عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: اسپیدوی قرمز
اسپیدوی قرمز نمایشنامهای است نوشتهی لوکاس نِیث. اسپیدوی قرمز هجویهای دربارهی افسانهی «رؤیای امریکایی» و امکانات برابر برای رقابت است. ری شناگری است که درست پیش از مسابقههای انتخابی المپیک، در آستانهی افشای مسئلهی دوپینگش ایستاده است؛ اما این امر فقط زندگی او را متأثر نمیکند. اگر ری برنده شود، همه برنده میشوند.
هجو ماجرا اینجاست که به باور او، از نظر علمی، بدنش از ابتدا و از نظر ژنتیکی محکوم است به باختن و برای شرکت در رقابتی عادلانه و رسیدن به خوشبختی، انگار چارهای ندارد جز دستکاری مرزهای اخلاقی.
به این شکل بدن ری به ابزاری برای انتفاع و تحقق خوشبختی خود و دیگران تبدیل شده است و از همین روست که امر اخلاقی به موقعیتهای فردی منوط و تأویلپذیر میشود. آن که دیگری را در زندگی شخصی و در دایرهی روابط انسانیاش نقد اخلاقی میکند درست در جایی به توجیه امر غیراخلاقی میپردازدکه میداند منفعت شخصیاش با پذیرش امر اخلاقی به مخاطره میافتد.
لوکاس نیث، نمایشنامهنویس امریکایی، با خلق موقعیتهای متعارض در روابط انسانی، مواجههی نسبی با امر اخلاقی را به چالش میکشد. او در موقعیتهای مدرن روابط انسانی، موشکافانه میکاود و با بازنمایی و بازسازی آن، خواننده و مخاطب اثر خود را با سؤالهایی تنها میگذارد که پاسخ به آنها به بازاندیشی و مداقه در ساختارهای کلان موجود و مبانی نظری و فکری علوم انسانی نیاز دارد.
قسمتی از نمایشنامهی اسپیدوی قرمز نوشتهی لوکاس نِیث:
لیدیا: تو یک سری فرمهای درخواست کار، میپرسن تا حالا بازداشت شدی. معلوم میشه مهم نیست که محاکمه شده باشی یا نه. به نظرم این درست نیست. منظورم اینه که بیخیال، هرکسی میتونه واسه هر چیزی دستگیر بشه. نباید مهم باشه؛ اما بعد وقتی میگی «بله... بله، من دستگیر شدم»، اونها سؤالهای دیگهای ازت میپرسن و همهچی برملا میشه و اونچه روشن میشه اصلاً به نفعت نیست. همهچی خیلی بد به نظر میرسه.
ری:..
لیدیا: پس اینجوری نیست که آدمها نخوان من رو استخدام کنن.
ری: نه معلومه خب...
لیدیا: اونها همیشه اینجوریان که «با توجه به اونچه اتفاق افتاده»، اینجوریان: «ببخشید دستمون بسته است.»
ری: خیلی بده.
لیدیا: اما تازگی یک چیزی رو متوجه شدم. فهمیدم اونچه نمیذاره من کار کنم، ممکنه همون چیزی باشه که کمک کنه تا من کار کنم و سعی کردم به قضیه یک جور دیگه نگاه کنم. دربارهی اینکه چه اتفاقی افتاد و چهجوری اتفاق افتاد. من پروندهم رو باختم و این واقعاً تو دنیای ما چه معنی میده و میدونی، این پرونده واقعاً راجع به چیه؟ منظورم اینه که راجع به چیه؟
ری: از من میپرسی؟
لیدیا: میدونی راجع به چیه؟
ری: تو به یک خانومی یک دارویی فروختی که اجازه نداشتی بفروشی؟
لیدیا: آره. خب، من با یکی دوست بودم؛ خیلی قبل از تو. الان تو کار سینماست و خیلی وضعش خوبه. اگه توی نت بگردی، میبینی.
اون خیلی آدم کلهگندهایه و خب من بهش زنگ زدم و گفتم چه اتفاقی افتاد. بهش گفتم که یک داستان واقعی دارم دربارهی یکی از دوستهام. گفتم که اون خیلی مریض بود و برای اینکه زنده بمونه به دارو احتیاج داشت؛ ولی نمیتونست هزینهش رو بده؛ اما بعد من اومدم و از رابطههای خاص خودم تو حرفهی داروسازی استفاده کردم و شغلم رو و یکجورهایی زندگیم رو به خطر انداختم تا این دارو رو واسه دوست مریضم گیر بیارم و این کار رو کردم و بهش کمک کردم؛ اما بعد دولت متوجه شد و من دستگیر شدم و بقیهی فیلم میتونه دربارهی دادگاهم باشه و اینکه چهجوری برام پاپوش درست کردن.
ری: وای، آره.
لیدیا: و خیلی جاهاش هست که میتونه تریلر باشه. مثل اون فیلمه راجع به اون زنه که همهی جایزهها رو برد.
ری: من هم تو این فیلم هستم؟
لیدیا: همهی اسمها رو عوض میکنم.
ری: پس یعنی...
لیدیا: نمیخوام برادرت واسه یک چیزی مثل افترا ازم شکایت کنه.
ری: پس اون آدم بدهی فیلمه؟
لیدیا: نمیدونم ری تو چی فکر میکنی؟ آدم بدیه؟
ری: به نظر میآد میتونه خیلی پرفروش بشه.
لیدیا: نمیدونم احتمالاً یک مدتی زمان ببره. اینجوری نیست که قرارداد امضاء کرده باشم یا چیزی، فقط با آدمها دربارهش حرف زدم. اما من...
ری: واقعاً به نظر میرسه وضعت خوبه. واقعاً خوشحالم که تو...
لیدیا: آره خب...
ری: واقعاً...
لیدیا: تو رو ببین. قراره مدل اسپیدو بشی.
ری: آره.
لیدیا: شرط میبندم از فیلم هم پولش بیشتره.
ری: فکر کنم کار سختیه چون واسه عکسها باید کاملاً ثابت بمونی برای چند ساعت.
لیدیا: نه منظورم اینه که...
ری: چی؟
لیدیا: چرا گفتی بیام اینجا؟
ری: من فقط...
لیدیا: اینجا وایستادم دارم سعی میکنم بفهمم. یک چیزی هست که نمیگی. از من چی میخوای؟
ری: هیچی.
لیدیا: نه من میشناسمت، میدونم یک چیزی میخوای.
ری: واقعاً من...
لیدیا: باور نمیکنم.
ری: دلم واسهت تنگ شده بود.
لیدیا: تنگ شده بود. آها... تو...
ری: تنگ شده بود، دلم واسهت تنگ شده لیدیا.
لیدیا: یکدفعه؟
ری: نه من...
لیدیا: هیچوقت زنگ نزدی.
ری: تو من رو ول کردی.
لیدیا: واسهت مهم نبود حالم چطوره؟
ری: بهم گفتی هیچوقت بهت زنگ نزنم.
لیدیا: و میبینیم که یک تتوی جدید داری.
ری: یک مار دریاییه. (به او تتو را نشان میدهد.) خوشت میآد؟
لیدیا: خیلی... بزرگه.
ری: دمش حتی دور میزنه.
لیدیا: آره.
ری: و میآد تا بالا.
فکر کردم برای تبلیغات و اینها خوب میشه، آخه ما وقتی شنا میکنیم همه یک شکلیم؛ چون همه یک شکلیم؛ چون همه کلاه و عینک شنا داریم. پس فکر کردم ایدهی خوبی میشه که یک کاری کنم تا من رو راحت پیدا کنن. پس مثلاً وقتی دارم شنا میکنم و دوربینها بالا سرمونان و شنامون رو میبینن، خیلی راحت میشه گفت کدوم منه. همه این جوری میشن که «وای... اون پسره با خالکوبی مار دریایی کیه؛ خیلی خفنه» و بعد ایدهی یک لباس شنای مخصوص هم براش دارم.
لیدیا: با اون...
ری: یک قسمت از دمش روش چاپ شده باشه.
لیدیا: آها.
ری: برای تبلیغات این کار رو کردم.
لیدیا: تبلیغات؟
ری: آره.
لیدیا: برای این نبود که خالکوبی قبلی رو مخفی کنی؟
ری: فکر میکنم این هم بود؛ اما بیشتر...
لیدیا: هنوز یک جورهایی میشه ال و وای رو ببینی.
دی هم اینجاست.
یکجورهایی هنوز میشه فهمید چیه.
ری:..
با اشارهی لیدیا، کاملاً میتوانیم اسم او را ببینیم که در بدن یک مار دریایی دفن شده است.
لیدیا: تو دلت برای من تنگ نشده. تو فراموش میکنی. تو از همهچی میگذری. از کنار همهچی راحت رد میشی و فکر میکنم این خوبه؛ رفتار سالمیه. ما هر دومون فراموش کردیم و...