جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

میزانسن: آخرین روزهای کانت

میزانسن: آخرین روزهای کانت

 

«آخرین روزهای کانت» نمایشنامه‌ای است نوشته‌ی آلفونسو ساستره که نشر نی آن را به چاپ رسانده است. آلفونسو ساستره در 20 فوریه 1926 در مادرید و در خانواده‌ای کارگری به دنیا آمد. در آن سال‌ها از بمباران و گرسنگیِ جنگ داخلی جان به در برد و دبیرستان را به اتمام رساند و در سال 1943 وارد دانشکده‌ی مهندسی هوانوردی شد. تحصیل در این رشته بیش از پانزده روز نپایید، اما او تمام هم‌وغم خود را روی کاری گذاشت که از سال 1940 با گروه تئاتری هنر نو آغاز کرده بود.

در سال 1947 وارد رشته‌ی فلسفه و ادبیات شد و تا پایان دوره (1953) علاوه‌بر همکاری با روزنامه‌ها چند نمایشنامه هم نوشت که به سبب تعهد نویسنده به مارکسیسم و تئاتر اجتماعی چاپ و اجرای آن‌ها ممنوع شد.

اولین موفقیت تئاتری‌اش با نمایش «جوخه‌ی مرگ» به دست آمد، نمایشی که حکومت فرانکو بیش از سه اجرای آن را تاب نیاورد. ساستره در غالب آثارش به موضوع دیکتاتوری و سرکوب و سانسور می‌پرداخت و به همین دلیل اغلب نمایشنامه‌هایش در دوران حکومت فرانکو ممنوع و توقیف شدند. در سال 1955، با ایوا فارست، که هم‌حزبی‌اش بود، ازدواج کرد. یک سال بعد، به‌دلیل شرکت در تظاهرات ضد دیکتاتوری به زندان افتاد. مدتی پس از آزادی‌اش، مجدداً در 16 سپتامبر 1974 به اتهام مشارکت در بمب‌گذاری که دوازده کشته بر جای گذاشت، دستگیر و زندانی شد. هشت ماه بعد، به قید وثیقه آزاد شد ولی فارست به‌مدت سه سال در بازداشت ماند تا سرانجام با قانون عفو عمومی آزاد شد. این زوج تا پایان عمر دست از فعالیت سیاسی برنداشتند.

ساستره 17 سپتامبر 2021، در 95 سالگی در باسک درگذشت. از او بیش از پنجاه نمایشنامه، هفده مقاله، شش رمان و هشت دفتر شعر به جا مانده است.

ساستره نمایشنامه‌ی «آخرین روزهای کانت» را در سال 1985 نوشت و اجرا کرد، اثری خارق‌العاده و پر رمز و راز که در آن ساستره‌ی شصت ساله درصدد است تراژدی زندگی‌اش را به شیوه‌ای گروتسک نشان بدهد و خودش را در قالب هوفمان بازنمایی بکند و در نور شعله‌ی الکل لحظاتی از آخرین روزهای زندگی کانت بنویسد، لحظاتی که نه‌تنها آخرین روزهای زندگی فیلسوفی نامدارند بلکه به یک معنا، گفت‌وگوی ابدی میان مرگ و زندگی نیز هستند. در آخرین روزهای کانت، مرگ همدمی است ناخواسته که از بدو تولد با آدمی است. در این اثر ما به تماشای مواجهه‌ی یک فیلسوف نامی با مرگ می‌نشینیم. آن‌طور که خود ساستره گفته این نمایش برداشتی است آزاد از کتابی با عنوان آخرین روزهای امانوئل کانت اثر تاماس دِ کوئینسی.

اما این اثر زاده‌ی تخیل است یا واقعیت؟ مسئله در اینجا بازنمایی واقعیت به معنای متداول آن نیست، بلکه مراد خلق واقعیتی است که نویسنده می‌بیند و به آن می‌اندیشد. او در واقعیت دست می‌برد تا شخصیت و اوضاع دوران را برجسته‌تر کند. ازاین‌رو، نویسنده از امور پیش‌پاافتاده فراتر می‌رود و با ایجاد مزاحمت برای خواننده یا تماشاگر (از طریق نوعی بیگانه‌سازی) به او هشدار می‌دهد که بیدار و فعال باشد و این‌گونه زمینه‌ی مشارکت او را در اثر به وجود می‌آورد. او با پریشان کردن حواس تلاش می‌کند خواننده از قالب‌های مرسوم فلسفه و ادبیات بگریزد. به زبان طنز نشان می‌دهد که چگونه زوال بدن بر متفکری خارق‌العاده تأثیر می‌گذارد -طنزی که رنج‌های انسان را عریان می‌کند و عیان می‌سازد که همه‌ی ما در برابر مرگ محکوم و قربانی هستیم.

ساستره هرگز زبان را بیهوده به کار نمی‌گیرد. از نظر او زبان باید از لفاظی، که سبب انحرافش می‌شود، دوری جوید. زبان ساستره چنین زبانی است، ساده و بی‌آلایش، حتی وقتی می‌خواهد از کانت، بزرگ‌ترین فیلسوف زمانه‌اش بنویسد؛ زبانی ظریف که در خلال گفت‌وگوها غیرمستقیم به وضعیت جامعه‌ی آن دوران نیز اشاره دارد.

https://gbook.ir/storage/resized/sm5KFrXOampmgJv5ntCEISh8GgHTkSKP.webp

قسمتی از نمایشنامه‌ی آخرین روزهای کانت:

واسیانسکی: قهوه لذیذترین معجون است، درست می‌گویم؟

هانا: من دوست دارم آن را با رُن بنوشم. در «اردک قرمز» خیلی‌ها آن را این‌طور می‌نوشند.

ترزا: آه، چه می‌گویید، با رُن!

واسیانسکی: هانای عزیز، توی زندگی به غیر از «اردک قرمز» چیزهای دیگری هم هست.

هانا (خجالت‌زده.) ببخشید پروفسور، من دختر خیلی احمقی‌ام.

واسیانسکی: (همان‌طور که قهوه‌اش را می‌نوشد.) «اردک قرمز!» مطمئناً دنیای بسیار جالبی است، این‌طور نیست؟ (به کانت نزدیک می‌شود.) فنجانتان نیفتد. این‌طور بهتر است. (هر سه با کنجکاوی به او نگاه می‌کنند.) به احتمال زیاد اکنون تصمیم به سفر گرفته‌اید.

ترزا: (قهقهه می‌زند.) گفتید سفر؟

واسیانسکی: قهوه او را به سفر ترغیب می‌کند، به قول خودش به «سرزمین‌های دور».

ترزا: او را زیر ذره‌بین گذاشته‌ام. فهمیده‌ام که هر روز تقریباً هفده ساعت و سی دقیقه می‌خوابد. (به ساعتش نگاه می‌کند.)

نمی‌دانم آیا مشاهده من درست است یا نه.

هانا: دایی در گذشته خیلی کم می‌خوابید.

واسیانسکی: (انگار از کارایی هانا راضی است.) قبلاً، خیلی کم. آه، قهوه‌تان را تمام کردید. (درواقع فنجان نیمه‌خالی کانت از دستش افتاده است.) مهم نیست، پروفسور کانت. (کانت او را نگاه می‌کند اما نمی‌شناسد.) اگر می‌خواهید استراحت کنید یا سفر کوچولویی بروید، بگویید. «سرزمین‌های دور؟»

کانت: سرزمین‌های دور، بله. باواریا یا اسپانیا یا پرتغال...

صدایش خیلی ضعیف است اما ترزا گوشش را نزدیک برده و صدای او را شنیده است.

ترزا: (به واسیانسکی.) از روی دلتنگی است؟ می‌خواهد به جایی برگردد؟

واسیانسکی: نه. پروفسور هرگز جایی نبوده، خب، منظورم این است که هرگز این شهر را ترک نکرده. رؤیا می‌بافد... آنچه می‌خواسته و نشده و چیزهایی شبیه این. بعضی وقت‌ها می‌گوید گرانادا، بارسلونا! می‌ترسم تصور بسیار مبهمی داشته باشد از اینکه این شهرها کجا هستند. مانند... خواب دیدن است: انگار بخواهد چیزی را ببیند که... قبل از مرگ ندیده. (رو به کانت.)

پس برویم؟ (کانت با شوقی خاص سر تکان می‌دهد.) آماده‌اید؟ (کانت سر تکان می‌دهد و بسیار هیجان‌زده است.) این کشتی زیبایی است، زیبا، درست است؟ زیبا... (کانت سر تکان می‌دهد.) آن نورها چیست؟ (انگار کانت بیهوده تلاش می‌کند چیزی را ببیند.) بله داریم به کپنهاگ وارد می‌شویم.

کانت: (با شوق فریاد می‌زند) کپنهاگ! کپنهاگ! (اما بلافاصله خسته می‌شود و چیزی زمزمه می‌کند که قابل درک نیست.)

ترزا: چه می‌گوید؟

واسیانسکی: می‌گوید: «برگرد، برگرد»

ترزا: (شانه بالا می‌اندازد) خوب برگردید، برگردید (به نظر می‌رسد به خواب رفته است.)

واسیانسکی: به نظر شما اشتباه است؟ (ترزا با حالت چهره‌اش می‌پرسد چه چیزی؟) بردن او به این سفرهای خیالی.

ترزا: چند روز دیگر به‌تان می‌گویم.

کانت آرام روی میز خوابیده است. ترزا از روی میز او دفتری را برمی‌دارد و نگاه می‌کند.

خرید نمایشنامه آخرین روزهای کانت

   

        

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.