عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
پیرزنی با چاقو / یک جنایی خواندنی از نویسندهی کرهای
رمان «پیرزنی با چاقو» نوشتهی گو بیونگ مو، به همت انتشارات دانشآفرین به چاپ رسیده است. این کتاب داستان یک قاتل پیرزن 65 ساله است که در گرگومیش زندگی حرفهای خود، با یک تهدید نامنتظره روبهرو میشود. «پیرزنی با چاقو»، یک کتاب پرفروش بینالمللی و اولین اثر به زبان انگلیسی از نویسندهی اهل کره جنوبی و برندهی جوایز ادبی است.
در 65 سالگی، جوگاک در یک آپارتمان کوچک زندگی میکند و فقط سگ پیرش به همراه او زندگی میکند. برای افراد همسنوسال او این انتظار وجود دارد که در این سن بازنشسته شوند و بقیهی روزهای عمر را بی سروصدا سپری کنند؛ اما جوگاک شبیه افراد دیگر نیست. او یک قاتل است.
او یک آدمکش حرفهای است که برای یک مرکز کنترل بیماری کار میکند و اهداف مشخصی را در ازای پول به قتل میرساند. وقتی جوگاک در آستانهی بازنشستگی قرار میگیرد، یک اشتباه استراتژیک و تهدیدی نامنتظره، زنجیرهای از حوادث متوالی را بر سر او آوار میکند.
«پیرزنی با چاقو» رمانی برقآسا، منحصربهفرد و با چاشنی طنز دربارهی انتظارات تحمیلشده بر بدنهای پیر و شیوههای دراماتیکی است که در کنار هم قرار میگیرند.
نام گو بیونگ مو برای نخستینبار در سال 2009 در مجامع ادبی کره جنوبی مطرح شد، زمانیکه رمان «شیرینی جادگر» از این نویسنده برندهی دومین جایزه چانگبی برای ادبیات داستانی مختص مخاطبان جوان شد. همچنین مجموعه داستان کوتاه این نویسنده در سال 2015، جایزهی نویسندگان امروز و جایزهی نویسندگان نوظهور هوانگ سان را دریافت کرد.
روایتِ «پیرزنی با چاقو» از نظر ریتم تند و جذاب است و ما را به زندگی جوگاک میبرد و داستان پسزمینهاش از طریق فلاشبکها آشکار میشود. نویسنده هم در توصیف لحظات پرتنش زندگی کاری جوگاک و هم در لحظات ملایمتر زندگی خصوصیاش قدرت خود را نشان میدهد و ماحصل کار خلق اثری است که از تعلیق و پیچوخمهای جذابی برخوردار است.
قسمتی از رمان پیرزنی با چاقو نوشتهی گو بیونگ مو:
جوگاک ماهی یکبار مأموریت جدیدی میگرفت. او همیشه صبح روز اول کاری، بعد از آمادهشدن زانو میزد و مویونگ را به خودش نزدیک میکرد؛ انگار در حال انجام مراسمی مذهبی بود.
او معمولاً فراموش میکرد به مویونگ غذا بدهد و حمامش کند و بهندرت سگش را به پیادهروی میبرد، اما به نظر میرسید که حیوان به سبک زندگی زن اهمیت نمیدهد. رابطهی آنها در ظاهر شبیه هر سگ معمولی و صاحبش بود، اما وقتی مدتی با همدیگر زندگی کردند، هیچکدام محبت زیادی از خودشان نشان ندادند. با وجود اینکه وقتی جوگاک به خانه میآمد، مویونگ به سمت در میرفت و مؤدبانه دم تکان میداد، هرگز مانند سگهای دیگر گُل از گُلش نمیشکفت و خودش را به صاحبش نمیمالید. او پس از یک احوالپرسی خشک و بیروح و مختصر و مفید که شاید از نظرش حداقل نیاز یک زندگی مشترک بود، جوگاک را بو میکشید و رایحهی باروت و مواد شیمیایی و خون را تشخیص میداد. از آنجایی که مواد شیمیایی بوی شیرین و دلپذیری نداشتند، عجیب نبود که مویونگ گیج شود و واقواقکنان دور جوگاک بچرخد، اما او برخلافِ سگهای دیگر درنهایت آرامش از صاحبش دور میشد و مثل همیشه بیتفاوت بود. جوگاک معمولاً فکر میکرد همین بیتفاوتی مویونگ باعث شده که با هم بهخوبی کنار بیایند. درواقع نیازی نبود سگش را صدا بزند یا به او پرخاش کند، چون مویونگ میتوانست احساسات جوگاک را ارزیابی کند و تشخیص بدهد چه زمانی باید نزدیک شود یا از زن فاصله بگیرد. شاید مویونگ میتوانست همراه مفیدتری برای انسان دیگری باشد.
مراسم جوگاک با نوازش مویونگ آغاز میشد، سپس او را در آغوش میگرفت و به سمت شرق میچرخید و میگفت: «نگاه کن! پنجره رو باز گذاشتم.»
مویونگ درحالیکه با چشمهایش انگشت جوگاک را دنبال میکرد، نگاهی به بالا انداخت. پنجرهی کنار سینک به بیرون باز میشد و قاب آن به اندازهای بزرگ بود که سگ میتوانست در صورت نیاز بیرون بپرد. وقتی جوگاک مویونگ را به خانه آورد، با یک طراح داخلی تماس گرفت و از او خواست پنجره را طوری بازسازی کند که با کوچکترین فشاری باز شود. جوگاک تا پیش از این، فقط پنجره را برای تمیز کردن یا تهویهی هوا مدت کوتاهی باز میکرد، اما هرگز آن را باز نمیگذاشت و همیشه قفلش میکرد، ولی با آمدن مویونگ شرایط تغییر کرد. او بهعنوانِ یک متخصص کنترل بهداشت عمومی، که دیگر مورد توجه نبود، فکر نمیکرد که کسی مخفیانه وارد خانهاش شود، اما همچنان درها را بررسی میکرد تا مطمئن شود کاملاً بسته شدهاند. درواقع این حرفه باعث شده بود به چنین عادتهایی مبتلا شود.
بااینحال از زمانی که مویونگ را آورده بود این پنجره را باز میگذاشت. اگر هوا سرد یا بارانی میشد، موقتاً آن را میبست، اما هرگز قفلش نمیکرد. او در روزهای اول یادداشتی روی یخچال میچسباند تا به خودش یادآوری کند هر روز صبح قفل پنجره را باز کند، اما در حالا بهصورت خودکار باز میشد. او بارها به مویونگ نشان داده بود چگونه پنجره را باز کند و به سگش یادآوری میکرد: «یادت نرهها! حتماً فکر میکنی یه پیرزن غرغروام، ولی چه میشه کرد؟ بالاخره اون روز میاد.»
مویونگ بدون اینکه عکسالعملی نشان دهد به آغوش او میرفت، اما هنوز به این کار عادت نکرده بود.
«اگه یه وقت برنگشتم، از اینجا برو. دیدی که چقدر راحت باز میشه؟ منتظر صاحبی که دیگه برنمیگرده نمون و از گرسنگی نمیر. چه دنبال کسی بگردی که ازت مراقبت کنه، چه توی آشغالا دنبال غذا بگردی، باید بری بیرون و زنده بمونی. مراقب باش گیر شکارچیهای سگ نیفتی!»
مویونگ او را نگاه میکرد، اما مشخص نبود چیزی از حرفهایش فهمیده یا نه. بااینوجود شاید از بالا و پایین شدن تُن صدای زن کلیت مطلب را متوجه میشد.
پیرزنی با چاقو را مهشید سجادی و نگین فراشیانی به اتفاق ترجمه کردهاند و کتاب حاضر در 200 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.