عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: شبیه عشق
«شبیه عشق» نمایشنامهای است نوشتهی والنتین کراسناگوروف. نام والنتین کراسناگوروف برای دوستداران تئاتر در روسیه و خارج از روسیه آشناست. بیشتر نمایشنامههای او (از جمله اتاق عروس، سگ، هرکس ستارهی خودش را دارد، یا امروز یا هرگز، ملاقات چهارشنبهها، لیست دون ژوانی او، یک درس حسابی، سه زیبارو و سهم زن) در 450 سالن تئاتر رسمی و 800 سالن و تماشاخانهی غیررسمی اجرا شدهاند.
هربار که او نمایشنامه مینویسد، انگار در کافه، رستوران، هتل یا پارک میکروفون کار میگذارد و گفتوگوهای دیگران را میشنود و بعد آنها را تبدیل به نمایشنامه میکند. بهاینترتیب، دیالوگها و واکنشهای آدمهای نمایش طبیعی از آب درمیآید و خواننده یا تماشاگر طوری با شخصیتها احساس قرابت میکند که با خودش میگوید: «من هم اگر بودم همین را میگفتم و همین کار را میکردم.»
در نمایشنامهی شبیه عشق ما شاهد فریادهای تنهایی مرد و زنی هستیم که انگار راه ارتباط را گم کردهاند. آنها برای ارتباط با هم گاه شوخی میکنند، گاه دعوا، گاه میخندند و گاه در قالب نقشی میروند و آن را بازی میکنند. شخصیت زن وانمود میکند زنی خیابانی است تا توجه مرد را به خود جلب کند، اما مرد جذب هوش و نگرش او میشود. وقتی مخاطب براساس کلیشههای موجود قضاوتش را کرد، کراسناگوروف در گوشهای مینشیند و به مخاطب میخندد و میگوید: «دنیایی که من خلق میکنم برای شما هدیهای نامنتظره دارد. قضاوت زودهنگام، ممنوع!»
قسمتی از نمایشنامهی شبیه عشق:
زن: در مورد چی صحبت کنیم؟
مرد: هرچی که راحتین، فقط در مورد من نباشه.
زن: اما من دلم میخواد فقط در مورد شما صحبت کنم.
مرد: چه لزومی داره براتون؟
زن: برای شما لازمه. شما خوشبخت نیستین. باید سفرهی دلتونو پیش یکی باز کنین.
مرد: من خیلی هم همه چیم درست و حسابیه.
زن: شما از من میترسین.
مرد: از شما؟
زن: بله، شما میترسین تحت تأثیر من قرار بگیرین، اما بیشتر از این میترسین که منو بذارین اینجا و برگردین به اتاقتون، و شما بمونین و تنهایی و بیخوابیتون. خب، پس برای چی اینجا با من میشینین و به من نوشیدنی پیشنهاد میکنین، وقتی تو عمق روحتون منو تحقیر میکنین. تحقیر میکنین و میخواین. اینطور نیست؟
مرد: مزخرفه.
زن: کاملاً درسته.
مرد: نه، شما اشتباه میکنین.
زن: تحقیر نمیکنین و فقط میخواین؟
مرد: نه.
زن: نمیخواین و فقط تحقیر میکنین؟
مرد: خیلی عجیب و ماهرانه سربهسر من میذارین و با لغات بازی میکنین.
زن: من با لغات بازی میکنم که شما رو به چنگ بیارم. واقعاً مشخص نیست؟
مرد: شما به این قضیه اعتراف میکنین؟
زن: من مگه پنهانش کردم؟ من از همون اول تا الان دارم این کارو میکنم؛ اما نمیدونم چرا شما از من میترسین.
مرد: من از هیچی نمیترسم. فقط خیلی برام خوشایند نیست شبو با یه زن غریبه به صبح برسونم.
زن: و نمیدونین چطور از دستش خلاص بشین.
مرد: اینو نگفتم.
زن: فقط راجع بهش فکر کردین.
مرد: (با لحنی زننده) من نمیخوام شما رو تحقیر کنم، اما مجبورم برای بار دهم تکرار کنم من از اونهایی نیستم که با پول بخوان یه ساعت عشق به دست بیارن. شاید دورهم گذشته باشه، اما هنوز خودمو تغییر ندادم.
زن: اصلاً نیازی به تغییر نیست. من از شما دقیقاً همینطوری که هستین خوشم میآد.
مرد کیف پولش را درمیآورد، اسکناسی بیرون میرود و روی میز میگذارد.
مرد: بیاین، برش دارین.
زن: این چیه؟
مرد: هزینهی زمان هدررفتهی شما. باید پول درمیآوردین. آمادهم پولشو پرداخت کنم. به شرطی که دست از سرم بردارین و برین.
زن: ما در مورد این معامله بعداً بحث میکنیم.
مرد: خیر، همین حالا. اگه کمه من حاضرم بیشتر بپردازم. (دوباره کیف پولش را باز میکند.)
زن: من عادت کردم شرافتمندانه پول دربیارم. صدقه قبول نمیکنم.
مرد: با سرگرمکردن من شما شرافتمندانهتر از معمول پول به دست آوردین. انکار نمیکنم که روحیهم خراب بود و شما کمک کردین حواسم پرت شه. اما دیگه کافیه. بردارین و برین.
زن: (غمگین، با ناامیدی و با صداقت.) مشخصه که شما واقعاً از من خوشتون نیومده (سکوت میکند.) و شاید هم، برعکس، شاید شدیداً به من کشش پیدا کردین. عیبی نداره، برای اینکه تسلی خاطر پیدا کنین، من دومی رو ترجیح میدم.
مرد: به خاطر خدا برین.
زن: برای چی منو میرونین؟
مرد: برای اینکه کمکم دارم به این نتیجه میرسم که، بیشتر از اونچه که باید، داره از شما خوشم میآد.
زن: همیشه میدونین چقدر باید به خودتون اجازه بدین؟
مرد: مسلماً. همونطور که میگن، بنوش اما مست نشو، دوست بدار اما عاشق نشو.
زن: بابت این رفتارتون یه پنجتایی دیگه میآد رو هزینهتون.
مرد: کاملاً درسته. پولو بگیرین.
زن: اگه من بخوام بگیرمشون فقط صبح میگیرم.
مرد: من ثبات قدم شما رو تحسین میکنم.
زن: من هم شخصیت سرسخت شما رو.
مرد: خیلی تلاش کردین، اما باختین.
زن: پس ما هر دومون باختیم.
مرد: ممکنه. حالا دیگه برین.
زن: در هر حال، من پشت میز خودم میشینم.
مرد: باشه. بسیار هم عالی!
مرد مصمم بلند میشود، به سمت میز خود برمیگردد و یادداشت را داخل کیف میچپاند و آمادهی رفتن میشود. زن بلند میشود و به سمت میز مرد میرود.
زن: ببخشین، اینجا خالیه؟
مرد: (با اوقات تلخی.) خالیه. کل میز خالیه، چون من شاممو تموم کردم و الان هم میخوام برم.
زن: یعنی من میتونم فعلاً بشینم؟
مرد: هرطور که مایلین.
زن مینشیند.