والدن دوم / کتاب بحثبرانگیز و مجادلهایِ اسکینر در زبان فارسی
کتاب «والدن دوم» نوشتهی بی. اف. اسکینر به همت نشر رایبد به چاپ رسیده است. دکتر بوروس فردریک اسکینر که بیشتر به بی. اف. اسکینر شهرت دارد، از تأثیرگذارترین روانشناسان قرن بیستم به شمار میآید و تلاشهایش در حوزهی رفتارگرایی بسیار تحسین شده است. اسکینر، که از برجستهترین مورخان انگارهی شرطی شدن فعال بود، اعتقاد داشت که رفتار انسان براساس پیامدهای آن شکل میگیرد، یعنی براساس تقویت (تشویق) یا تنبیهی که برای آن در نظر گرفته میشود.
درواقع این محیط است که رفتار انسان را شکل میدهد، نه انتخاب خودش، نه عوامل ژنتیکی، نه هیچ چیز دیگری غیر از محیط. این مفهومْ نقشی محوری در رمان «والدن دوم» نیز دارد.
حیطهی کار اسکینر فراتر از مرزهای دانشگاه بود و به مطالعهی جامعه، فرهنگ و وضعیت انسان نیز امتداد مییافت. او در سراسر دوران کارش، با کاوش برهمکنش میان عوامل محیطی و رفتارهای فردی، پارادایمهای موجود را به چالش میکشید. «والدن دوم» نشاندهندهی علاقهی ژرف اسکینر به ایجاد جامعهای پایدار و هماهنگ بر پایهی اصول علمی است. پس دغدغهی کلیترِ او، یعنی بهتر کردن جامعه، را نیز میتوان در اینجا مشاهده کرد.
چه در قلمروی روانشناسی رفتاری و چه ادبیات آرمانشهری، کمتر کتابی تاکنون به اندازهی «والدن دوم»، اثر مهم بی. اف. اسکینر بحث و مجادله و نظرات مختلفی را به دنبال داشته است. این روایت، تأملبرانگیز، که سال 1948 منتشر شد، ضمن اینکه نظریات نوآورانهی اسکینر دربارهی رفتار انسان را به شکلی ملموس به تصویر میکشد، تجلی بهرهرسانی منحصربهفرد او به ژانر ادبیات آرمانشهری نیز هست. «والدن دوم» تا به امروز گواه بر تأثیرگذاری ماندگار اسکینر است و البته قوای فکر او در زمینهی علوم اجتماعی و ادبیات را نیز نشان میدهد.
اسکینر تألیفات زیادی دارد، اما از میان آنها «والدن دوم» جایگاه ویژهای دارد، ازاینجهت که از نوشتههای دانشگاهی و مطالعات تجربی او فاصله میگیرد و وارد حوزهی ادبیات گمانهزنانه، هرچند برپایهی شواهد علمی، میشود. در این قلمآزمایی اسکینر در ادبیات آرمانشهری، خواننده میتواند آرای نظری او را از طریق جامعهای روشن و بهخوبی توصیفشده مشاهده کند.
رمان «والدن دوم» اثری پیشتازانه در ادبیات آرمانشهری و گمانهزنانه نیز هست. دلیلش این است که برخلاف بسیاری از دیگر آثار آرمانشهری، در اینجا اسکینر چشمانداز خود را از یک مدینهی فاضله با یافتههای علمی و روانشناختیاش درمیآمیزد و ریزودرشت سازوکارهایی را که باعث شکلگیری آن جامعه میشوند به تصویر میکشد. علاوهبراین، پرسشهایی نیز در مورد مفاهیمی همچون خیر و شر، آزادی انسان، جبر اجتماعی، شادکامی و خوشبختی، کار و معنای زندگی مطرح میشود که باعث شدهاند تا به امروز، پس از گذشت چندین دهه، چیزی از اهمیت این اثر کاسته نشود.

قسمتی از کتاب والدن دوم نوشتهی بی. اف. اسکینر:
محل زندگی و برنامهی روزانهی بچههای بزرگتر نمونهی بارز مهندسی رفتاری بود. در نگاه اول، کاملاً عادی و دلخواه به نظر میرسید، ولی وقتی فریزیر ویژگیهای قابل توجهش و پیامدهای هریک را گفت، تازه فهمیدم چه طراحی ماکیاولیستیِ جامعی پشتش است.
بچهها با افزایش سن از گروهی به گروه دیگر میرسیدند، نوعی فرآیند طبیعی رشد که تغییرات ناگهانی سیستمِ خانه و مدرسه در آن جایی نداشت. ترتیبی داده شده بود که هر بچه از بچههای بزرگتر تقلید کند و بهاینترتیب، در بیشتر مدت اولیهی تحصیلش، بدون کمک بزرگسالان، انگیزهها و الگوهای لازم را دریافت کند.
کنترل محیط فیزیکی و اجتماعی، که فریزیر خیلی روی آن مانور داده بود، مرحلهبهمرحله راحتتر میشد؛ به بیان دقیقتر، کنترل از مسئولان به خود بچه و دیگر اعضای گروهش منتقل میشد. بچهی سه یا چهار ساله، که سال اول عمرش را در اتاقکی با تهویهی هوا گذرانده بود و سال دومش را در اتاق تهویهدار دیگری و با حداقل لباس و ملافه و پتو، حالا با لباسهای عادی آشنا میشد و تخت استاندارد کوچکی در خوابگاه گیرش میآمد. تختِ پنج شش سالهها، سهتا سهتا و چهارتا چهارتا، در شاهنشینهایی قرار میگرفت که مثل اتاق چیده شده بودند و به چشم بچهها هم با اتاق فرقی نداشتند. هفتسالهها، سهنفره و چهارنفره، در اتاقهای کوچکی با هم زندگی میکردند و همین تمرین، با جابهجایی مداوم هماتاقیها، ادامه مییافت تا حدوداً سیزدهسالگی. آن وقت اتاقهایی موقت در ساختمان بزرگسالان بهشان داده میشد، معمولاً هم دونفره، فرد بعد از ازدواج یا هروقت دیگر که میخواست، میتوانست در ساختن اتاقی بزرگتر برای خودش مشارکت کند یا اتاقی قدیمی را با هرچه در دسترس است تزیین کند.
در تمهیدات غذاخوری هم هرچه بچه بیشتر بر خود مسلط میشد، نظارت همینطور بهسرعت کمتر و کمتر میشد. از سه سالگی تا شش سالگی، بچهها در اتاقهای غذاخوری کوچک مخصوص خودشان بودند. بچههای بزرگتر، همانطور که روز اول حضورمان در والدن دوم دیدیم، غذایشان را در وقتهای مشخصی در محل بزرگسالان میخوردند. در سیزهسالگی نظارت بهطورکامل برداشته میشد و عضو جوان آزاد بود هروقت و هر کجا که دلش خواست غذا بخورد.
از کارگاهها، آزمایشگاهها، اتاقها و سالنهای مطالعهای دیدن کردیم که جای کلاس استفاده میشدند؛ پر بودند، ولی مشخص نبود بچهها در مدرسهاند یا نه. حدس زدم چند بزرگسالی که در ساختمان دیده میشدند معلم باشند، ولی برخلاف تصوری که از معلمان آن دورهی تحصیلی داشتم اغلب مرد بودند و بیشتر اوقات مشغول انجام کاری شخصی. از آنجا که فریزیر ازمان خواسته بود در حضور بچهها سؤالی یا بحثی نکنیم، هرچه از اتاقی به اتاق دیگر میرفتیم بهت و حیرتمان بیشتر میشد. باید اقرار کنم که احتمالاً چیزهای زیادی در آنجا تدریس میشد، ولی تا پیش از آن چنین مدرسهای ندیده بودم.
از یک ژیمناسیوم مجهز، یک اتاق کوچک اجتماعات و تأسیسات دیگرشان دیدن کردیم. ساختمان با خاکِ کوبیده ساخته شده بود و تزیین سادهای داشت، ولی حالت دلنشین «غیر مؤسسهای» داشت. درها و بسیاری از پنجرهها باز بودند و بخش زیادی از تکالیف مدرسه، یا هرچه که بود، بیرون انجام میشد. بچهها مدام در رفتوآمد بودند. با آنکه هیجانی آشکار در آنجا به چشم میخورد، اما از آن سردرگمی و سروصدای مدارسِ معمولی، در مواقعی که برای لحظهای سختگیریهای انضباطی نادیده گرفته میشدند، هیچ خبری نبود. همهگویی از آزادی خارقالعادهای برخوردار بودند اما به پیشبرد کارها و راحتیِ تمام گروه هم احترام میگذاشتند.