یک ماه دور از شهر/ داستان صورت زخمیِ بازگشته از جنگ

1 سال پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

 

رمان کوتاهِ «یک ماه دور از شهر» نوشته‌ی جی. اِل. کار به همت نشر رایبد به چاپ رسیده است. جیمز لوید کار در 20 مه 1912 و در خانواده‌ای که پیرو کلیسای متدیست بودند به دنیا آمد. پدرش در «کلیسای حلبی» متدیست‌ها موعظه می‌کرد. جیم هرازگاهی از سر بازیگوشی از مدرسه می‌گریخت، اما نتوانست سرودهای مذهبی قدیمی مثل: «قلعه‌ات را پاسداری کن»، «قدر نعمت‌های پرشمارت را بدان»، «پارو بزن به سوی ساحل، ای ملاح» و «آنک وسط اقیانوس بادبان بر کشیده‌ایم» را از یاد ببرد. در کارلتون مینیوت واقع در نورث رایدینگ، در مدرسه‌ای روستایی درس خواند و در کَسلفورد به دبستان رفت. مدیر دبستانش در کسلفورد آدم باذوق و ترقی‌خواهی به نام تادی داوز بود که در جریان اعتصاب معدنچی‌ها گروه نوازندگان بومی را برای اجرا در پاریس به فرانسه برد و در رقابتی برنده شد. کار می‌گوید: «مدیر مدرسه‌های دیگر آدم‌های معمولی بودند اما ما تادی را داشتیم.» کار هم به‌نوبه‌ی‌خود معلم شد و نقشه‌های تاریخی و کتابچه‌های کوچک و زیبا منتشر می‌کرد. از قبیل «شاعران کوچک» که نوشته‌های کوتاهی از هر شاعر را کنار تصاویری در اندازه‌های ریز و درشت به مخاطب عرضه می‌کرد. این کتابچه‌ها را کنار صندوق کتابفروشی‌ها می‌گذاشتند تا در آخرین لحظه بتوانند نظر خریداران را جلب کنند و در مواردی آن‌ها را، مثل شیرینی، به مشتری‌ها هدیه می‌دادند. حالا آرزو دارم که کاش مجموعه‌ی کاملشان را داشتم.

در سال 1968، زودتر از موعد خودش را بازنشسته کرد تا با فروش کتاب‌های جیبی و نقشه و نویسندگی روزگار بگذراند. به جای زادگاهش یورکشر در نورث همپتونشر، جایی که زمانی مدیریت مدرسه را بر عهده داشت، اقامت گزید. در وصفش نوشته که «مزارع پیاز و سیب‌زمینی و چغندر و زمین‌های صاف و بی‌پرچین و پر از آب‌بند و چاله که تا کیلومترها و کیلومترها ادامه داشتند.» و از صمیم قلب عاشق این فضا بود. شاهکارش با نام «یک ماه دور از شهر» را در سال 1978 نوشت که در سال 1980 منتشر شد و به فهرست نهایی جایزه‌ی بوکر راه پیدا کرد و جایزه‌ی ادبی گاردین را از آن خود کرد. فیلمی هم از روی این کتاب ساخته‌اند. کار اصرار دارد بگوید «چند آقای متشخص لندنی» به خانه‌اش در کترینگ آمدند و اشاره کردند که البته عنوان کتاب به درد نمی‌خورد و تورگنیف هم قبلاً از آن استفاده کرده است. جیم در جواب گفته: «جدی می‌گین؟ ولی من که بعید می‌دونم اسم کتابم رو عوض کنم.» و این کار را نکرد.

«یک ماه دور از شهر» شباهت چندانی به رمان‌های دیگرش ندارد. داستان این رمان به سال 1920 باز می‌گردد. تام برکین از جبهه برگشته و صورتش لقوه گرفته. دکترها گفته‌اند ممکن است به‌مرور بهتر شود. او زیر نظر یکی از آخرین متخصصان مرمت دیوارنگاره‌های قرون وسطایی تعلیم دیده و استخدامش کرده‌اند تا دوغابی را که روی نقاشیِ قرن چهاردهمی دیوار کلیسای دهکده‌ای در یورکشر مالیده‌اند، پاک کند. 25 گینی دستمزد می‌گیرد و به او می‌گویند حداکثر تلاشش را بکند تا چیزی از آن زیر بیرون بیاورد.

در هوایی تاریک و بارانی به ایستگاه قطار آکسگادبی می‌رسد اما رئیس ایستگاه، آقای اِلِربک پیشنهاد می‌کند برای صرف فنجانی چای به داخل بیاید اما برکین نمی‌پذیرد. در کلیسا با نایب مطران قرار ملاقات دارد و به‌علاوه هنوز به رفتار شمالی‌ها خو نگرفته. احساس می‌کند قدم در خاک دشمن گذاشته است... .

لحنِ «یک ماه دور از شهر» به یادآوری سرراست یا نوستالژی سرراست یا حتی حس دردناکِ از دست رفتن جوانی شباهتی ندارد. نوستالژی برای چیزی که هرگز نداشته‌ایم، «تکاپویی که در قلب برخی از ما پدید می‌آید؛ چون درمی‌یابیم که لحظه‌ی ارزشمندی سپری شده و آنجا نبوده‌ایم» اما حتی این هم با رنج مطلق تفاوت دارد. «می‌توانیم پرسان‌پرسان همه‌جا را بگردیم اما نمی‌توانیم آنچه را که زمانی به نظر تا ابد از آنِ ما بود باز یابیم.» کار می‌گوید که فقط می‌توانی انتظار بکشی تا رنج سپری شود اما آنچه زمانی به نظر تا ابد از آنِ ما بود چیست؟ یا شاید این هم مثل سؤالات پسرک پاسخی برایش وجود ندارد؟

قسمتی از کتاب یک ماه دور از شهر:

دیوارنگاره‌های قرون وسطایی بن‌مایه‌های مشخصی را دنبال می‌کنند. گاهی سه آدم خوش‌گذران را حین عیّاشی به تصویر می‌کشند و سپس شکنجه‌های دوزخ را بر سرشان آوار می‌کنند. گاهی کریستوفر قدیس را نشان می‌دهند که با مسیح، در شمایل کودکی بر شانه‌اش، از میان ماهی‌ها و پری‌های دریایی عبور می‌کند. گاهی زنان قدیس ملال‌انگیزی را می‌بینیم که چرخ و غلتک شکنجه و زخم شمشیر را تحمل می‌کنند (این تصاویر را می‌شود به وفور بر دیوارهای راهروهای جانبی یا بر طاق سالن اصلی کلیساها مشاهده کرد) اما لقمه‌ی بزرگ، یعنی روز رستاخیر، تقریباً همیشه نصیب پهنه‌ی عظیم دیوار میان طاق محراب و تیرهای سقف می‌شود.

البته کاملاً منطقی است. بازیگران پرتعداد نیاز به صحنه‌های بزرگ دارند و دیوار بلندی که طاق بزرگ را فرا گرفته بود می‌توانست شکوه مسیح را در رأس خود به‌وفور نشان دهد. قوس‌های روبه‌پایین تمایز روشنی میان جان‌های خشنود خیل نیکوکاران و خیل گناهکاران قائل می‌شدند. گروه نخست به جانب شمال از صحنه بیرون می‌رفتند تا رهسپار بهشت شوند و گروه دوم را (معمولاً با سر) به درون آتشی بزرگ می‌انداختند.

اولش کارم را در آکسگادبی با این هدف شروع کردم که ببینم آیا حدسم درست بوده یا نه؟ از نردبان کوتاهی استفاده کردم تا رأس طاق بررسی کنم. درست حدس زده بودم. در پایان روز دوم، سری بسیار زیبا نمایان شد. بله، بی‌شک با آن ریش نوک‌تیز و سبیل خمیده و پلک‌های سنگین، که حاشیه‌ی مشکی داشتند، بسیار زیبا بود. بر لب‌ها اثری از شنگرف دیده نمی‌شد و این هوش و توانمندی نقاش را نشان می‌داد: می‌دانسته که شنگرف نخست جلوه‌ی پرشوری بر جا می‌گذارد اما آهک ظرف بیست سال تیره‌اش خواهد کرد. نخستین آثار جامه‌اش که هویدا شد، آن آبی شاهانه، زمینه‌ی آبی تیره‌ای که از لاجوردِ اصل رنگ گرفته بود به‌تدریج رخ نمود که خود بر قدر و منزلت رفیق نقاشم صحّه می‌گذاشت. احتمالاً لاجورد را هنگام کار در صومعه‌ای دزدیده بود؛ کلیساهای روستایی از پس چنین هزینه‌هایی برنمی‌آمدند. (و صومعه‌ها تنها افراد بلندپایه را استخدام می‌کردند) اما دست‌آخر مهارتش در طراحی سر و چهره بود که مهر تأیید نهایی را بر چیره‌دستی‌اش می‌زد.

یک ماه دور از شهر

یک ماه دور از شهر

رایبد
افزودن به سبد خرید 170,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط