جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سینما-اقتباس: ربکا

سینما-اقتباس: ربکا

«ربکا» فیلمی است به کارگردانی آلفرد هیچکاک و محصول سال ۱۹۴۰ سینمای امریکا. این فیلم از رمانی به همین نام، نوشته‌ی دافنه دوموریه، اقتباس شده است. در رمان ربکا، راوی زن جوان و بدون گذشته‌ی بی‌نام و نشانی است که رفتارهای همسر دمدمی‌مزاجش، ماکسیم دووینتر، او را سردرگم کرده است.

همسر اول او ربکا نام داشت که در جریان سانحه قایق‌سواری غرق شد، ولی روح او خانه را ترک نکرد. در جای‌جای خانه، همچنین در رفتار خانم دانورس، خدمتکار عمارت، حضور او را می‌شود حس کرد.

«ربکا»، داستان رذیلت در مقابل معصومیت است؛ اینکه هیچ امر اخلاقی در نگاه اول، آن چیزی نیست که به چشم می‌آید و تنها گذر زمان است که به ما می‌فهماند، چه کسی در نقش شیطان و چه کسی فرشته است.

مخاطب رمان «ربکا»، درگیر فضاسازی بی‌نظیر دافنه دوموریه می‌شود و تا زمانی‌که هویت واقعی ربکا را کشف نکند، نمی‌تواند دست از خواندن بکشد تا کتاب (بال پرواز آگاه شدن‌ها) را زمین بگذارد. آن چیزی که بیشتر از هر موضوعی خواننده را به دنبال صفحه‌های کتاب می‌کشاند این است که ربکا زنده نیست؛ اما شخصیت او چنان پرداخته و تأثیرگذار روایت می‌شود که خواننده حضور او را در طول داستان حس می‌کند.

نوع اثرگذار روایتِ داستان «ربکا»، باعث شده تا خواننده در تمام موقعیت‌ها و اتفاق‌ها در پی سرنوشت شخصیت‌ها باشد. درواقع از اول تا آخر ماجرا، خواننده محو وجود زن زیبا و افسونگری می‌شود. حتی وقتی حقیقت آشکار می‌شود باز هم سایه‌ی سنگین این موجود است که درنهایت، همین سایه است که همه‌چیز را در بر می‌گیرد و به آتش می‌کشد.

دافنه دوموریه از نویسندگان محبوب انگلیسی قرن بیستم است. او از جوانی شروع به نوشتن کرد و اولین رمان خود «روح دوست‌داشتنی» را در سال ۱۹۳۱ منتشر کرد. او با رمان «ربکا» در سال ۱۹۳۸، بزرگ‌ترین موفقیت زندگی خود را به دست آورد و به شهرت رسید و در سال ۱۹۶۹، برای خدمتی که به ادبیات کرده بود، نشان شوالیه‌ی زنان را دریافت کرد.

در سال ۲۰۱۷، «ربکا» در کنار آثاری همچون «غرور و تعصب» و «جین ایر»، به‌عنوان یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های ۲۲۵ سال گذشته‌ی ادبیات انگلستان معرفی شد. یک دلیل این موفقیت خیره‌کننده، تنوعِ شخصیت‌پردازی‌های دافنه دوموریه در «ربکا»ست. از راوی ساده‌ی کتاب گرفته تا آقای جورج فرتِسکیو ماکسی میلیان دووینتر و خانم دانوِرز، از شخصیت‌های کم‌رنگ‌تر مانند جک فاولِ طماع و حیله‌گر تا بئاتریس دووینتر، همگی در حل معمای «ربکا» و خلق پیامِ پنهانی نویسنده به خواننده نقش دارند.

در سال ۱۹۳۸، اورسن ولز از ربکا در یک نمایش‌نامه‌ی رادیویی استفاده کرد. دو سال بعد «آلفرد هیچکاک» کارگردان بزرگ و صاحب سبک امریکایی، براساس این رمان فیلمی به تهیه‌کنندگی دیوید سلزنیک ساخت.

قسمتی از رمان ربکا منبع اقتباسی فیلم:

دیگر خانم دانورس را زیاد نمی‌دیدم. اغلب تنها بود. البته به پیروی از رسم گذشته همچنان که هر روز از طریق تلفن داخلی صورت‌غذای خوراک‌های روز را در اتاق صبح به اطلاعم می‌رساند؛ اما روابط ما به همین محدود می‌شد. برایم خدمتکاری به نام کلاریس آورده بود که دختر یکی از دهقانان آنجا بود. کلاریس، دختری ساکت و خوش‌رو بود، خوشبختانه هرگز در جایی کار نکرده بود و سطح توقعاتش بالا نبود. گمان می‌کنم تنها فرد خانه بود که از من حساب می‌برد. برای او من خانم منزل و خانم دووینتر بودم. بدگویی احتمالی دیگران بر او اثر نمی‌گذاشت. مدت‌ها از این حوالی دور بود و در پانزده مایلی اینجا، پیش خاله‌اش به سر می‌برد. به‌طوری‌که مثل خودم در مندرلی تازه‌وارد بود. با او احساس راحتی می‌کردم و مثلاً می‌گفتم: «آه کلاریس، می‌توانی جوراب‌های مرا رفو کنی؟»

آلیس، خدمتکار قبلی خیلی مغرور بود. به جای اینکه از او بخواهم یواشکی زیرپوش‌ها و لباس‌خواب‌هایم را از کشو بیرون می‌آوردم و خودم رفو می‌کردم. یک‌بار او را دیده بودم که زیرپوشم را در دست گرفته بود و پارچه‌ی ساده و توردوزی باریکش را برانداز می‌کرد. هیچ‌وقت حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کنم، چنان شوکه شده به نظر می‌آمد که گویی به غرور شخصی‌اش برخورده بود. قبلاً هرگز به زیرپوش‌هایم فکر نکرده بودم. تا وقتی تمیز و مرتب بودند تصور نمی‌کردم نوع پارچه یا توردوزی‌شان اهمیتی داشته باشد. درباره‌ی عروس‌ها گفته می‌شد که مقداری لباس و سایر وسایل را به‌عنوان جهیزیه با خود می‌آورند، گاهی حتی ده‌ها قطعه از هر چیز، ولی من به این رسم اهمیتی نداده بودم. با‌این‌حال چهره‌ی آلیس به من درسی داده بود و فوراً با مغازه‌ای در لندن تماس گرفتم و کاتالوگ زیرپوش درخواست کرده بودم؛ اما وقتی انتخابم را کردم. آلیس دیگر خدمتکار شخصی‌ام نبود و کلاریس جایش را گرفته بود. این بود که خرید زیرپوش‌های جدید را به‌خاطر کلاریس بیهوده یافتم، کاتالوگ را در کشویی گذاشتم و دیگر هرگز به آن مغازه نامه ننوشتم.

اغلب فکر می‌کردم شاید آلیس به سایرین گفته باشد و زیرپوش‌هایم به موضوع صحبت در قسمت خدمتکاران تبدیل شده باشد، فضاحتی که باید مردها آنجا نبودند تا با صدای آهسته نقل می‌شد. بااین‌حال آلیس بیش از آن مغرور بود که آن را به شوخی تبدیل کند.

نه، موضوع زیرپوش‌های من بسیار جدی بود و به طرح پرونده‌های طلاق در دادگاه بیشتر شباهت داشت. درهرحال وقتی کلاریس جای آلیس را گرفت بسیار خوشحال شدم. کلاریس هرگز نمی‌توانست تور دستباف را از ماشینی تشخیص دهد. استخدام او از سوی خانم دانورس کار درستی بود. حتماً فکر کرده بود من و کلاریس با هم جور درمی‌آییم. حالا که دلیل رفتار ناخوشایند خانم دانورس نسبت به خودم را می‌دانستم، کمی راحت‌تر شده بودم. می‌دانستم که نه خودم، بلکه جایگاهم را نمی‌پسندید و نسبت به هرکسی که در جای ربکا قرار می‌گرفت همین احساس را داشت. دست‌کم این چیزی بود که از گفته‌های بئاتریس، روزی که برای صرف ناهار آمده بود، دستگیرم شد.

گفته بود: «نمی‌دانستی؟ خانم دانورس عاشق ربکا بود.»

در آن لحظه از شنیدنش شوکه شدم. انتظارش را نداشتم؛ اما بعداً وقتی به آن فکر کردم رفته‌رفته ترس از خانم دانورس رهایم کرد. دلم برایش سوخت. می‌توانستم احساس‌هایش را مجسم کنم. حتماً هربار مرا خانم دووینتر خطاب می‌کردند ناراحت می‌شد. مثل هر روز صبح وقتی گوشی را برمی‌داشت، با من صحبت می‌کرد و می‌گفتم بله، خانم دانورس.

حتماً به صدای دیگری فکر می‌کرد. وقتی از اتاق‌ها عبور می‌کرد و نشانه‌هایی از حضورم را می‌دید -کلاه یا بافتنی‌ام روی صندلی- به یاد کس دیگری می‌افتاد. کسی که قبلاً در اینجا بود؛ اما من هم چنین بودم، من که هرگز ربکا را نمی‌شناختم. خانم دانورس می‌دانست ربکا چطور راه می‌رفت و صحبت می‌کرد.

خرید کتاب ربکا

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.