
عکس جلد کتاب
وبستر که نخستین داستانش در سال ۱۹۰۳ به چاپ رسید، سالها درصدد نوشتن داستانی بود که فقر، محبت، کوشش بشری و عشق به انسان را در برگیرد که در نهایت با خلق رمان بابا لنگ دراز به این آرزوی دیرینهاش نائل آمد. بابا لنگ دراز چنان توفیقی در جهان به دست آورد که وبستر تصمیم گرفت داستان جودی ابوت را ادامه دهد و ماحصل کتابی شد با عنوان دشمن عزیز. جودی ابوت پس از ازدواجش با جِرویس پندلتون، دوست صمیمیاش سالی مک براید را به سرپرستی نوانخانه برمیگزیند و او کارهایی را که انجام داده در قالب نامه به جودی گزارش میدهد. رابطهی سالی و پزشک نوانخانه که او را دشمن عزیز نامیده توام با لجبازی است اما رفته رفته اعترافات دلپذیر سالی دربارهی این مرد از لابهلای نوشتههایش سر بر میآورد… در بخشی از کتاب دشمن عزیز میخوانیم: جودی عزیزم به نظرت تکلیف ما چیست؟ مامی پروت آلو خشکه دوست ندارد. این بیزاری از مواد غذایی ارزان و مفید چیزی جز تخیل نیست و نباید میان ساکنان نوانخانهای که خوب مدیریت میشود تحمل شود.باید مامی را مجبور کنیم آلو خشکه بخورد! اینها حرفهای آموزگار دستور زبان است که یک ساعت برای ناهار مهمان ما بود و موارد اخلاقی لازم را برای ادارهی بچهها بهمان گوشزد کرد. حدود ساعت یک بعد از ظهر امروز، او مامی را به دفتر من آورد، به اتهام اینکه زیر بار نمیرود، به هیچ وجه زیر بار نمیرود دهانش را باز کند و آلو خشکه را بجود! طفل معصوم را نشاند روی چهارپایه، در انتظار تنبیهی که من برایش در نظر گرفتهام. در این میان، همانطور که خودت میدانی، من موز دوست ندارم و هیچ خوشم نمیآید اگر کسی بخواهد به زور بهم موز بخوراند. در همین راستا، چرا من باید مامی پروت را مجبور کنم آلو خشکه را قورت دهد؟!