
صدراعظم/ اُدیسهی آنگلا مرکل
کتاب «صدراعظم»، نوشتهی کاتی مارتون، پیرامون زندگی آنگلا مرکل، صدراعظم سابق آلمان به همت نشر ثالث به چاپ رسیده است. فیزیکدانی که تا دههی چهارم عمرش تحت نظام کمونیستی زیست و به همین دلیل امکان فعالیت سیاسی نداشت و پس از آن تا صدراعظمی آلمان پیش رفت، طبیعی است که زندگیای پر از فراز و نشیب داشته باشد. تأثیر پدر و مادرش که هیچگاه به او رأی ندادند و فشار کمونیستها از دورهی کودکی و نوجوانی و درنهایت، مذاکراتش با پوتین و اوباما و ترامپ و سارکوزی و کمرون و... همگی از او شخصیتی منحصربهفرد ساختند.
حضور همزمانِ پوتین و مرکل در آلمان شرقی، هنگام فروریختن دیوار برلین، از اتفاقات نمادین و معناداری بود که تاریخ جهان را دگرگون کرد. نقش مرکل در مذاکرات هستهای ایران، تلاشش برای جلوگیری از پیوستن اوکراین به ناتو و برخوردش با بحران پناهندگان، همچنان زندگی میلیونها نفر را در سراسرِ جهان تحت تأثیر قرار میدهد.
برای دستیافتن به آنچه آنگلا مرکل به آن دست یافت و برای ماندن در رأس هرم قدرت، به اندازهی سالهای طولانی صدارتش، هم باید محکم میبود و هم مصمم؛ بدون اینکه این خصوصیات آشکارا در شخصیت او دیده شوند.
مرکل موفق شد مشکلات حساس زیادی را با حرکت در حاشیه نه در متن، کار کردن غیر مستقیم و بدون جلب توجهها به سمت خودش حل کند. این حقیقت که وقتی مرکل تصمیم گرفت سکان رهبری حزب اتحادیهی دموکرات مسیحی آلمان -یک حزب راستِ مسیحی، محافظهکار و عمدتاً مردانه- را به دست بگیرد، یک زن پروتستانِ مطلّقهی شرقی بود که با معشوقش زندگی میکرد، گواهی است بر مهارتش در دور نگه داشتن نورافکنها از خویش. او خیلی آهسته و نامحسوس آلمان را به جامعهای به مراتب لیبرالتر تبدیل کرد.
نویسنده میگوید: این کتاب -این پرترهی انسانی و نه سیاسی- به ما میگوید چطور این دختر کشیش، این بیگانه، به قدرتمندترین زن دنیا تبدیل شد. برای نوشتن این کتاب، من از مصاحبههای صادقانه و اغلب دقیق آنگلا مرکل از ۱۹۹۰، یعنی زمانی که این فیزیکدان ۳۵ساله برای نخستینبار وارد سیاست شد، تا انتخاب او در ۲۰۰۵ بهعنوان نخستین صدراعظم مؤنث تاریخ آلمان استفاده کردهام. من این مصاحبهها را -بسیاری از آنها هرگز به انگلیسی منتشر نشدهاند- با چندین گفتوگوی شخصی با استادان، دوستان و همکاران مرکل -که به این کتاب گوشت و خون بخشیدهاند- تکمیل کردهام. چندین نفر در حلقهی خودیهای مرکل، با دور زدن کنترل خارقالعادهی صدراعظم تمایل داشتند با من گفتوگو کنند، البته به شرطی که مستقیم اسمی از آنها برده نشود. دیدارهای شخصی من با آنگلا مرکل از ۲۰۰۱، اگرچه با مصاحبههای رسمی همراه نبوده، به افزایش آشنایی و درک من از شخصیت صدراعظم کمک کرده است.

قسمتی از کتاب صدراعظم:
رویکرد مرکل در قبال رژیمهای تمامیتخواه و خودکامه، اعم از روسیه و چین، همواره رویکردی عملگرا بوده است. او سرزنش علنی و کوبندهی دیکتاتورها را رویکردی غیرسازنده میداند. احتمالاً مرکل با این توصیهی شخصیت داستانی و محبوب فیلم پدرخوانده: قسمت سوم، مایکل کورلئونه موافق است که میگوید: «هرگز از دشمنانت متنفر نباش، چون این تنفر روی قضاوتت تأثیر میگذارد.»
رویکرد او در مقابل رقبا ترکیبی از صبر و تلاش برای پیگیری حتی یک زمینه مشترک ضعیف است. حرکت بین ارزشهای خود، محاسبات سیاسی و منافع درازمدتتر آلمان، گاهی بینهایت دشوار -اگر نگوییم ناممکن- بوده است.
قابل پیشبینی بود که ولادیمیر پوتین نخستین رهبری باشد که مرکل را به چالش میکشد.
در دهم فوریهی ۲۰۰۷، نخستوزیر بسیار جدیِ یک روسیهی طغیانگر روی سِنی در مونیخ رفت تا با هرچه در توان دارد به دموکراسی، غرب و هر چیز دیگری بتازد که آنگلا مرکل نمایندگی میکرد. او رو به جمع کارشناسان امنیت فراآتلانتیک و مقامات دولتی تاخت و گفت: «مدام همه میخواهند به روسها درس دموکراسی بدهند، درحالیکه آنهایی که میخواهند به ما درس بدهند، خودشان نمیخواهند آن را یاد بگیرند.» آن روز خبری از آن پوتین مهربان نبود که چند سال قبل از اینکه عضوی از خانوادهی اروپا شود، خوشحال بود و به اینکه صدراعظم آلمان میتوانست بهراحتی روسی صحبت کند، افتخار میکرد. حالا هدف او پس گرفتن جایگاه روسیه بهعنوان یک بازیگر جهانی سهمگین به هر قیمت ممکن بود. او با ترکیب دروغ و تهدید حضار را دست انداخت، از پاسخ به سؤالات دشوار طفره رفت و خودبرتربینی اخلاقی غرب را خنثی کرد.
بهرغم تلاشهای غرب برای پادرمیانی در برقراری صلح در دنیا، او با لحنی اتهامزننده گفت: «جنگها تمام نشدهاند. امروز انسانهای بیشتری در مقایسه با گذشته میمیرند.» اگرچه پوتین هرگز علناً از سرزمین سوریه، بشار اسد، حمایت نکرده بود، واشینگتن را به خاطر جنگهایی که در خاورمیانه بهراهانداخته بود، سرزنش کرد و از دوران جنگ سرد بهعنوان دورانی پایدار یاد کرد. مرکل که در ردیف اول نشسته بود، آشکارا از نمایش مسموم آن روس و توصیف پوتین از نظامی که او را ۳۵ سال اسیر خود کرده بود، به خود میلرزید.