میزانسن: آن مرحوم
«آن مرحوم» نمایشنامهای است نوشتهی برانیسلاو نوشیچ. نوشیچ (1938-1864) در شهر بلگراد صربستان به دنیا آمد و تحصیلکردهی دانشگاه بلگراد است. این نمایشنامهنویس در سال 1889 در جنگ بین صربستان و بلغارستان حضور داشت و کار خود را در وزارت امور خارجه آغاز کرد و سپس به وزارت آموزشوپرورش منتقل شد. پس از آن، وی به عنوان روزنامهنگار و نویسنده در بلگراد و همچنین بهعنوان دراماتورژیست در تئاتر ملی مشغول به کار شد. نوشیچ نهتنها یک نمایشنامهنویس بلکه یک تحلیلگر جامعهی صربستان و ذهنیت آن در یک دورهی تاریخی خاص بود. یکی از بهترین نمایشنامههایش «آن مرحوم » (1937) است. آن مرحوم نمایانگر طنز ماندگار و تند از طمع بشر و یادآور جامعه امروز و روابط انسانی است.
نوشیچ موضوعی هوشمندانه را برای این نمایشنامهاش انتخاب کرده و شیوهی دیالوگنویسیِ او ژانر کمدی سیاه اثر را همراهی میکند. ترکیبِ اینها یک اثر کلاسیک جهانی را خلق کرده است.
«آن مرحوم» نمایشنامهای سه پردهای به همراه یک سرآغاز است. (سرآغاز سه سال قبل از شروع پردهی اول را به نمایش میگذارد). بازی از ابتدا تا انتهای هر پرده و سرآغاز در لوکیشنی ثابت است. ورودِ شخصیتهای جدید با ذکر «اضافهشدن کاراکتر» در متن مشخص میشوند. در حین بازیها هیچ وقفه یا تغییرِ دکوری رخ نمیدهد. سرآغاز و پردهها شامل چهار اتاق منظم و معین شده است (سه اتاق نشیمن مختلف و یک اتاق کار)
بدین ترتیب نوشیچ در طراحی فضاها و شیوهی روایت نیز دست به یک نوآوری خلاقانه میزند.

قسمتی از نمایشنامه آن مرحوم نوشتهی برانیسلاو نوشیچ:
اسپاسویه: «چیزی که نمیفهمم اینه: برای چی مجبور شد همچین کار خوبی رو ترک کنه. میتونست با خوشحالی بمونه و همهچیز خوب پیش میرفت.»
آنتا: «شاید میخواست برای بررسی املاکش برگرده؟»
اسپاسویه: «شاید! و شایدم میخواست پولش رو از بدهکاراش پس بگیره.»
رینا: (با دلواپسی) «من نمیتونم، فقط میتونم خونسردی خودم رو حفظ کنم و آروم باشم.»
اسپاسویه: «پس ما کی رو دفن کردیم؟»
نواکویچ: «به این سؤالم پاسخ میده.»
اسپاسویه: «چی میگه؟ دعا؟»
نواکویچ: (میخواند) «در پاسخ به سؤال هویت احتمالی جنازه که با توجه به لباس و اسناد او پیدا شده بود»، آقای ماریچ پاسخ میدهد: «گمان میکنم برای سرپرست ساختمان بود، الیوشا، یک مهاجر روسی.»
اسپاسویه: «آلیوشا؟»
نواکویچ: (به خواندن ادامه میدهد) «آن روز، درست قبل از ترکِ من، آلیوشا به من گفت قصد خودکشی دارد، حتی به من گفت قصد دارد خودش را در دانوب بیندازد. وی کت و شلوار کهنهی مرا به تن داشت که قبلاً به ایشان داده بودم و همچنین مقداری از اسناد و مدارکم دست ایشان بود. جنازه فقط میتوانست متعلق به ایشان باشد.»
اسپاسویه: «آلیوشا؟»
آنتا: «و تو حلقهی گل رو سر خاک آلیوشا گذاشتی.»
لوبومیر: (مستأصل) «حالا ما همه چی رو میدونیم. همونطوری که میبینین وضعیت بدیه.»
اسپاسویه: «البته، بَده!»
لوبومیر: «تو این لحظه که همه تو شوک هستن، ما حتی نمیتونیم همهی عواقب احتمالی را حدس بزنیم.»
آنتا: «نه، نمیتونیم! (خطاب به نواکویچ) مثلاً، شما ممکنه همسر خودتون رو از دست بدین.»
رینا: (میلان را در آغوش میگیرد) «اوه، نه! نه خب!»
آنتا: (خطاب به اسپاسویه) «پس شما املاک خودتون رو از دست میدین.»
اسپاسویه: «اون وقت شما هم یه سال میرین زندان.»
آنتا: «من بهتون گفتم به این جمله حساسم.»
اسپاسویه: «من فقط همهی عواقب احتمالی رو پررنگ میکنم، میبینین؛ ولی یکیش از همه بدتره... آقای جوریچ در این مورد چی میگه؟»
آنتا: «کی؟»
اسپاسویه: «مردی که همهی تجربه و شهرت و ارتباطش رو برای پروژهی ما صرف کرده، ما سرمایه و دانش خودمون رو سرمایهگذاری کرده بودیم، چی میگه؟ اگه ما این وضعیت امور را قبول کنیم، اگه آقای ماریچ زنده پیداش بشه، کل سرمایهمون فرو میپاشه.»
آنتا: «اوه، این کمترین اتفاقیه که میافته.»
اسپاسویه: «کمترین؟ منظورتون چیه؟ تا حالا راجع به شرکت بزرگ فنی ـ مالی ایللیرا شنیدی؟»
آنتا: «البته که شنیدم.»
اسپاسویه: «این شرکت، آقا، برای یه مجوز انحصاری به دولت تقاضا داده که تمام مردابها، باتلاقها، دریاچهها و درواقع همهی رسوبات آبزی را در این قلمرو تخلیه کند. این یه کار عظیمه که دوازده سال طول میکشه تموم بشه و این شامل کار ساختوساز بزرگیه. حداقل ده پل آهنی، حدود یکصد پل بتنی و کلی تونل. این یه پروژهی خیلی بزرگیه، میتونی تصور کنی؟»