جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

بیوگرافی: جولین بارنز

بیوگرافی: جولین بارنز

جولین پاتریک بارنز (زاده ۱۹ ژانویه ۱۹۴۶) نویسنده‌ی انگلیسی است که در سال ۲۰۱۱ با رمان «درک یک پایان» برنده‌ی جایزه‌ی من‌بوکر شد.

بارنز در لستر متولد شد، گرچه خانواده‌اش شش هفته بعد به حومه‌ی لندن نقل مکان کردند. پدر و مادرش هر دو معلم زبان فرانسه بودند. در جایی گفته است که حمایتش از باشگاه فوتبال لسترسیتی در چهار یا پنج سالگی، «یک راه عاطفی برای ماندن در شهر خود» بوده است. در ۱۰ سالگی، مادرش به او گفت که «تخیل بیش‌ازحد» دارد. بارنز از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ در مدرسه‌ی شهر لندن تحصیل کرد، سپس به مگدالن در آکسفورد رفت و در آنجا زبان‌های مدرن را مطالعه کرد. پس از فارغ‌التحصیلی به مدت سه سال به‌عنوان فرهنگ‌‌نویس در فرهنگ‌نامه‌ی انگلیسی آکسفورد کار کرد. سپس به‌عنوان منتقد و ویراستار ادبی برای نیو استیتس‌من و نیو ریویو مشغول به کار شد. بارنز در طول مدتی که در نیو استیتس‌من بود از خجالتی ناتوان‌کننده رنج می‌برد و می‌گفت: «وقتی جلسات هفتگی برگزار می‌شد، من در سکوت فلج می‌شدم و به‌عنوان یک عضو لال کارمند تصور می‌شدم!»

بارنز از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۶ به‌عنوان منتقد تلویزیون ابتدا برای نیو استیتس‌من و سپس برای آبزرور کار کرد.

نخستین رمانِ او، «مترولند» داستان کریستوفر، مرد جوانی از حومه‌ی لندن است که در دوران دانشجویی به پاریس سفر می‌کند و سرانجام به لندن باز می‌گردد. این رمان به موضوعاتی همچون ایده‌آلیسم و وفاداری جنسی می‌پردازد و ساختاری سه‌بخشی دارد که در آثار بارنز تکرار می‌شود؛ اما رمان دوم او «پیش از آنکه مرا ملاقات کنی» روایتی تاریک‌تر دارد؛ داستان انتقام یک مورخ حسود که گرفتارِ گذشته‌ی همسر دومش می‌شود. رمان موفقیت‌‌آمیز بارنز، طوطی فلوبر، از ساختار خطی سنتی رمان‌های قبلی‌اش فاصله گرفت و داستان زندگی‌نامه‌ای پراکنده از یک پزشک سالخورده، جفری بریثویت را به نمایش گذاشت که با وسواس بر زندگی گوستاو فلوبر تمرکز می‌کند. بارنز در اشاره به فلوبر گفته است: «او نویسنده‌ای است که مایلم با دقتِ بیشتر کلماتش را بسنجم؛ زیرا فکر می‌کنم بیشترین حقیقت را در نوشته‌هایش گفته است.» این مسئله به بارنز به‌عنوان یکی از نویسندگان برجسته‌ی نسل خود کمک زیادی کرد.

برادر بارنز، جاناتان بارنز، فیلسوف متخصص در فلسفه‌ی باستان است. جولیان بارنز حامی سازمان حقوق بشریِ آزادی از شکنجه است. بارنز در سال ۱۹۷۹ با پت کاوانا، یک کارگزار ادبی، ازدواج کرد که در ۲۰ اکتبر ۲۰۰۸ براثر تومور مغزی درگذشت. بارنز در مقاله‌ای در کتاب خود، به نام «سطوح زندگی» درباره‌ی غم و اندوهِ خود از مرگ همسرش نوشته است.

قسمتی از کتاب چیزهایی مانند عشق نوشته‌ی جولین بارنز:

استیوئرت: «گیلیان کاملاً محرمانه به من گفت که آلیور بعد از مرگ پدرش دچار فروپاشی روانی نصفه و نیمه‌ای شده بود.»

گفتم: «اما اون که از پدرش متنفر بود. همیشه درباره‌ش نِق می‌زد.»

گیلیان گفت: «می‌دونم.»

مدت‌ها به این مسئله فکر کردم. مادام وایت در چند وهله برایم توضیحات پیچیده‌ای داد: «آلیور دروغگوست. همیشه بوده. پس شاید اصلاً از پدرش متنفر نبوده، فقط وانمود می‌کرده از او متنفر است تا دیگران به حالش دلسوزی کنند. شاید واقعاً عاشقش بوده. به همین دلیل وقتی او مُرد، آلیور علاوه بر غم و سوگ، از اینکه آن همه سال پشت سرش حرف می‌زده احساس گناه می‌کرد و همین احساس گناه او را از پا انداخته. نظرتان چیست؟»

وقتی با آن‌ها شام می‌خوردم، گیلیان چه گفت؟ «آلیور، تو همیشه همه‌چیز رو اشتباه می‌فهمی.» این جمله را کسی گفته بود که زیر و بالای روان او را می‌شناخت. آلیور فکر می‌کند حقیقت چیزی بورژوامآبانه است. فکر می‌کند دروغ گفتن رمانتیک است. وقت بزرگ شدن است آلیور.

تری: «او هنوز عکس را نشان نداده، داده؟ فکر می‌کنید احضاریه مؤثر خواهد بود؟»

استیوئرت: «و در حینی که همه‌چیز را مرتب می‌کنیم: تری. پنج سال شوهر تری بودم. با هم کنار می‌آمدیم. فقط اینکه هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. با او بدرفتاری و از این جور کارها نمی‌کردم. خیانت نمی‌کردم و باید بلافاصله بگویم که او هم همین‌طور. او فقط با... مقام مسئول قبلی کمی مشکل داشت، اما فقط همین، با هم کنار می‌آمدیم. فقط اینکه هیچ اتفاقی نمی‌افتاد.»

تری: «می‌دانید، آنچه درباره‌ی استیوئرت شاکی‌ام می‌کرد همان روحیه‌ی منطقی لعنتی‌اش بود. مثل این آدم‌های خوب و طبیعی است و البته این به‌خودی‌خود ایرادی ندارد. با آدم روراست است، صادق است. البته تا وقتی که ندانسته بی‌صداقتی پیشه می‌کند. پس دیگر چه چیز جدیدی هست؟ نمی‌دانم او واقعاً تا چه حد معرف همه‌ی بریتانیایی‌هاست، پس نمی‌خواهم درباره‌ی کل آن ملت چیزی بگویم؛ اما او تودارترین آدمی است که تابه‌حال دیده‌ام، منظورم به لحاظ عاطفی است. از استیوئرت می‌خواهید درباره‌ی نیازهایش حرف بزند و او طوری نگاهتان می‌کند که انگار جزء خل‌وچل‌های عصر جدیدید. از او می‌خواهید از انتظاراتی که از ارتباط دارد حرف بزند و حالت چهره‌اش طوری می‌شود که انگار حرف زشتی زده‌اید. ببینید مدرک، عکس، کمی پول نیاز دارم. استیوئرت به من می‌گوید از کیف پولش یک پنجاه تایی بردارم، از کیفش عکسی بیرون می‌افتد، به عکس نگاه می‌کنم و می‌گویم استیوئرت، این کیه؟»

می‌گوید: «اوه، گیلیانه.» همسر اولش. بله، البته، چرا استیوئرت نباید این کار را بکند و از این حرف‌ها. در کیف پولش، دو یا سه سال بعد از ازدواجمان، خب مگر چه ایرادی دارد؟ پیش‌تر هرگز عکسش را ندیده‌ام، اما هی، اصلاً چرا باید می‌دیدم؟

می‌پرسم: «استیوئرت، در این مورد چیزی هست که بخوای بهم بگی؟»

می‌گوید: «نه.»

می‌گویم: «مطمئنی؟»

می‌گوید: «نه. منظورم اینه که گیلیانه دیگه.» عکس را می‌گیرد و دوباره در کیفش می‌گذارد.

طبیعی است که از مشاور زندگی زناشویی وقت می‌گیرم.

حدود هجده دقیقه طول می‌کشد. توضیح می‌دهم که مشکل اساسی من این است که نمی‌توانم ترغیبش کنم درباره‌ی مشکلاتمان حرف بزند. استیوئرت می‌گوید: «دلیلش اینه که هیچ مشکلی نداریم.»

می‌گویم: «متوجه مشکل می‌شی؟»

مدتی به همین منوال ادامه می‌یابد. بعد می‌گویم: «عکس رو نشونم بده.»

استیوئرت می‌گوید: «پیشم نیست.»

می‌گویم: «کل مدت زندگی مشترکمون اون عکس رو همه جا با خودت می‌بردی.» این فقط حدس است، اما او هم انکار نمی‌کند.

«خب، امروز همراهم نیست.»

مشاهده آثار جولین بارنز

  ‌   

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.