عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
روزی روزگاری سرجو لئونه/ روزگار یک فیلمسار غریب
کتاب «روزی روزگاری سرجو لئونه»، نوشتهی نوئل سیمسولو، به همت نشر روزنهکار به چاپ رسیده است. سرجو لئونه فیلمساز غریبی بود و فقط بسیار دیده شدن آثار اوست که این غرابت را پنهان کرده است. کارآموزی گستردهی او در سینمای ایتالیای دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ و در سمتهای مختلف، سبب شد تا فوتوفن حرفهاش را فراگیرد. هنگامیکه روی صندلی کارگردانی نشست، وسترن را از جایگاه فرهنگی/ جغرافیاییاش -امریکا- خارج کرد و در شرایطی که ژانر دورهای بحرانی و متلاطم را در موطن خود میگذراند، به سازندگان «وسترن اسپاگتی» اعتمادبهنفسی دوچندان بخشید. او کوشید نوعی فلسفهی زندگی را از قواعد ژانر قدیمی استخراج کند و چنان بر اخلاقیات این قواعد متمرکز شد که زمان و مکان انتزاعی و ناواقعی شدند. اینک وسترن شده بود عرصهای ابدی/ازلی برای تنازع بقا. او میخواست شخصیتهایش چکیده یا جوهرهی شمایلهای هفتتیرکش و سرگردان باشند. بنابراین با کمترین توضیح، کار را برگزار میکرد. انگیزهها ساده و غیرقابل بحث بودند، آدمها اهل حرف زدن نبودند و اعمال دقیقاً در راستای هدف صورت میگرفتند.
اینجا دنیای نه اسمها که صفتهای مطلق بود، قلمروی «خوب»ها، «بد»ها و «زشت»ها. لئونه بهنوعی کمینهگرایی در روایت رسید و در عوض نقش بیانی را به عهدهی نماهای درشت و بلند بر پردهی عریض، خشونتِ قاطع و گویی آیینی و موسیقی پر دامنهی انیو موریکونه گذاشت. بهخاطر یک مشت دلار، بهخاطر چند دلار بیشتر، خوب بد زشت و روزی روزگاری در غرب گامهای پیاپی و مطمئن در مسیری آگاهانه انتخاب شده بودند. عشق لئونه به سینما در طول غیبت طولانیاش زائل نشد، بلکه بار دیگر و با قدرت تمام در روزی روزگاری در امریکا رخ نمود و اینبار غم غربت، پوچی و خودآگاهی در سرگذشت گنگسترهای رفیق، رقیب و خائن اوج گرفته بودند. چه شد که لئونه اینقدر کم فیلم ساخت و چرا او فکر میکرد فیلمهایش را باید اینگونه بسازد؟ در این کتاب خواندنی، طی گفتوگویی طولانی با لئونه، زندگی خیالپردازِ بلندپرواز ایتالیایی مرور میشود و پرسشهایی از این دست مورد کندوکاو قرار میگیرد.
دوستیِ نویسندهی کتاب، نوئل سیمسولو و سازندهی خوب، بد، زشت بُعد جذابی به کتاب بخشیده است. لئونه، صمیمانه از خودش و فیلمهایش میگوید. کتاب از مرز روایتهای شخصی فراتر میرود و همزمان به مسائل کلی و مرتبط با سینما میپردازد.
پدر و خالق وسترن اسپاگتی آدم وارستهای بود و حرفهایش در این کتاب فقط به کار دوستداران سینما و دستاندرکاران آن نمیآید، بلکه خطمشی اخلاقی و انسانی نیز در آن به چشم میخورد. او سینماگری بود که فقط بابت اینکه حرفهاش فیلمسازی است، فیلم نمیساخت و قدرت اصلی یک هنرمند را در فیلمساختن نمیدید. به قول خودش: «قدرت و جرأت واقعی آن است که بگویید نه! و فقط زمانی فیلم بسازید که موقعش رسیده باشد.»
قسمتی از کتاب روزی روزگاری سرجو لئونه:
-هنگام ساختن خوب، بد، زشت اعلام کردید که این آخرین وسترن شما خواهد بود...
*این حرف را صادقانه زدم. من و گریمالدی، حتی پیش از آنکه داستان فیلم نوشته شود، میدانستیم که کمپانی یونایتد آرتیستس در ساخت این طرح مشارکت خواهد کرد. همهچیز خوب پیش میرفت. میخواستم این فیلم، آخرین فصلِ اثری سهگانه باشد، اما نمیدانستم داستان را چگونه آغاز کنم. ناگهان به یاد مسیو وردو افتادم، صحنهی محاکمه و گفتههای چاپلین در مورد شخصیتش در فیلم: «آقایان، در زمینهی جنایت باید بگویم که در مقابل رئیسجمهورها، حکومتها و آدمهایی که جنگ را به راه میاندازند، من آماتوری بیش نیستم.» این مطلب را در کتابهای سلین هم خوانده بودم... از سوی دیگر، بخشی از کتاب امیلیو لوسو، سالی در فلاتهای مرتفع، مرا به تعجب انداخته بود. چندی بعد، فرانچسکو رُزی از روی کتاب، مردان مخالف را ساخت. در کتاب، ناخدایی میگوید: «باید نوشیدنی خورد. این بهترین سلاح ماست. هیچکس بی نوشیدنی تا به انتها دوام نخواهد آورد.» این دقیقاً جملهای است که آلدو جوفره در فیلم به زبان میآورد. این بازیگر اهل ناپل بود، شاگرد د. فیلیپو. نقش یک سروان شمالی را بازی میکرد. او در مقابل هجوم جنوبیها مأمور دفاع از یک پل است. از همان ابتدا، میخواستم در مورد جنگ انفصال صحبت کنم. حماقت بشری را در فیلمی پیکارسک (مضحک و پرهیجان) نشان دهم و درعینحال واقعیت جنگ را نمایان کنم. دربارهی این جنگ خوانده بودم که در بعضی اردوگاههای جنوبی، مثل اندرسن سیتی، نزدیک به صدوبیست هزار نفر کشته شدهاند. از طرفی میدانستم که این مسائل شامل حال اردوگاههای شمالیها هم میشود. همیشه از تعداد تلفات بازندگان جنگ باخبر هستیم، اما هرگز آمار کشتههای برندهها در دسترس نیست. به همین خاطر تصمیم گرفتم در فیلم تمام کشتهها متعلق به یک اردوگاه شمالی باشد. این مسئله به مذاق امریکاییها خوش نیامد. فیلمهایی که به جنگ انفصال میپردازند معمولاً فروش چندانی نمیکنند، به استثنای بربادرفته، اما در این فیلم، جنگ چندان به چشم نمیخورد و فقط احساسات مربوط به جنگ دیده میشود. زمانی که فرد زینهمان تصمیم گرفت در مورد اندرسن سیتی فیلمی بسازد، هیچوقت سرمایهی این کار را پیدا نکرد. جنگ داخلی امریکا، موضوعی مسئلهدار است چراکه واقعیت امر وحشتناک است. تاریخ واقعی امریکا با خشونتی عجیب بوده است که هرگز ادبیات و سینما آن را نشان ندادهاند. من بهطور کلی همیشه از نمایاندن تاریخ رسمی یک مملکت پرهیز میکنم. دلیلش بیشک این است که در کشوری فاشیستی بزرگ شدهام. از نزدیک دیدهام چگونه میتوان در تاریخ دست برد. به همین خاطر، همیشه نسبت به چیزی که تبلیغش را میکنند، شکوتردید دارم. دست خودم نیست، برایم تبدیل به عادت شده است.
-پس چرا یونایتد آرتیستس در کار سهیم شد؟
*بابت موفقیت دو فیلم قبل. به من اختیار تام داده بودند. با حضورِ نام من و ایستوود مطمئن بودند که فیلم فروش خواهد کرد. در هر صورت، سرمایهی چندانی از دست نمیدادند.
-فیلمنامه را با زوج آجه و اسکار پلی نوشتید؟
*نمیخواستم فقط فیلمهای تراژیک بسازم. دلم میخواست این فیلم طنز بسیاری داشته باشد. به همین خاطر بود که از آجه و اسکارپلی خواستم تا با من کار کنند. فیلمنامههایشان را میشناختم. با مونیچلی، زامپا، ریزی، کومنچینی... کار کرده بودند؛ اما مشارکتمان اصلاً خوب از آب درنیامد. در کاری که ارائه دادند جز مزاح چیز دیگری نبود. اصلاً کارشان بههیچوجه قابل استفاده و جدی نبود. تابهحال در عمرم آنقدر افسوس نخورده بودم. کار را با لوچیانو وینچنتسونی از سر گرفتم و چند نفر دیگر نیز برایمان کار کردند. گفتوگوها را خودم بهتنهایی نوشتم.
روزی روزگاری سرجو لئونه را نادر تکمیل همایون و مرجان شریفی خراسانی به اتفاق ترجمه کردهاند و کتاب حاضر در ۲۲۲ صفحهی وزیری با جلد نرم و قیمت ۱۱۵ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
خرید کتاب روزی روزگاری سرجو لئونه