میزانسن: میدان دلاوران
«میدان دلاوران» درامی محصول سال 1988 و نوشتهی نمایشنامهنویس اتریشی توماس برنهارد است. میدان دلاوران برای اجرای صدمین سالگرد افتتاحیه برژتیتر به اجرا درآمد. این سال همچنین مصادف با پنجاهمین سالگرد آنشلوس بود که آلمان نازی، اتریش را ضمیمهی خود کرد. میدان دلاوران میدانی است که در آن، هزاران اتریشی با شادی، از آدولف هیتلر، در 15 مارس 1938، استقبال کردند.
برنهارد نمایشنامهی خود را بهعنوان بازتابی تراژیک پیرامونِ سیاست وسواسی ناسیونالیسم، انکار گذشته و ادامهی یهودیستیزی در اتریش مدرن نوشته است. این نمایشنامه همچنین بهعنوان یک حملهی پنهان به انتخاب رئیسجمهور اتریش، کورت والدهایم، شناخته شد که این نمایش را «توهین به مردم اتریش» خواند.
مرگ ناگهانی برنهارد بر اثر حملهی قبلی تنها چند ماه پس از نمایش، توجه رسانهها را به موضوع این نمایشنامه جلب کرد. این نمایشنامه را اولینبار، گیتا هونگر ترجمه کرد و در شمارهی 33 نشریهی کانجوکیشن، در سال 1999، منتشر شد. همچنین مردیث اوکس و آندریا تیرنی در سال 2010، ترجمهی جداگانهای از آن ارائه دادند که از سوی انتشارات آبرون بوکز به چاپ رسید و در همین سال نیز این نمایشنامه در لندن به روی صحنه رفت.
میدان دلاوران اوج رادیکالیسم توماس برنهارد اتریشی در مواجهه با واقعهای است که هنوز مردمِ کشورش ننگِ عظیم آن را نپذیرفتهاند: استقبال پرشورِ مردم از اتریش رایش سوم و شخص هیتلر در میدان دلاوران وین، درست در لحظههایی که توحش و ظلمت در حالِ آغازِ ویرانی جهان بود. پروفسور شوستر، همان است که صدای همهمهی این مردم، این شیفتگانِ فاشیسم، از پانزدهم مارس 1938، از سرش بیرون نرفت تا مُرد و حال، او دیگر نیست و دوستان و خانوادهاش نزدیکِ میدان دلاوران، در سوگِ درگذشت او جمع شدهاند و روایت میکنند؛ روایتی از آن روز و پس از آن، سالها و سالها پس از آن و شاید تا همیشه پس از آن؛ چراکه فاشیسم ابدی است و پیروان و رهروان فاشیسم هم!

قسمتی از نمایشنامهی میدان دلاوران اثر توماس برنهارد:
اولگا: میخواهی بنشینی؟
پروفسور روبرت به کمک برادرزادههایش روی یک نیمکت مینشیند.
پروفسور روبرت: در ماه مارس در وین هنوز سرمای زمستان است. آخر ژانویه، وینیها میگویند بهار فرار رسیده؛ ولی تا آخر مارس هنوز سرمای زمستانی در آنجاست. در دوران دانشگاهی خودم من همیشه به هنگام ظهر به باغ ملی میرفتم. ولی پدرتان نه. او مستقیم میرفت به هرن گاسه در آن سوی خیابان. من هرگز ندیدم که او به باغ ملی رفته باشد مگر برای صرف صبحانه در کافه مایرای.
آنا: در نوی هاوز مشغول احداث خیابانی هستند که از وسط باغمان میگذرد. آیا تو اقدامی برای جلوگیری از این کار انجام دادی؟
پروفسور روبرت: این کار سالها طول میکشد. به عمر من کفاف نمیدهد. پنج تا شش سال طول خواهد کشید تا خیابان را بکنند. عمر من کفاف نخواهد داد.
آنا: اما قیمت زمین ما خیلی پایین خواهد آمد.
پروفسور روبرت: ممکن است.
آنا: مادر یک نامهی اعتراض به شهردار نوشت.
پروفسور روبرت: من میدانم. من اعتراض نمیکنم، من به هیچ چیز اعتراض نمیکنم، من دیگر به هیچ چیز اعتراض نمیکنم. هر اعتراضی در پایان عمر بیفایده است.
آنا: تو باید یک نامهی اعتراضآمیز به شهردار بنویسی و به وزارتخانه. اگر تو این کار را بکنی این وزنی دارد. این نوشتهی تو وزن و اعتبارش از همهچیز بیشتر است.
پروفسور روبرت: من به هیچ چیز اعتراض نمیکنم. برای من فرقی نمیکند که خیابانی در وسط باغ ساخته شود یا نشود.
آنا: اینکه خیلی بیمعناست. لااقل برای خاطر ما تو باید نامهی اعتراضی بنویسی.
پروفسور روبرت: من در زندگی خودم اعتراض بسیار کردم و همه بیفایده بود.
آنا: تو کافی است فقط امضا کنی؛ اعتراض را ما پر میکنیم و تو میتوانی آن را بخوانی، ما متن را مرتب مینویسیم و تو فقط امضا میکنی.
پروفسور روبرت: برای من بیتفاوت است که خیابانی احداث شود یا نشود. برای من اینها دیگر معنایی ندارد.
آنا: پدرمان علیه این مسئله بیشک کاری میکرد. این باغ سیب به این قشنگی!
پروفسور روبرت: پدر شماها هم نمیتوانست مرا وادار به این کند که اعتراضی بکنم. اما اگر خانهام را را میخواستند خراب کنند، بله میکردم؛ اما همینطور به خاطر درختهای سیبی که پیر شدهاند. این درختها خیلی هم عمر کنند بیشتر از عمر من نخواهد بود. من در نوی هاوز نیاز به دشمن ندارم. آنچه مادر شما خواهد کرد به من مربوط نمیشود، مربوط به خود اوست. شماها برای من با این مسائل دردسر ایجاد نکنید.