودن کار آسانی است، واقعبین نیستند. آزادی رایگان نیست. این افراد احتمالاً ذهنیت مثبتی دارند؛ اما در زندگی واقعی، برای آزاد بودن به چیزی بیش از تفکر مثبت نیاز است. ما باید زندگی و شغل خود را بهگونهای بسازیم که اجازه آزاد بودن را به ما بدهد. البته به پول هم نیاز داریم.
نویسنده میگوید: اولین درسی که دربارهی آزادی آموختم این است: به خاطر آنچه از زندگی میخواهید احساس گناه نکنید. در گذشته، من همیشه این فشار را روی خودم احساس میکردم که باید چیزهایی را بخواهم که اطرافیانم از من میخواهند. اگر والدینتان از شما بخواهند که دکتر شوید، با خود فکر میکنید «آیا باید دکتر شوم؟» در واقع، شما اصلاً نمیخواهید دکتر شوید؛ حتی به آن فکر هم نکردهاید اما چون والدینتان این را میخواهند، تسلیم میشوید.
همین موضوع در مورد روابط نیز صادق است که نقش مهمی در مسیر رسیدن به آزادی ایفا میکند. وقتی همسر، خواهر، برادر یا دوستمان انتظاری از ما دارند، معمولاً به آن تن میدهیم. کارهایی را انجام میدهیم که با شخصیت و روحیهی ما همخوانی ندارند. در نتیجه، هویت خود را از دست میدهیم و به چیزی تبدیل میشویم که نیستیم. آیا این آزادی است؟ آیا این برای رابطه شما خوب است؟ نه، البته که نه.
شما آزادید تا هر کاری را که میخواهید انجام دهید. این روشن است؛ اما آنچه روشن نیست این است که چرا آنچه را دوست دارید انجام نمیدهید. این موضوع ارتباطی با جایگاه اجتماعی یا هوش ندارد. افرادی وجود دارند که از دید جامعه موفق محسوب میشوند و زندگیشان سرشار از پول و احترام و ثروت است؛ اما برای انجام دادن آنچه دوست دارند آزاد نیستند. آنها زندانی موفقیت خویش هستند. چه از دید جامعه موفق باشید و چه نباشید، احتمالاً با احساس اسارت آشنایی دارید.
فارغ از اینکه چه کسی و کجا باشید، میل به آزاد بودن در شما وجود دارد. همهی ما این گرایش را داریم اما گرفتار شدهایم؛ در محدودیتهای ذهن خود گرفتار شدهایم. از طرفی نیز گرفتار واقعیتهای گریزناپذیر زندگی نیز شدهایم که نمیتوانیم آنها را نادیده بگیریم: بدهیها، اجبارها، مسئولیتها و حتی آدمهای اطرافمان. نمیتوانیم این محدودیتها را بپذیریم. باید از این زندان آزاد شویم. ما نیاز داریم که آزاد شویم و آزاد بمانیم. هنوز دیر نشده. هرگز دیر نیست.

قسمتی از کتاب برای رسیدن به آزادی به چه چیزهایی نیاز داریم؟:
ما آنقدر دروغ میگوییم که برایمان عادت میشود. حتی خودمان هم نمیدانیم که چقدر دروغ میگوییم. نه تنها به دیگران، به خودمان هم دروغ میگوییم. وقتی خواستهها و آرزوهای خود را انکار میکنیم، یعنی به خودمان دروغ میگوییم. من حالم خوب است. نه خوب نیستید. با خودتان روراست باشید.
وقتی دروغ میگویید، گویی در فریب زندگی میکنید. برای آزاد شدن، باید آن را رها کنید. حقیقت را بگویید تا همهچیز را آنگونه که هست ببینید. حقیقت فقط شما را قویتر میکند. ما اغلب از واقعیت فرار میکنیم. نمیخواهیم با مشکلات خود رودررو شویم؛ اما مشکلات درواقع مشکل نیستند، آنها فقط حقیقتاند. حقیقت را چطور میتوان یک مشکل دانست؟
گفتن حقیقت یعنی دیدن چیزها به آن صورتی که هستند. ایمنی یعنی صادق بودن با احساسات خود؛ یعنی فرار نکردن از واقعیت. به یاد داشته باشید که آزادی یعنی همانطور که هستید زندگی کنید. مجبور نیستید در مورد کسی که هستید، چیزی که دوست دارید و کاری که میکنید دروغ بگویید. فقط خودتان باشید. البته گفتنش آسان است اما در عمل کمی دشوار است. باید دروغ گفتن را رها کنید. در مورد خودم سعی کردم کسی که نیستم نباشم. من آدمی هستم که از خواندن، نوشتن، تماشای فیلم و داشتن مکالمات عمیق با افراد جالب لذت میبرم. اگر نخواهم کاری را انجام دهم، انجامش نمیدهم و مسئولیت کامل انجام ندادنش را هم به عهده میگیرم.