توهم نبوغ/ خطاهای شناختی رایج چگونه هوشمان را به چالش میکشند؟
کتاب «توهم نبوغ»، نوشتهی دیوید مکرِینی، به همت نشر مون به چاپ رسیده است. این کتاب مختصر و مفید، حاوی اطلاعاتی است دربارهی خودفریبی و تمام راههای شگفتانگیزی که ما از طریقشان خود را تسلیم آن میکنیم.
به خیالتان میدانید توی این دنیا چی به چی است؛ اما واقعیت این است که نمیدانید. در زندگی مسیرتان را طی میکنید، عقایدی را برای خودتان برمیگزینید و داستانی سرهم میکنید تا بگویید کی هستید و چرا دست به انجام تمام کارهایی زدهاید که حالا شما را رساندهاند به خواندن این جمله. سرجمع که واقعی به نظر میرسد.
حقیقت امر این است که تحقیقات روانشناسانه و علوم شناختی بهطور فزایندهای نشان میدهند که شما روحتان هم خبر ندارد چرا دست به فلان کار میزنید، چرا فلان چیز را انتخاب میکنید یا چرا به آن فکر میکنید. در عوض، روایات و داستانهایی الکی و آبکی سر هم میکنید تا توجیه خوبی شوند برای اینکه چرا فلان رژیم غذایی را ول کردید، چرا اَپل را به مایکروسافت ترجیح میدهید، چرا دقیقاً یادتان است بث بوده که ماجرای دلقکی با پاهای مصنوعیِ ساختهشده از قوطیهای کنسرو سوپ را بهتان گفته، اما درواقع آدام بوده که گفته؛ تازه اصلاً دلقکی هم در کار نبوده.
سوگیریهای شناختی الگوهای قابلپیشبینی فکری و رفتاری هستند که شما را به سوی نتیجهگیریهای نادرست سوق میدهند. در بدو ورود به این جهان، ذهن شما و همهی آدمهای دیگر پیشاپیش انباشته میشود از این روشهای موی دماغ و کاملاً غلطِ دیدن چیزها که بهندرت هم متوجهشان میشوید. بسیاری از آنها فقط به این درد میخورند که اعتقاد راسخ به دیدگاههایتان را کماکان حفظ کنید یا مانع از آن میشوند که حماقت خودتان را ببینید. گویا حفظ یک خودانگارهی مثبت به اندازهی دستیابی به سازوکارهای ذهنی در طی روند تکامل برای ذهن انسان اهمیت دارد؛ سازوکارهایی که طوری تعبیه شدهاند تا حس فوقالعادهای نسبت به خودتان داشته باشید. سوگیریهای شناختی به انتخابهای غلط، قضاوتهای بیاساس و بینشهای جنونآمیز منجر میشوند که اغلب هم کاملاً اشتباهاند. برای مثال، شما معمولاً دنبال اطلاعاتی میگردید که در تأیید باورهای خودتان باشند و اطلاعاتی را نادیده میگیرید که این باورها را زیر سؤال ببرند. به این میگویند سوگیری تأییدی. محتویات کتابخانه و صفحات نشانشده در مرورگرتان نتایج مستقیم این مقولهاند.

قسمتی از کتاب توهم نبوغ:
وقتی جهان طبیعت را با تمام وجود لمس میکنید و درمییابید که چقدر نمیدانید، قلبتان آکنده از حس خوشایند شگفتی میشود.
درخت بلوط استوار چگونه از دل یک میوهی بلوط ناچیز میروید؟ رودخانه چگونه درهای عظیم را میتراشد؟ جهان هستی چگونه از یک نقطهی ریز به وجود آمده است و با یک انفجار، تمام انرژی و مادهای را خلق کرده که امروز به چشم میبینید؟ چگونه ممکن است در این فکر باشید که به یک نفر زنگ بزنید و طرف همان موقع شمارهتان را بگیرد و بهتان بگوید که او هم به فکرتان بوده؟
تفکر جادویی زمانی شما را به زانو درمیآورد که چیزهایی را که از دانستنشان اطمینان دارید، با گسترهی وسیع چیزهایی مقایسه کنید که تاکنون پی به اسرارشان نبردهاید. اگر دانش بهروزی از تازهترین تحقیقات علمی نداشته باشید، ممکن است مفاهیمی همچون تبدیلشدن دانههای ریز به گیاهان غولپیکر را در قلمروی ناشناختهها دستهبندی کنید. احتمالاً از اینجور آدمها به پستتان خورده؛ کسانی که چیزهایی مثل آهنربا و استون هِنج در نظرشان همچون رازی سربهمهر جلوه میکند. افرادی که از دیدن چنین چیزهایی غرق شگفتی میشوند آنها را جادویی یا معجزهآسا میپندارند یا شاید هم بر این باورند که علت این چیزها ورای درک انسان امروزی است. احساساتی که از حس کوچک بودن در برابر شکوه طبیعت و نبوغ انسانهای عهد باستان در ما میجوشند دلپذیرند. تعمق در رمز و رازها حس خوبی دارد.
تنها مشکل این احساسات این است که علم توانسته است بیشترِ دنیایی را که درون و بیرون از ذهن ما وجود دارد توضیح دهد. این امر به هواداران مستند اسرار ناشناخته یا مجموعهی ریپلی: باورکنید یا نه! یا سریال در جستوجوی... ضدحال میزند. بهتازگی، برنامههایی مانند شکارچیان ارواح و توضیحناپذیر از طریق دست گذاشتن روی چیزهای ترسناکی که علم نابودشان کرده است از سوی بینندهها امتیازهای بسیار بالایی دریافت کردهاند.
خارج از دنیای علم، اسباب و وسایل مرتبط با معنویت عصر نو، مثل سنگهای نیمهقیمتی یا عصای آبیاب، تمایل شما به بازشناسیِ الگو را به بازی میگیرند. به دنبال علت و معلول میگردید، اما وقتی علت نامشخص باشد، با این فکر که تمام علل بالقوه همسنگاند، مرتکب مغلطهی منطقی میشوید.