شنیدن شهر/ چرا برای طراحی، برنامهریزی و روایت یک شهر به شنیدنِ قصههایش نیاز داریم؟
کتاب «شنیدن شهر» مجموعه مقالاتی پیرامون پدیدهی «شهر» است که نوید پورمحمدرضا آن را گردآوری و ترجمه کرده و نشر اطراف به چاپ رسانده است. مقالات کتاب حاضر دعوت و تمرینی است برای شهروندان و شهرسازان، برای ساکنان و متخصصان تا نسبت و فاصلهی خود با شهر را به کمک مفهوم روایت از نو تعریف کنند. این مقالات از مهمترین آثاری هستند که در دو دههی گذشته در این حوزه نوشته شدهاند و به کمک نظریهی روایت و مطالعات روایی، سراغ بازتعریف نسبت متخصص و شهروند و شهرساز و شهر رفتهاند. مقالات این کتاب نشان میدهد که چطور روایت میتواند پایهی برنامهریزی و طراحی شهر باشد و فراتر از آن، نشان میدهند که چه نسبتی باید میان سیاستگذار، شهرساز و شهروند در این مسیر برقرار شود. کتاب حاضر که به معرفی و تبیین روایت و پیوند آن با شهر و دانش شهرسازی اختصاص یافته، داعیهی آغاز و آغازگری ندارد. این کتاب فروتنانه و صدالبته واقعبینانه خود را در امتداد مسیری میبیند که مدتی است در ایران و در آثار فارسی آغاز شده و نتایجی دلگرمکننده و مؤثر در پی داشته است. شاید موج نخستِ توجه به شهر از منظر روایت را بتوان در مقالات و کتابهایی جستوجو کرد که عمدتاً در دو دههی گذشته نوشته شدهاند و دلمشغولِ ردیابیِ تصویر و تصور شهر در هنر ایران، بالاخص در داستان و شعر و سینما بودهاند. ویژگی بارز این نوشتهها، خوانش آثار ادبی و سینمایی از مجرای حساسیتی تازه و نوظهور است: شهر، زندگی شهری و مناسبات شهری. گاه این نوشتهها سراغ دورهای تاریخی رفتهاند، گاه سراغ مجموعه آثار یک مؤلف و گاه سراغ گونه یا ژانری مشخص و از خلال بررسی و تفسیر آثار مذکور براساس این حساسیت تازه کوشیدهاند شیوهی فهم شهر و نحوهی بازنمایی آن را بکاوند و طبقهبندی کنند. شهر بیحافظه پسران و دخترانش را، نامهایشان را، آرزوها و ناکامیهایشان را به یاد نمیآورد. شهرِ بیحافظه خانهها و زندگیِ خانهها را به یاد نمیآورد. میادین قدیمیاش را از یاد برده، کافهها، سینماها، پارکها، پاتوقها و بولوارهایش را به فراموشی سپرده و رسم و آیین بودن و چگونه بودنِ پیشینیان را پشت امواج پیاپی تخریب جا گذاشته است. به عنوان نمونه، مجموعهی آزادی در تهران شامل برج و محوطهی پیرامونش، در واپسین سالهای دههی چهل با هدفی کاملاً ایدئولوژیک و با نام شهیاد، همسو با گفتمان ایران باستانگرایی دوران پهلوی دوم، ایجاد شد و بهرغم مقاصد و معانیای که برای آن تعریف کرده بودند، تنها چند سال بعد از تولدش، تغییر مسیر داد و معنا و حسی تازه به خود گرفت. دیگر فقط یک نشانهی زیبای شهری نبود که بدل به نماد مردمان شهر و خیزش انقلابی آنها شده بود. تسخیر برج به دست مردمان، ضامن بقای آن شد که اگر نبودند و با شور انقلابیشان تصاحبش نکرده بودند، چهبسا برج به عنوان تجسمی بارز از حکومت پیشین تخریب میشد؛ اما برج باقی ماند و به اصلیترین نقطهی ارجاع حکومت مستقر بدل شد، آنقدر مهم که لوکیشن اصلی اغلب تجمعات و راهپیماییهای رسمی سالهای بعد از انقلاب را به نام خود زد. 
قسمتی از کتاب شنیدن شهر:
آشنایی، نزدیکی، جدایی و دیار دوباره: آیا در عصر جابهجایی و مهاجرت، این چرخه بازتابگر رابطهی اغلبِ ما با زادگاهمان نیست؟ یا اگر سه لحظهی نخست را بیشوکم اجتنابناپذیر بپنداریم، آیا همگی برای لحظهی چهارم ثانیهشماری نمیکنیم و شعلهی امید رسیدن آن را در دل، روشن نگه نمیداریم؟ از خود نمیپرسیم و با خود تخیل نمیکنیم که در این دیدار دوباره، آیا زادگاه همان زادگاهِ پیش از عزیمت خواهد بود یا بهرنگ دیگر درآمده، ترک عادت کرده و متعلق به دیگران شده است؟ ما در جستوجوی اجتماع خاطرههایمان پا به شهرهای پیشین میگذاریم، درحالیکه آنها اغلب به اجتماع امیدهای دیگران تازه متولدشده و تازهازراهرسیده بدل شدهاند. ما در جستوجوی قصهی کودکی و نوجوانیمان، محلهها و خیابانهای گذشته را در چشماندازِ امروز شهر میجوییم، درحالیکه این چشمانداز اکنون قصهی آدمیانی دیگر را در خود جای داده است. از بیاصالتی و از دست رفتنِ هویت زادگاهمان شکوه میکنیم اما اغلب به روی خود نمیآوریم که ما هم با مهاجرت و استقرار دوباره، مکانِ قصهی دیگرانی از ما قدیمیتر را اشغال کردهایم. مکانها تغییر میکنند، کسانی میروند، کسانی میآیند و در همین آمدوشد، چیزهایی برای همیشه از دست میروند و چیزهایی نو زاده میشوند. مقالهی جیمز تراگمورتن دربارهی همین چرخه است، دربارهی بزرگ شدن در زادگاه، کندن و رفتن از آن و باز آمدن و دیدار دوباره در حضورهای کوتاه و مقطعی. او با قصهی خودش آغاز میکند اما قصهی او جدا از قصهی بزرگترین و مشهورترین ساکن زادگاهش، لوییویل نیست: محمدعلی کِلی. کِلی البته در قصهی تراگمورتن فقط الگویی فردی یا قهرمانی ورزشی نیست، بلکه نمایندهی تمامی امریکاییهای افریقاییتبارِ لوییویل است که با وجود همهی محرومیتها و ممانعتها، صدا و عاملیت و سرنوشت خودشان را جستوجو میکنند. در این قصه، تراگمورتن استاد شهرسازی میشود، کِلی قهرمان سنگینوزن بوکس جهان و لوییویل شهری جهانی و فراملیتی.