هنر گفتگوهای آگاهانه/ تغییر شیوهی صحبت کردن، گوش کردن و تعامل
کتاب «هنر گفتگوهای آگاهانه»، نوشتهی چاک ویزنر، به همت نشر فلسفه به چاپ رسیده است. همهی ما تعاملهای پراسترس و ناامیدکننده را کموبیش تجربه کردهایم. میتوان خیلی ساده از کنار این موقعیتها گذشت و امیدوار بود که دفعهی بعد چنین چیزهایی پیش نیاید؛ اما این امیدواری هیچ کمکی به رخ ندادن مجدد این بحثها نمیکند.
کتاب «هنر گفتگوهای آگاهانه» تلاشی است برای باز کردن کلاف سردرگم گفتگوهای روزانه. ما همچون ماهیای که در آب زندگی میکند، در گفتگوهای خود زندگی میکنیم. همانطور که ماهی به شنا کردن خود در آب آگاه نیست، ما نیز بیفکرانه درگیر گفتگوها میشویم. بیشتر اوقات در مورد افکار یا واژههای نهفته در سطح زیرین هیجانات خود فکر نمیکنیم و درنهایت، صحبت کردن و گوش کردن خود را روی حالت خلبان خودکار قرار میدهیم. لحظهای با قهوهی صبحگاهی در بهشت سیر میکنیم و لحظهای دیگر با پیام کوتاه رئیسمان به جهنم هیاهوی شغلی وارد میشویم. در یک چشمبههمزدن، درمانده میشویم که چگونه با یک رئیس پرتوقع کنار بیاییم و آرزو میکنیم که حداقل میتوانستیم قهوهمان را تمام کنیم. شروع به حرف زدن با خودمان میکنیم و جملاتی مثل این را واگویه میکنیم: «اگر سر وقت آنجا نرسم همهچیز را سر من خالی میکنند»، «واقعاً ساعت شش است؟ امروز هم ترافیک وحشتناک است؟»، «امروز میخواهم چند متلک بار مایکل کنم.» به دیگران هم حرفهایی مثل این را میزنیم: «معلوم است تا الان کجا بودی؟» یا «چطور توانستند آن احمق را انتخاب کنند؟» وقتی دچار استرس میشویم و هیجاناتمان برانگیخته میشوند، طبیعی است که گفتگوها بدشکل و مسخره میشوند. گاهی اصلاً متوجه نمیشویم که چرا اوضاع خراب میشود و از طرفی ابزار لازم برای بهبود گفتگوها یا روابط خود را در اختیار نداریم. این کتاب یک راهنمای کاربردی برای آموختن در مورد گفتگوها و اندیشیدن به آنهاست و به ما کمک میکند تا از تلههای رایجی که در مسیر روابط و شغل ما قرار دارند، دور بمانیم. وقتی راه و چاه آشپزی را یاد بگیریم، بهتر آشپزی میکنیم. وقتی قوانین شطرنج را بدانیم، با دیدگاه جدیدی به صفحهی شطرنج نگاه میکنیم. اگر یک سال با اسکیموها در قطب جنوب زندگی کنیم و با نامهای مختلفی که آنها به «برف» میدهند آشنا شویم، دیگر هرگز برف را مثل گذشته نمیبینیم و تجربه نمیکنیم. همین موضوع در مورد گفتگو و تعامل نیز صادق است. در این کتاب به واکاوی دی.ان.ای گفتگوها پرداخته شده تا بتوان طبیعت نیرومند و زایای زبان را کشف و ستایش کرد و به این درک بنیادین رسید که چرا گفتگوهای درونی و بیرونی ما به نتیجه میرسند یا نمیرسند.
نظرات شخصی نقش مهمی در گفتگوها ایفا میکنند و حتی از واقعیتها نیز سبقت میگیرند و این میتواند موجب خودبزرگبینی طرفین گفتگو شود. نظرات شخصی باید روی زیربنای مستحکمی از واقعیتها بنا شده باشند، در غیر این صورت ارزشی ندارد. باید دقت کنیم که نظرات سلیقهای خود را با واقعیت اشتباه نگیریم.
وقتی با تعصبات خود کور میشویم، به دنبال دوستان و همکارانی میگردیم که نظراتشان همسو با نظرات ما باشد و افرادی با نظرات مخالف را پس میزنیم. این رویکرد شاید خیالمان را راحت کند اما بسیار بزدلانه است.
ساخت موسیقی، یک مثال عالی از تعامل بین همیاری و همآفرینی است. نوازندههای باتجربه، با هم ساز میزنند، با هم گوش میکنند و هماهنگی و آمیختگی آنها با هم مثالزدنی است. هیچیک از نوازندهها در پی برتری بر دیگری نیست. اثر هنری آنها یک کلیت یکپارچه است که بسیار فراتر از اجزای منفرد آن و محصول یک همآفرینی است. وقتی کنسرت برگزار میشود، همهچیز به نظر آسان میرسد. نوازندهها هنگام اجرا، در لحظهی حال حضور دارند، به یکدیگر گوش میکنند و سازبندی، ضرباهنگ و حسوحال فضا را احساس میکنند. آنچه بهظاهر آسان و بیزحمت در حال اجراست، درواقع یک هماهنگی عمیق بین ذهنها، گوشها، قلبها و دستهایی است که سمفونی همیاری و همآفرینی را خلق میکنند.
آیا ما هم میتوانیم در گفتگوهای خود مثل یک نوازنده گوش کنیم و برای خلق اثری ماندگار با یکدیگر همیاری کنیم؟

قسمتی از کتاب هنر گفتگوهای آگاهانه:
مسئلهی قدرت و اختیار عمل، نقش پنهان و قدرتمندی در شکلگیری بسیاری از نظرات ما ایفا میکند. چه کسی، در چه زمینهای، چه اختیار عملی دارد؟ مناسبات قدرت چه نقشی ایفا میکنند؟
ما در تعاملات روزمرهی خود در خانه و محل کار همیشه بهنوعی در حال قدرت دادن به دیگران یا انکار قدرت آنها هستیم. اغلب بدون اینکه متوجه باشیم، قدرت خود را به دیگران واگذار میکنیم و به اختیار عملی نمیرسیم که مستحق آن هستیم.
وقتی برای کسی حرمت و عزت زیادی قائلیم و به توانایی و هوشمندی او ایمان داریم، بهصورت ناخودآگاه به گفتار و کردار او قدرت و اختیار میدهیم. ممکن است از او پیروی کنیم یا با فروتنی جایگاه او را بپذیریم. برعکس اگر باور داشته باشیم که کسی کودن یا ناشایست است، به او اختیار عمل نمیدهیم. ما در هر دقیقه از زندگی، خودآگاه یا ناخودآگاه، در حال قدرت دادن به حرفها و اعمال دیگران یا سلب قدرت از آنها هستیم.
ما این کار را در مورد خودمان هم انجام میدهیم. باورهای اولیهی ما در مورد نقاط ضعف و قدرت خودمان، تعیین میکنند که چگونه در مورد خود صحبت کنیم و خود را به دیگران عرضه کنیم. ما در ضمیر ناخودآگاه خود داستانهای دستوپاگیری داریم که بر مبنای بازی قدرت شکل گرفتهاند و گفتگوهای درونی ما را آلوده به نظرات و عقاید قدرتمحور میکنند. وقتی پدر و پدربزرگم به من گفتند که به اندازه کافی بزرگ نیستم، من معصومانه به نظرات آنها قدرت بخشیدم. وقتی کودک بودم، آن صداهای منفیِ قدرتمند در وجودم رسوب کردند و به صورت ناخودآگاه صدایم را به حداقل رساندند و رفتارم را محدود کردند.
قدرت، نقش خود را به صورت رسمی (برای مثال سلسلهمراتب قدرت یا تفویض اختیار) و غیررسمی (برای مثال تعاملات اجتماعی) در زندگی ما ایفا میکند. از سازماندهی کسبوکارها و ارتباط با خانواده و دوستان گرفته تا نوع چیدمان سربازان در صفهای نظامی، همگی به شکلی محسوس یا نامحسوس مبتنی بر مناسبات قدرت و الگوهای فرهنگی و اجتماعی قدرت هستند. در سیاست و کسبوکار، قدرت و اختیار عمل به صورت رسمی به افراد و سازمانها تفویض میشود. ما به پلیس، سیاستمداران، خلبانان، پزشکان، قضات و داورها اختیار عمل میدهیم. این به آنها قدرت تصمیمگیری، دستگیری قانونی و وضع قوانین میدهد و یکی از ساختارهای حیاتی جوامع مدنی است. قدرت علاوه بر اینکه در تمام سطوح جامعه حاضر است، در پسزمینه آگاهی ما نیز وجود دارد. گرایش انسانی ما به سمت عدالت، موجب میشود که از توازن قدرت و اختیار در جامعه و زندگی شخصی خود استقبال کنیم. وقتی قدرت در دست یک فرد خودآگاه باشد، موجب خلق نشاط و انگیزه خواهد شد و کم نیستند رهبران و قضات و معلمانی که از اختیار عمل خود منصفانه در جهت خدمت به دیگران استفاده میکنند؛ اما مایکل لویس در پادکست خود به نام بر ضد قوانین بررسی میکند که مبحث داوری و قضاوت، کارکرد مهمی است که آرامآرام در حال مرگ است؛ زیرا به مسئلهی قدرت و واقعیتهای مربوط به آن، آنطور که باید و شاید احترام گذاشته نمیشود. وقتی اختیار در دست افراد تشنهی قدرت، خودخواه، سوءاستفادهگر یا نژادپرست قرار گیرد، تبدیل به یک عامل مخرب اجتماعی شده و بر ضد حس عدالت ذاتی انسان عمل میکند.
در طبیعت، سلسلهمراتب قدرت حرف اول را میزند. اصل «بخور یا خوردهشو» در آنجا حکمفرمایی میکند؛ اما در جوامع انسانی، سلسلهمراتب قدرت در خدمت یک هدف مشخص است. ما برای سازماندهی و انجام دادن کارها به آن تکیه میکنیم. نادیده گرفتن، نکوهش یا انکار این سلسلهمراتب، موجب ازبینرفتن آن نخواهد شد؛ اما اگر نسبت به تأثیر آن آگاهتر باشیم، میتوانیم خردمندانهتر زندگی و کار کنیم.