عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
فیلمنامه اصلی: پالپ فیکشن
پالپ فیکشن فیلمی است به کارگردانی کوئنتین تارانتینو و محصول سال ۱۹۹۴ سینمای امریکا. پالپ فیکشن بیشتر پدیده است تا فیلم. جوایز متعددی برده، کلی طرفدار دوآتشه دارد، بینهایت فیلم میخواهند شبیهش باشند و کارگردانش هم ادعا میکند کارش مؤلفانه است. پالپ فیکشن میخش را محکم در تاریخ سینما کوبیده و جایگاهش را بهعنوان نمادِ عصر خود تثبیت کرده. اهمیت پالپ فیکشن صرفاً در ساختار آن نیست، بلکه در سروصدایی است که به پا کرده -چه در بین طرفدارانش و چه در میان مخالفانش. اهمیت و ارزش این فیلم برای تماشاگران نه در پیامی است که به بیننده انتقال میدهد و نه در موضع سیاسیای که فیلم به آن پایبند است.
ارزش و اهمیت پالپ فیکشن در این است که از معنا و اخلاقیات فراتر میرود و تجربهی سینمایی نابی را به بیننده عرضه میکند -یکجور تجربهی سرخوشانه و سرزندهی متشکل از صدا و تصویر. کسانی که این فیلم را دوست دارند به این خاطر دوستش دارند که حرفی برای گفتن ندارند و صرفاً تجربهای سینمایی را در قالب بازی در اختیار تماشاگر قرار میدهد. کسانی هم که دوستش ندارند دقیقاً به همین خاطر دوستش ندارند و سطحینگریِ عامدانهی آن را همچون نشانهای از عصر پوچِ پسامدرن میدانند، یا به نظرشان فیلم دارد یکسری مسائل سیاسی، مثل موضوع مردانگی و نژاد، را در پشت نقابِ «ادعای سیاسی نداشتن» مخفی میکند.
نشنال فیلم تییتر معمولاً پاتوق سینماگران جدی است، اما سرِ پالپ فیکشن قضیه فرق میکرد. برایان رابینسون، سخنگوی سالن سینمای ملی، گفته بود: «سه هزار بلیت» را فقط اعضای باشگاه مشتریان رزرو کرده بودند. از اوایل دسامبر به بعد، تلفنها مدام زنگ میخورد و یک لحظه هم قطع نمیشد. یکی در میان هم بلیت فیلم تارانتینو را میخواستند. سالن اصلی، با ظرفیت ۴۵۰ نفر، کامل پر شده بود، ۱۶۲ نفر هم در سالن کوچکتر مجاور سالن اصلی نشسته بودند و مصاحبه و جلسهی پرسش و پاسخ را از طریق مانیتور تماشا میکردند... طرفداران تارانتینو از ده ساعت پیش از شروع مصاحبه بیرون ساختمان نشنال فیلم تییتر جمع شده بودند.
نشانههای زیادی بر پدیده بودن پالپ فیکشن صحه میگذارد. برای مثال، دهها سایت مختص به تارانتینو و پالپ فیکشن وجود دارد. علاوه بر این، جستوجوی ترکیب «کوئنتین+تارانتینو» بهعنوان کلیدواژه چیزی حدود ده هزار نتیجه در اختیار کاربر قرار میدهد. سایتهای زیادی خود را وقف تارانتینو و فیلمش کردهاند.
باید پیش رفت و محتوایی هم برای شور و اشتیاق هواداران پالپ فیکشن پیدا کرد تا بتوان پی برد که این میزان علاقه چطور خودش را نشان میدهد. اول از همه اینکه جنس طرفداری از تارانتینو بتپرستانه و فتیشیستی است، مثل همان جزئیات ریزی که در وبسایت «ارتش پنج نفرهی روباهها» نوشته شده بود. شکل و شمایل این طرفداریها بدینگونه است که به بخشهای نهچندان مهم فیلم میچسبند و با نهایت جزئیات بررسیشان میکنند. اصرار بر نمایش دادن «مشغلههای بیخودی» در بسیاری از سایتهای مربوط به تارانتینو و پالپ فیکشن هم دیده میشوند؛ اصراری که در طی آن، سرمایهگذاری زیادی روی جزئیات میشود. برای مثال، یکی از سؤالات پرتکرار در بخش «سؤالات متداول» این است که آدمکشی حرفهای مثل وینسنت چطور ممکن است تفنگش را در آشپزخانه جا بگذارد و برود دستشویی و همین کار باعث شود بوچ (بروس ویلیس) فرصت پیدا کند و کارش را یکسره کند. جواب این سؤال در متن خودِ فیلم گنجانده شده تا خیال هر تحلیلگری را راحت کند. پاسخ این است که وینسنت نمیدانست قرار است تنها شود. اگر دقت کنید (اگر فیلم را لحظهای متوقف کنید که چه بهتر) میبینید که در صحنهی بعدی، وقتی بوچ رئیسِ وینسنت، یعنی مارسلوس (با بازی وینگ رِیمز) را در خیابان میبیند، مارسلوس دو لیوان قهوه در دست دارد که احتمالاً یکی از آنها را برای وینسنت میبرده (این مسئله کمی هم به روشنسازی خط داستانیِ فیلم کمک میکند و متوجه میشویم که تا این جای کار جولز دیگر خلاف را کنار گذاشته و از وینسنت جدا شده، برای همین کار به اینجا کشیده که خودِ مارسلوس پا پیش بگذارد). اسلحهای که بوچ در آشپزخانه پیدا میکند متعلق به مارسلوس است و وینسنت هم روی این حساب که رئیسش حواسش به همهچیز است به دستشویی رفته.
تا این حد فرورفتن در بحر جزئیات بهطور قطع نتیجهی وسواس همان هوادارانی است که روی فیلم کلید میکنند؛ اما باید در نظر داشت که ساختار و سبک پالپ فیکشن (و همینطور سگدانی) به اینجور کلیدکردنها دامن میزند و بخش زیادی از اهمیت فیلم حاصل از همین جزئیاتی است که پیش روی بیننده قرار میدهد. از طرفی، تماشاگر پالپ فیکشن تلاش میکند هر آنچه را میتواند از لحظات فیلم بیرون بکشد و از طرف دیگر، بسیاری از لحظات فیلم به شکل نفسگیری بیننده را با جزئیات بمباران میکنند. اولین سطح این جزئیات مربوط به کثرت ارجاعات و تلمیحهاست، بهخصوص ارجاعات به دنیای فرهنگ عامه. صحنهای در فیلم هست که وینسنت سرخوشانه در رستوران جک رَبیت اسلیم راه میرود و دوربین هم طی یک برداشت بلند، گوشه و کنار رستوران را نشانمان میدهد و میبینیم گارسونهای آنجا همهشان خود را به شکل بازیگران مشهور هالیوود درآوردهاند و وقتی از کنار وینسنت رد میشوند، او بعضیشان را تشخیص میدهد و بعضیها را نه. این صحنه میتواند همچون شکلی از تعامل تماشاگر با فیلم باشد، از این منظر که فیلم تا میتواند تماشاگر را ارجاعباران میکند. برای درک این جزئیات لازم نیست تماشاگر مغزش را به کار بیندازد؛ یا متوجه نکتهی ارجاعی میشود یا نمیشود. پی بردن به همهی این جزئیات کارکرد ثانویهای هم دارد؛ اگر این ارجاعات را بفهمید، میتوانید وارد یک کلوب اختصاصی شوید و همین یکی از کارکردهای فرهنگ عامه است (مثل کشیشها که برای عضوگیری یا خلع لباس راه و رسم خودشان را دارند).
جک متیوز در لسآنجلس تایمز مینویسد: «کسانی که با این ذهنیت به سینما رفتند که قرار است یک فیلم معمولی ببینند احتمالاً حس کسی را داشتهاند که وارد کلوبی شده که همه اسم رمز و شیوهی سری دستدادن را بلدند به جز او.»