
بیوگرافی: رایان هالیدی
در اکتبر ۲۰۱۶، در یک سالن ورزشی زیرزمینی در شهر نیویورک، رایان هالیدی با حدود ۳۵۰ نفر از طرفدارانش از قدرت دگرگونکنندهی بدبینی و شک به خود سخن میگفت. آن سخنان پیام الهامبخشی بود که از یک استراتژیست روابط عمومی کاریزماتیک که دیگر به حکیم خودیاری تبدیل شده بود و یک گورو بود انتظار نمیرفت. البته باید این را اضافه کنیم که مربیان، المپیکیها، ستارههای هیپهاپ و کارآفرینان دره سیلیکون حاضران این نشست را تشکیل میدادند. سخنان هالیدی در گوش آن جمعیت ساکت و متفکر، دانشگاهیان و دستاندرکاران رواقیگرایی، فلسفه یونان و روم باستان طنینانداز شد؛ در گوش کسانی که دیگران را به خودآزاری و جدا شدن از فرازونشیبهای موفقیت و شکست توصیه میکردند.
رایان هالیدی در مدت صحبتهایش مدام شکستهنفسی میکرد. «من با این سؤال شروع میکنم که احتمالاً بسیاری از شما آن را از خود میپرسید، و آن سؤال این است که این مرد لعنتی کیست؟» و بهطور معمول کلامش توهینآمیز بود و او با جلب نگاه جمعیت، از آنها خواست که احساس خودبزرگبینی خود را زیر سؤال ببرند و به آنها گوشزد کرد: «واقعیت، و رواقیون بارها و بارها آن را به کار میبرند، اینطور نیست؟»
وقتی یکی از مخاطبان از هالیدی پرسید که آیا رواقیگرایی «در حال تبدیل شدن به مد روز است»، او با دفاع از نقش خود در رایج کردن آن در جایگاه یک استراتژیست خودیاری پاسخ داد. «اگر رواقیگرایی در حال تبدیل شدن به مد روز است، میتوانید مرا سرزنش کنید.»
رایان هالیدی فراتر از سالهای عمرش خردمند است. او بهوسیلهی کتابهای محبوبش، سخنرانیها و مقالات گیرایش، رواقیگرایی را، که امپراتوران و دولتمردان دوران باستان از طرفدارانش بودند، به عبارات محتاطانه و حکایتهای قابل هضم، برای بشر جاهطلب قرن بیستویکمی، بیان میکند. هالیدی اصول اصلی فلسفه را در داستانهایی الهامبخش از زندگی افراد موفق خلاصه میکند؛ افرادی چون استیو جابز، بیل بردلی و... و اصول باستانی فلسفه را در غالب تلههای غرور به طعمههای بینفس باز میگرداند و ۲۵ راه برای کشتن نفس سمی که زندگی ما را ویران خواهد کرد ارائه میدهد.
رایان هالیدی، نویسنده و استراتژیست رسانه، وقتی ۱۹ ساله بود، کالج را رها کرد و زیر نظر رابرت گرین، نویسندهی کتاب «۴۸ قانون قدرت»، پرورش یافت. او نویسندهی ده کتاب، از جمله: «مانع راه است»، «دشمنی به نام خودپرستی»، «سکون کلید است»، «ندای شجاعت»، قدرت خویشتنداری و...، است که بیش از ۲ میلیون نسخه از آنها به ۳۰ زبان فروخته شده و در بین مربیان NFL (لیگ ملی فوتبال) طرفدارانی دارد.
هالیدی با خواندن «مدیتیشنها»، اثر مارکوس اورلیوس، مکتب رواقی را کشف کرد، آن هم زمانیکه او ۱۹ ساله و دانشجوی سال دوم دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید بود. او آن را چهار بار پشت سر هم خواند و قسمتهایی از آن را به دیوار اتاقخوابش و بالای تختش چسباند. او میگوید: «ایدهی اصلی رواقیگرایی در تفسیر من این است که شما جهان اطراف خود را کنترل نمیکنید، شما نحوهی واکنش خود به جهان پیرامونتان را کنترل میکنید.»
در سال ۲۰۱۴، رایان هالیدی یک بازاریاب بود، نه یک فیلسوف. او دربارهی صنعت رسانه و هک رشد صحبت میکرد و شغلش مدیر بازاریابی در امریکن پوشاک بود؛ اما در همان سال استعداد نویسندگی خود را محک زد و کتاب «مانع راه است» را منتشر کرد و پس از آن بهعنوان حکیمی با خردی روشن پذیرفته شد که راهحلهای قدیمی را برای مشکلات جهان امروزی، مانند اضطراب وضعیت و اعتیاد به کار، ارائه میدهد. از آن زمان تاکنون، این نویسندهی پرفروش که تا حدودی پا جای پای مربی خود، رابرت گرین، گذاشته بود، به موضوعات عمیقتر و وجودیتر، بهویژه فلسفهی رواقی پرداخته است؛ اما به شیوۀ رایان هالیدی. سبک نوشتاری و اندیشهی او برای انسان قرن ۲۱، چنان بدیع و کاربردی بود که او را شاید به فیلسوفی رواقی تبدیل کرد که حرفی نو برای گفتن داشت و مسیری جدید برای رشد فردی بشر امروزی و اکنون هالیدی بیشتر به این دلیل شناخته میشود که فلسفهی باستانی یونان را برای مخاطبان بیشمار و امروزی خود در دسترس قرار میدهد.
پس از موفقیت نامنتظرهی «مانع راه است»، هالیدی کتابهای بیشتری نوشت که «دشمنی به نام خودپرستی» دربارهی ماهیت خائنانهی ایگو و «روزنگار رواقیگری: ۳۶۶ مراقبه دربارهی خرد، پشتکار و هنر زندگی» از آن جمله است. شایان ذکر است که روزنگار رواقیگری مجموعهای از نقلقولهای الهامبخش از رواقیون معروف است. آثار او با دو موضوع اصلی دستوپنجه نرم میکند: رواقیگری و رسانه و اگر اولینباری است که میخواهید آثار او را مطالعه کنید بهتر است «دشمنی به نام خودپرستی» را از میان آنها برگزینید؛ چراکه نقطه شروع چالشبرانگیز آثار رواقی اوست. او در این اثر خود میگوید که حقیقت این است دنیا دور ما نمیچرخد؛ یک احساس متورم از خودمهمبودن است که ما را از اینکه بهترین نسخه از خودمان باشیم باز میدارد. این کتاب برای پاک کردن نفس و شروع شیوههای جدید برای بهبود خود مهم است. هالیدی پس از رویارویی با برخی حقایق سخت دربارهی نفس خود، فلسفهی کلاسیک را در قالب توصیههای مدرن و مرتبط به هم، با خوانندگانش به اشتراک میگذارد.
هالیدی بر این باور است که هر کسبوکار کوچک و هر کتابی یک مبارزه است. مبارزه با میل شما برای به تعویق انداختن کارها، مبارزه با شک و تردید شما، مبارزه با موانع صنعت و بازار و مبارزه با شک و تردید دیگران. آثار او بر پایهی آزادی بشر نوشته شده است و از نظر هالیدی آزادی واقعی در ذهن و تنها در ذهن نهفته است. رایان هالیدی معتقد است که ثروتمند بودن به این معنا نیست که چیزهای زیادی داشته باشید، بلکه به معنای کم خواستن است.
و در پایان او خوانندگانش را تشویق میکند تا با عمل خود به دنیا نشان دهند که به چه چیزی اعتقاد دارند، نه با گفتار خود؛ همانگونه که او خود چنین میکند.

قسمتی از کتاب ندای شجاعت:
مهم نیست که چه کسی هستیم یا سرگذشت ما چگونه است. مهم لحظۀ شجاعت و اقدام است که گاهی اوقات حتی کوتاهتر از یک لحظه است. آیا در آن لحظه شجاعانه عمل میکنیم؟ یا اسیر ترس میشویم؟
تنها چند ثانیه طول میکشد تا روی گزینۀ ارسال ایمیل کلیک کنیم.
تنها چند ثانیه طول میکشد تا حرفمان را بر زبان جاری کنیم.
تنها چند ثانیه طول میکشد تا دستمان را بالا ببریم و در فلان کار داوطلب شویم.
تنها چند ثانیه طول میکشد تا اولین گام را برداریم و بهسوی تیربار دشمن هجوم ببریم.
تنها چند ثانیه طول میکشد تا رأی خود را از آری به خیر یا از خیر به آری تغییر دهیم.
تنها چند ثانیه طول میکشد تا مانند کِندی گوشی را برداریم و نهتنها جان مارتین لوترکینگ را نجات دهیم، همسرش را نیز دلداری دهیم.
به محض اینکه چنین جرئتی در ما به جریان بیفتد، کارهای بعدی بهطورِ طبیعی اتفاق میافتد. برای مثال، انجام مسئولیتهای فردی یا برداشتن گامهای بعدی یا رها کردن دانشگاه و ورود به حرفهای جدید؛ ثبت درخواست طلاق و یک شروع دوباره یا رفتن به دفتر مسئول شرکت و مطرح کردن شکایات. در این حالت، آنقدر مشغول کارها خواهیم بود که وقتی برای ترسیدن نمیماند؛ یعنی راه افتادن و به اصطلاح روی غلتک افتادن به نفع ماست نه به ضرر ما.
فیلمنامۀ فیلم باغوحش خریدیم، نوشتۀ کامرون کرو و مت دیمون، براساس سرگذشت واقعی یک نویسندۀ بریتانیایی است که دقیقاً آن اتفاقات را تجربه کرده است. در این فیلمنامه یک جملۀ بسیار جالب وجود دارد که در آن شخصیت مت دیمون به پسر کوچکش میگوید: «میدانی، گاهیاوقات تنها چیزی که نیاز داریم بیست ثانیه شجاعت و نترسیدن متهورانه است. دقیقاً ۲۰ثانیه شجاعت که همه از فکر کردن به آن، احـساس خـجالت میکنـند و من بـه تو قول میدهم که بعد از آن، یک اتفاق خوب میافتد.»
آیا واقعاً میتوان اینچنین مطمئن بود؟ مطمئناً زندگی با دنیای فیلم فرق دارد. نتیجۀ کار هیچوقت قطعی نیست؛ یعنی ممکن است موفق نشویم، اما باید تلاش کنیم. حرکت کنیم. چیزی که قطعی میتواند باشد حسرت و پشیمانی از عدم اقدام است؛ یعنی آن چند ثانیه حساس تبدیل به نشان بیلیاقتی و بیعرضگی میشود تا ابد بر پیشانی ما میچسبد و همیشه با ناراحتی به خود خواهیم گفت: «من ترسیدم!»
وقتی از شجاعت دیگران شگفتزده میشویم، یا در برابر آن احساس ترس میکنیم، اغلب فکر میکنیم که عمل شجاعانهی آنها از پیش تعیینشده و برنامهریزی شده است؛ اما در حقیقت عمل شجاعانه با یک تصمیم ساده شروع میشود. با یک دل به دریا زدن. مارتین لوترکینگ دربارۀ تصمیم آقای کندی در حمایت و نجات او از زندان چنین میگفت: «کندی اصلاً نمیدانست که آیا کارش از نظر سیاسی درست است یا نه؟» این نکته در مورد خود مارتین لوترکینگ نیز صادق بود. زمانیکه برای اولینبار اتوبوسهای شهری را بهخاطر تبعیض نژادی، بایکوت و تحریم کرد، نمیدانست که آینده و همچنین کل جهان از آن متأثر خواهند شد.
شجاعت در لحظه تعریف میشود. در برههای کوتاهتر از لحظه. همان لحظهای که تصمیم میگیریم عقب بنشینیم یا گامی به جلو برداریم، که دل را به دریا بزنیم یا کوتاه بیاییم.
انسانها بهطور کلی شجاع نیستند. انسانها بهطورِ خاص شجاع میشوند.
برای چند ثانیه. فقط چند ثانیه رفتار شجاعانه و بدور از شرم داشتن کافی است تا فرد به بزرگی و عظمت برسد. همین چند ثانیه کافی است.