میزانسن: هیاهوی بسیـار برای هیچ
نمایشنامهی «هیاهوی بسیار برای هیچ» یکی از آثار برجسته و محبوب ویلیام شکسپیر است که بهعنوان یکی از شاهکارهای کمدی او در اواخر قرن شانزدهم میلادی شناخته میشود. این اثر با ترکیبی هوشمندانه از شوخطبعی، طعنه، رمانتیسم و تردید، تصویری چندوجهی از عشق، افتخار و فریب ارائه میدهد. شکسپیر در این نمایشنامه، همانند بسیاری از آثار خود، با مهارت کمنظیرش در تحلیل روان انسان، روابط اجتماعی و اخلاقی را در قالب طنز و موقعیتهای کمیک بررسی میکند.
«هیاهوی بسیار برای هیچ» در حدود سال 1598 یا 1599 نوشته شد، یعنی در دورهای که شکسپیر در اوج خلاقیت ادبی خود بود. شکسپیر در این اثر از ترکیب استادانهی کمدی عاشقانه و درام اخلاقی بهره میگیرد. نمایش با لحن شوخ و پرتحرک آغاز میشود، اما در میانه با رسوایی هرو به سمت تراژدی میل میکند. این نوسان میان طنز و اندوه، یکی از ویژگیهای اصلی آثار شکسپیر است و باعث میشود اثر از سطح یک کمدی ساده فراتر رود.
از نظر ساختار، نمایشنامه بر دو محور اصلی میچرخد:
1ـ عشق و فریب میان کلادیو و هرو
2ـ جدال زبانی و عشق تدریجی بئاتریس و بندیک
ویلیام شکسپیر
این دو خط داستانی به موازات یکدیگر پیش میروند و در پایان به نقطهی وحدت میرسند. زبان نمایش سرشار از ایهام، کنایه و بازیهای کلامی است. شکسپیر از گفتوگوهای زنده و پرتحرک برای نمایش تضاد میان عقل و احساس، ظاهر و حقیقت، مرد و زن استفاده میکند.
شکسپیر در هیاهوی بسیار برای هیچ طنزی ظریف و چندلایه به کار میبرد. برخلاف کمدیهای اولیهاش که بیشتر بر حرکات بدنی و موقعیتهای مضحک تکیه داشتند، طنز این اثر از گفتوگوهای تیز و هوشمندانه ناشی میشود. گفتوگوهای بئاتریس و بندیک نمونهای درخشان از طنز کلامی و روانشناختی است. شوخطبعی در اینجا نهتنها باعث خنده، بلکه ابزاری برای شناخت شخصیتها و تضادهای درونی آنهاست.
در کنار این، صحنههای داگبری و مأمورانش طنز فیزیکی و گفتاری را به نمایش میگذارند. داگبری با اشتباهات زبانیاش ـ که امروز در زبانشناسی به آن malapropism گفته میشود ـ یادآور نادانیهایی است که با اعتمادبهنفس اشتباه خود را حقیقت میپندارند.
یکی از جنبههای پیشرو در این اثر، تصویر متفاوتی است که شکسپیر از زنان ارائه میدهد. ههرو نماد زن سنتی، مطیع و ساکت است، درحالیکه بئاتریس زنی مستقل، عقلگرا و زبانتیز است که حتی از فرمان شاهزاده هم نمیترسد. بئاتریس در گفتوگویی مشهور میگوید: «کاش خدا مرا مرد میکرد تا بتوانم از دوست خود دفاع کنم.» این جمله یکی از قدرتمندترین بیانات فمینیستی در ادبیات دورهی الیزابت است.
شکسپیر با قرار دادن این دو زن در کنار هم، پرسشی اساسی مطرح میکند: آیا عشق و ازدواج میتواند با استقلال و شرافت زنانه همزیستی داشته باشد؟ پاسخ او در رابطهی بئاتریس و بندیک نهفته است، جایی که عشق بر پایهی برابری و احترام شکل میگیرد.
عنوان نمایش، فراتر از شوخی زبانی، پیام فلسفی نیز دارد. در جهان شکسپیر، بسیاری از بحرانهای انسانی از هیچ آغاز میشوند: از حرفی، از سوءتفاهمی، از ظاهری فریبنده. هیچ در این نمایش نمادی از پوچی شایعات، بیپایه بودن قضاوتها و شکنندگی حیثیت انسانی است. درعینحال، همین «هیچ» به سرچشمهی طنز، عشق و آشتی بدل میشود.
قسمتی از نمایشنامه «هیاهوی بسیار برای هیچ» اثر ویلیام شکسپیر:
دون پدرو: بله من فقط تا پسفردا یعنی تا پایان عروسی شما میمانم و فردای آن روز به آراگون برمیگردم.
کلودیو: اگر حضرت اجل اجازه بدهند من از ملتزمین رکاب خواهم بود.
دون پدرو: هرگز چنین اجازهای نخواهید داشت. اگر در این موقع شما را از دیدار محبوبتان محروم کنم گناه بزرگی کردهام. لابد رفتاری را که گاهی با بچهها میکنند شنیدهاید؟ لباس نو برایشان تهیه میبینند، اما اجازهی پوشیدن نمیدهند. نمیخواهم این رفتار را با شما کرده باشم؛ اما از سینیور بندیک خواهش میکنم که همراه من باشد. برای اینکه مردیست که از موی سرش تا ناخن پایش شوخی و خوشخُلقی است و رفیقی برای سفر بهتر از او پیدا نمیشود.
بندیک: آه حضرت اجل، دیگر مثل پیش شوخ و شاد نیستم.
اجرایی از هیاهوی بسیار برای هیچ
لئوناتو: راست است. من چند روز است این تغییر حالت را در شما حس میکنم.
کلودیو: امیدوارم به درد ناگهانی عشق گرفتار شده باشد.
دون پدرو: نخیر. او حاضر است خودش را به دار بزند و سوزِ تیر عشق را نچشد. در بدن این مرد یک قطره خونی که عشق بتواند به جوشش بیندازد نیست. اگر غمگین است به نظرم برای این است که بیپول شده.
بندیک: نخیر حضرت اجل، دندانم درد میکند.
دون پدرو: آهاه دندانش درد میکند.
کلودیو: من قسم میخورم که عاشق شده وگرنه چرا آنقدر به سر و روی خود دست میبرد و عطر مشک و اقاقی به خود میزند؟
لئوناتو: بهترین نشانهی عشقش این است که مثل مرغ تیرخورده سر زیر بال کرده و دیگر آوازی نمیخواند.
کلودیو: من حتی میدانم نگاهش به کجا دوخته شده.
دون پدرو: ممکن است اسم ببرید ما هم بشناسیمش؟
اجرایی از هیاهوی بسیار برای هیچ
کلودیو: اجازه بفرمایید این راز پوشیده بماند تا خودش افشا کند. آنچه میتوانم اظهار کنم این است که آن زن هم دلداده و شیفتهی بندیک است.
بندیک: هیچکدام از این حرفهای شما درد دندان مرا تسکین نمیدهد. (به لئوناتو) دوست قدیمی من، میل دارید چند قدم در باغ با هم گردش کنیم؟ من به اندازهی هفت هشت جملهی عاقلانه با شما حرف دارم که باید به خودتان بگویم.
بندیک و لئوناتو بیرون میروند.
دونپدرو: شرط میبندم که میخواهد سرّ دلش را بگوید و دربارهی بئاتریس گفتوگو کند. اگر اینطور نشد من اسمم را عوض میکنم.