پائولو مالدینی/ کلاس جهانی مدافع بودن
کتابِ «پائولو مالدینی»، نوشتهی دیگو گایدو، به همت نشر گلگشت به چاپ رسیده است. این کتاب، یک اثر تحلیلی و بیوگرافیک دربارهی یکی از بزرگترین مدافعان تاریخ فوتبال است. این کتاب نهتنها به زندگی شخصی و حرفهای مالدینی میپردازد، بلکه تأثیر او را بر فوتبال مدرن، رهبری بیهمتایش در آث میلان و فلسفهی دفاعی او را بررسی میکند. گایدو در این اثر، سعی کرده است تصویری جامع از مالدینی ارائه دهد؛ از دوران کودکی و رشد او در آکادمی میلان تا تبدیل شدن به نمادی از وفاداری، کلاس دفاعی و احترام در ورزش.
کتاب با بررسی سالهای ابتدایی زندگی مالدینی شروع میشود. پائولو مالدینی، در 26 ژوئن 1968، در میلان به دنیا آمد و پدرش، چزاره مالدینی، خود یک اسطوره در آث میلان و تیم ملی ایتالیا بود. گایدو به این موضوع میپردازد که چگونه پائولو تحت تأثیر پدرش قرار گرفت و از کودکی به فوتبال گرایش پیدا کرد. او در 10 سالگی به آکادمی میلان پیوست و خیلی زود استعدادش آشکار شد.
مالدینی در 16 سالگی اولین بازی خود را برای میلان انجام داد و خیلی زود به یکی از پایههای ثابت تیم تبدیل شد. گایدو با جزئیات به دوران طلایی میلان در دهههای 1980 و 1990 میپردازد؛ زمانیکه مالدینی همراه با بازیکنانی مانند فرانکو بارزی، مارکو فان باستن و روبرتو باجو، میلان را به یکی از قدرتمندترین تیمهای تاریخ تبدیل کرد. فصلهای میانی کتاب به نقش مالدینی در قهرمانیهای متعدد میلان در سری آ، لیگ قهرمانان اروپا و جام بینقارهای اختصاص دارد.
یکی از جذابترین بخشهای کتاب، تحلیل سبک دفاعی مالدینی است. گایدو توضیح میدهد که چگونه مالدینی بدون تکیه بر خشونت یا خطای زیاد، یکی از مؤثرترین مدافعان تاریخ شد. موقعیتسنجی عالی، تمرکز بالا و توانایی خوانش بازی از ویژگیهای منحصربهفرد او بودند. نویسنده همچنین به مقایسهاش با مدافعان دیگر مانند فرانکو بارزی و آلساندرو نستا میپردازد.
مالدینی نهتنها یک بازیکن بزرگ، بلکه یک کاپیتان و رهبر بیهمتا بود. گایدو به این موضوع اشاره میکند که چگونه او در طول 25 سال حضور در میلان، تبدیل به نماد وفاداری و احترام شد؛ حتی در دوران افول میلان در اوایل دهه 2000، مالدینی هرگز به فکر ترک تیم نبود و همیشه با غرور از رنگهای سرخ و سیاه دفاع کرد.
اگرچه مالدینی با میلان به تمام افتخارات ممکن رسید، اما در تیم ملی ایتالیا کمی کمتر خوششانس بود. او در چهار دورهی جام جهانی (1990،1994،1998 و 2002) بازی کرد و نایب قهرمان 1994 شد، اما هرگز نتوانست جام را بالای سر ببرد. گایدو به تحلیل عملکرد او در تیم ملی و دلایل عدم موفقیت ایتالیا در برخی از این تورنمنتها میپردازد.
کتاب با بررسی دوران پس از بازنشستگی مالدینی در 2009 پایان مییابد. مالدینی پس از فوتبال بهعنوان مدیر ورزشی در میلان فعالیت کرد، اما بهدلیل اختلافات با مدیریت باشگاه، این همکاری چندان طولانی نبود. گایدو همچنین به تأثیر ماندگار مالدینی بر نسلهای بعدی مدافعان، مانند تیاگو سیلوا و آلساندرو باستونی، اشاره میکند.
دیگو گایدو در این کتاب نهتنها یک بیوگرافی معمولی نوشته، بلکه تحلیلی عمیق از تأثیر مالدینی بر فوتبال ارائه داده است. این کتاب برای طرفداران فوتبال، بهویژه علاقهمندان به تاریخچهی آث میلان و مدافعان بزرگ، جذاب است. سبک نوشتار گایدو روان و تحقیقی است و با نقلقولهایی از مربیان و همتیمیهای مالدینی، تصویری زنده از این افسانه فوتبال ترسیم میکند.
قسمتی از کتاب پائولو مالدینی:
مالدینی با آریگو ساکی در سه دورهی حضورش در جام باشگاههای اروپا، دوبار به فینال رسید. با فابیو کاپلو، در هر سه دوره به فینال رسید. تفاوت عمده در درصد پیروزیها بود: دو پیروزی از دو فینال با ساکی، اما فقط یک پیروزی از سه فینال با کاپلو. بااینحال، همان یک پیروزی در فینال آتن ارزشی معادل چند قهرمانی داشت.
در سال 1994، من تنها 9 سال داشتم و این سن همیشه برایم حسرتی بزرگ بوده است. زبان آلمانی، با توانایی بینظیرش در ترکیب مفاهیم پیچیده در یک کلمه، واژهای دارد برای توصیف نوستالژی نسبت به چیزی که هرگز شناخته یا تجربه نشده است: Sehnsucht. این واژه به معنای میل به رسیدن به هدفی است که هرگز نمیتوان به آن دست یافت. من نسبت به 18 می 1994 چنین حسی دارم. آن روز را تجربه نکردهام و نمیتوانم آن را دوباره زنده کنم.
آن زمان خیلی کوچکتر از آن بودم که مادرم را مجبور کنم استثنائاً اجازه دهد برای تماشای بازی به خانه پدرم بروم، یا به پدرم اصرار کنم که در شبی که با دوستانش ترتیب داده بود، مرا نیز بهعنوان تنها پسر زیر 35 سال بپذیرد. بنابراین همراه مادرم به تمرینات گروه کُر کلیسا رفتم. پرچم میلان را با خودم آوردم و آن را کنار حوض آب مقدس داخل کلیسا گذاشتم. تنها چیزی که یادم میآید این است که بعد از تمرین، برخی از خوانندهها گفتند که میلان برنده شده است. صبح روز بعد، شال قرمز و مشکیای که از پنجره اتوبوس زرد مدرسه بیرون آویزان بود، این خبر را تأیید میکرد. هر چیزی که درباره آن بازی میدانم، بعدها کشف کردم. مثل وقتی که دوباره به آپارتمان پدرم رفتم و متوجه شدم زیرسیگاری شیشهای صورتیرنگی که در اولین سفر مشترکمان به ونیز خریده بودیم، دیگر وجود ندارد. او گفت: «شکست. روی گل ساویسویچ پرتاب شد.»
آن زمان خیلی کوچکتر از آن بودم که بفهمم پیش از فینال آتن، یوهان کرویف، مربی بارسلونا، چگونه با اعتمادبهنفسی عجیب کنار جام ایستاد و بازی را تشریفاتی خواند. این یک حرکت خودشیفتانه بود، اما عجیب نبود که بسیاری انتظار داشتند مالدینی چهارمین فینال دوران حرفهای خود را نیز ببازد، پس از شکست در مونیخ، یک سال پیش. بارسلونا تیمی باشکوه و میلان درگیر مشکلات بود. فصل را با خستگی به پایان رسانده بودیم.
یکی از عواملی که باعث شد تعادل تیم کرویف تااینحد به هم بخورد، مسیر نهچندان درخشان روسونری در دور یک چهارم نهایی و حتی بیشتر از آن، محرومیت آشکار کاستاکورتا بود که دو حفره در مرکز دفاع ایجاد میکرد. کاپلو باید جفت مدافع مرکزی جدیدی پیدا میکرد. او حتی به مارسل دسایی فکر کرده بود؛ پسری فرانسوی که از نظر فیزیکی بسیار قدرتمند بود. سال قبل، او جام اروپا را با پیراهن المپیک مارسی دربرابر همتیمیهای فعلیاش فتح کرده بود. در دوران حرفهایاش بهعنوان مدافع بازی میکرد، اما حالا نمیخواست این کار را انجام دهد. به نظر میرسید که وزن سنگین پوشیدن پیراهن با شماره 5 یا 6 برایش ناخوشایند است. او میگفت کسانی که این شمارهها را میپوشیدند، برتری مطلق را در مفهوم مدافع بودن به نمایش میگذاشتند و نمیخواست با چنین الگوهایی رقابت کند. همچنین به نظر میرسید که برای دلسرد کردن کاپلو از ایدهاش برای بازی در فینال مقابل بارسلونا در آن پُست، در بازی دوستانه مقابل فیورنتینا (که برای آمادهسازی برای آتن بود) کمتر از حد توانش بازی کرد. هیچکس جز کاپلو نمیداند که بازی ضعیف دسایی در فلورانس چقدر در انتخاب نهاییاش تأثیرگذار بود. آنچه مشخص است این است که دو پیراهن دفاع میانی به فیلیپو گالی و پائولو مالدینی رسید. اولی یک همراه و پشتیبان لوکس قدیمی بود و دومی، بهترین مدافع چپ جهان که صلاحیت تاکتیکی، اعتماد فنی و تجربه بینالمللیاش به او این امکان را میداد که بهعنوان یک مدافع میانی هم بازی کند.