معرفی کتاب: گندزدایی از مغز

16 ساعت پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«گندزدایی از مغز» نوشته‌ی فیث جی. هارپر اثری است که در همان نگاه اول با عنوان تند، رک و صریح خود نشان می‌دهد قرار نیست وارد مباحث آکادمیک خشک یا زبان پیچیده‌ی روان‌شناسی شود. فیث جی. هارپر روان‌درمانگر متخصص در حوزه‌ی تروما، اضطراب، سوگ و اختلالات رفتاری، از همان صفحات ابتدایی روشن می‌کند که هدفش ارائه‌ی راهکارهایی کاربردی برای بازپس‌گیری کنترل ذهن است؛ ذهنی که زیر فشار اضطراب، ترس، تجربه‌های تلخ گذشته، عادت‌های خودویرانگر و سیستم عصبی بیش‌فعال رفتارهایی از خود نشان می‌دهد که ما آن‌ها را اشتباه یا بی‌منطق می‌پنداریم؛ اما یکی از پیام‌های اصلی و جذاب کتاب این است که هیچ رفتاری واقعاً بی‌منطق نیست؛ همه‌چیز برمی‌گردد به نحوه‌ی کارکرد مغز، نحوه رمزگذاری تجربیات و واکنش‌های ناهشیارِ سیستم عصبی به تهدیدهای واقعی یا خیالی. هدف کتاب این نیست که صرفاً به خواننده بگوید چه باید بکند، بلکه توضیح می‌دهد چرا ذهن به شکلی که امروز تجربه می‌کنیم کار می‌کند و چگونه می‌توان با درکی عمیق‌تر از سازوکارهای عصبی و هیجانی، زندگی را دوباره در کنترل گرفت.
هارپر بارها تأکید می‌کند که مغز انسان برای بقا طراحی شده است، نه برای شاد بودن. این مغز در طول میلیون‌ها سال تکامل یاد گرفته تهدیدها را شناسایی و به آن‌ها پاسخ دهد؛ اما این سیستم هشداردهنده در جهان امروز بیش‌از‍‌حد حساس شده است. تهدیدهایی که امروز می‌شناسیم، تهدیدهای فیزیکی مانند حمله‌ی یک حیوان درنده نیستند، بلکه تهدیدهای شغلی، اقتصادی، عاطفی، اجتماعی و حتی انتقاد دیگران هستند که مغز ما آن‌ها را نیز به همان اندازه جدی می‌گیرد. در نتیجه سیستم عصبی به راحتی فعال می‌شود، بدن وارد حالت دفاعی می‌گردد، آدرنالین و کورتیزول جاری می‌شود و نتیجه‌اش احساس اضطراب، بی‌قراری، خشم ناگهانی یا فرسودگی است. کتاب با زبانی بسیار ساده این فرآیندهای فیزیولوژیک را توضیح می‌دهد تا خواننده ابتدا بداند چه اتفاقی در بدنش می‌افتد؛ زیرا فهم زیست‌شناسی استرس اولین قدم برای تغییر آن است.

فیث جی. هارپر

یکی از ستون‌های کتاب، تشریح ساده و روشن سازوکارهای عصبی است. هارپر بدون استفاده از زبان پیچیده‌ی علمی توضیح می‌دهد که سیستم لیمبیک، آمیگدالا، قشر پیش‌پیشانی و سیستم عصبی خودمختار چگونه رفتارهای ما را شکل می‌دهند. بخش مهمی از آن روی لحظه‌هایی تمرکز دارد که آمیگدالا بیش‌از‌حد فعال می‌شود و قشر پیش‌پیشانی ـ مسئول تصمیم‌گیری منطقی ـ عملاً خاموش می‌شود. نتیجه این است که فرد می‌گوید: «می‌دانم این رفتارم اشتباه است، اما نمی‌توانم کاری کنم!» و کتاب نشان می‌دهد که این موضوع نه ضعف شخصیت است و نه فقدان اراده، بلکه پیامد یک ساختار عصبی طبیعی است. این نگاه به فرد اجازه می‌دهد احساس شرم و خودسرزنشگری را کنار بگذارد و با ذهنی آرام‌تر رفتار فکر کند.
نویسنده در ادامه به نوعی نگاه سیستمی می‌رسد؛ ذهن، بدن، حافظه، احساسات و عادت‌ها همه به هم پیوسته‌اند. اگر یکی مختل شود، دیگر بخش‌ها نیز تحت فشار قرار می‌گیرند. بنابراین درمان اضطراب یا افسردگی به معنای خاموش کردن یک دکمه نیست، بلکه باید به کل الگوهای زیست ‌روانی فرد نگاه کرد. اینجا کتاب وارد حوزه‌ای می‌شود که آن را می‌توان ترکیبی از روان‌شناسی‌شناختی، پزشکی اعصاب، رفتاردرمانی و حتی ذهن‌آگاهی دانست، ولی همه را در قالبی بسیار ساده و قابل‌اجرا ارائه می‌دهد. 

کتاب بخش مفصلی را به موضوع اعتمادبه‌نفس اختصاص می‌دهد. هارپر معتقد است اعتمادبه‌نفس محصول شناخت واقع‌بینانه از توانایی‌ها و تجربه‌های موفق کوچک است، نه چیزی که بتوان با تکرار جملات انگیزشی به دست آورد. او پیشنهاد می‌کند که فرد با گام‌های کوچک اما پیوسته ـ از کارهای روزمره تا تعامل‌های اجتماعی ـ ساختار اعتمادبه‌نفس خود را بازسازی کند. نویسنده حتی نشان می‌دهد چرا انگیزه، برخلاف تصور عمومی، یک نقطه‌ی آغاز نیست بلکه نتیجه‌ی انجام دادن کارهای کوچک است. سیستم عصبی انسان وقتی احساس موفقیت می‌کند، دوپامین آزاد می‌کند و این چرخه به ایجاد انگیزه‌های بعدی کمک می‌کند.
شاید یکی از مهم‌ترین دلایل موفقیت کتابِ «گندزدایی از مغز» لحن ویژه‌ی نویسنده باشد. هارپر به جای آنکه مانند بسیاری از روان‌شناسان از بالا به پایین با خواننده حرف بزند، با لحنی دوستانه، خودمانی و گاهی شوخ‌طبعانه صحبت می‌کند. او از اصطلاحات عامیانه و زبان غیررسمی استفاده می‌کند تا نشان دهد مشکلات روانی بخشی طبیعی از زندگی هستند و نیازی به پنهان ‌کردن یا شرمساری ندارند. این لحن باعث می‌شود کتاب برای خوانندگانی که از زبان علمی خشک گریزان هستند، بسیار جذاب و خواندنی شود. 


قسمتی از کتاب گندزدایی از مغز:
احساسات ما روی اندیشه‌ها و رفتارمان تأثیر می‌گذارند. قرار است این‌ها علامتی روان‌شناختی باشند که به تمامی مغز فرستاده می‌شوند؛ علامتی که به محض انجام وظیفه و رساندن پیام، خودش از هم می‌پاشد و نابود می‌شود.
می‌دانید که یک احساس معمولاً چقدر دوام دارد؟
90 ثانیه. به خدا راست می‌گویم. یک احساس فقط یک دقیقه و نصفی وقت دارد که دوره‌ی خودش را طی کند و تمام شود.
می‌دانم توی دلتان می‌گویید: «چرت می‌گه!» چون که اگر این‌جوری است پس چرا یک حس در اندرون ما ساعت‌ها، روزها و حتی سال‌ها دوام دارد؟ 90 ثانیه؟ مگر می‌شود؟
اینکه احساسات بیش از 90 ثانیه دوام پیدا می‌کنند به این خاطر است که ما با اندیشه‌هایمان به آن‌ها خوراک می‌رسانیم. دم‌به‌دم قصه‌هایی را به گوشمان می‌خوانیم که آن موقعیت را در دلمان جرقه می‌زند و روشن نگه می‌دارد. از اینجاست که دیگر کار احساس به پایان می‌رسد و زندگی خودش را در جامه‌ی حالت آغاز می‌کند.
رفتارها هم کار خوراک رساندن به احساسات را انجام می‌دهند. من دوست دارم کسی را که «یک کاری را بارها تکرار می‌کند و هر بار انتظار نتیجه‌ای جدید دارد» دیوانه بنامم. این جوری است که وقتی همیشه واکنشگر هستیم و دست از آگاهی پیش از عمل می‌کشیم، یکبند داریم یک الگو را تحکیم می‌کنیم.     

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط