من آدم کشته ام/ بولگاکف در کنار پلاتونوف

2 سال پیش زمان مطالعه 4 دقیقه

 

کتاب «من آدم کشته‌ام»، شامل 26 داستان کوتاه از 18 نویسنده‌ی روس، به همت نشر ماهی به چاپ رسیده است. پیدا کردن وجه اشتراک میان داستان‌هایی که در این کتاب گرد آمده‌اند شاید کاری غیرممکن باشد. داستان‌ها نه به لحاظ زمانی، نه سبکی و نه محتوایی یکسان نیستند. بازه‌ی زمانی‌شان از دهه‌های آغازین قرن بیستم تا سال‌های اخیر را در بر می‌گیرد. نویسندگان از لحاظ مکانی نیز اشتراک ندارند: گروهی تمام عمر در روسیه و شوروی به سر برده‌اند و عده‌ای دیگر، به دلایل مختلف، مهاجرت را برگزیده و آثارشان را در سرزمینی دیگر خلق کرده‌اند. در میان داستان‌ها، به لحاظ سبکی، هم نثر ساده و نزدیک به زبان کوچه و خیابان میخاییل زوشنکو و واسیلی شوکشین یافت می‌شود، هم سبک آوانگارد و پرآرایه و پیچیده‌ی یوگنی زامیاتین و یوری تینیانوف. محتوایشان از جستارهای خاطره‌مانند، از قبیل داستان‌های نینا بربروا و یوگنی وادالازکین تا آثار کاملاً تخیلی مانند داستان‌های سیگیزموند کرژیژانوفسکی، در تغییر است. همه سنخ قهرمانی هم در میانشان هست: از کشیش آزادمنش تا مأمور اعدام، از تزار پتر اول تا تروریست عاجز از سر بریدن خروس.

شاید یگانه چیزی که بتواند این داستان‌ها را به هم پیوند دهد این باشد که در هریک از آن‌ها چیزی یافت می‌شود که می‌تواند سودمند، آموزنده یا دست‌کم سرگرم‌کننده باشد. ناهمگونی زمانی و سبکی و محتواییِ داستان‌ها شاید حتی بدل به عاملی مثبت شود و بتواند بخش‌هایی متنوع از جریان کلی ادبیات روسی در طول صد و بیست سال اخیر را پیش چشم خواننده‌ی ایرانی به تصویر کشد.

قسمتی از داستان لکه‌ی قهوه نوشته‌ی لودمیلا اولیتسکایا از مجموعه‌‌ی من آدم کشته‌ام:

ایرا ترویتسکایا، با صد و هشتاد و سه سانتی‌متر قد خالص، ملقب به فرسخ، با دست و پاهای مردانه، به هیچ‌کس نمی‌گفت که پدرش ژنرال است. آن هم ژنرال چه نهادی. ایرا مثل همه لباس می‌پوشید. گرچه در کمد دیواری خانه‌ی ژنرالی‌شان در نزدیکی مترو سوکول، هرچیزی که دختربچه‌ها آرزویش را داشتند آویزان بود.

و اصولاً او هر چیزی را که دختربچه‌ها حتی آرزویش را هم نمی‌کردند داشت و حتی چیزهایی بیش از این‌ها؛ ولی در سال‌ها‌ی دانشجویی کسی نمی‌خواست با او دوست شود. وقتی نزدیکشان می‌شد، ساکت می‌شدند. آن هم نه فقط در غذاخوری، بلکه حتی جایی که جمع می‌شدند و سیگار می‌کشیدند. گرچه سیگار مفت از او می‌گرفتند؛ ولی در سکوت. البته همه هم از دوستی با او طفره نمی‌رفتند، فقط دقیقاً کسانی طفره می‌رفتند که ایرا دلش می‌خواست با آن‌ها دوست شود: اُلگا، ریشارد، لالا، آلا و اسکابوینیکوف. از همه ناراحت‌کننده‌تر این بود که اُلگا از خانواده‌ی یک ژنرال بود، پدر ریشارد در لتونی وزیر چیزی بود و پدر لالا سفیر شوروی در چین. پس چرا این‌قدر با تحقیر و از موضع بالا با او رفتار می‌کنند. نمی‌شود به هرکسی می‌رسی توضیح بدهی که پدرت اگرچه ژنرال کا.گ.ب است، ولی به‌هرحال در لیگ‌های سطح بالا بازی می‌کند و تمام عمر در حوزه‌ی اطلاعات خارجی فعالیت کرده است.

لِنا، خواهر بزرگ‌تر ایرا، پژوهشگاه روابط بین‌الملل مسکو را تمام کرده و اصلاً با چنین وضعی روبه‌رو نشده بود. حتی برعکس: آن‌جا به بچه‌های مقامات خیلی هم احترام می‌گذاشتند. حساب دخترها هم که کلاً سوا بود.

دخترها همه پیش از اتمام تحصیل و شروع به کار ازدواج می‌کردند. با کسانی از همان پژوهشگاه. پژوهشگاه هم از این استقبال می‌کرد. هیچ‌کدام از دخترها پیشرفت چندانی در زندگیِ حرفه‌ای مستقل به دست نیاورد. ولی زنی که دستش توی کار باشد، برای هر دیپلماتی امتیاز به شمار می‌آید.

گل‌های سرسبد همدوره‌ی لِنا کم مانده بود برای ازدواج با او صف بکشند و حتی گل‌های سر سبد دوره‌های بالاتر. پدر به شوخی می‌گفت: پسرهای آن‌جا، مثل کشیش‌ها، بدون ازدواج مشمول دعای خیر نمی‌شوند. و واقعاً هم این قبیل زوج‌ها پست‌های خیلی خوبی می‌گرفتند.

پدر ایرا و لِنا واقعاً باهوش و سرزنده و خوش‌قیافه بود. مادر از هر نظر از او پایین‌تر بود. به استثنای قد. ایگور ولادیمیرویچ همیشه می‌گفت به‌خاطر اصلاح نژادی با نینا ازدواج کرده است، برای این‌که پسرانی قدبلند داشته باشد. ولی نینا برایش دختر آورد. قد بلند به چه درد دخترها می‌خورد؟ کاش لااقل بسکتبال بازی می‌کردند.

من آدم کشته ام (26 داستان کوتاه از 18 نویسنده روس)

من آدم کشته ام (26 داستان کوتاه از 18 نویسنده روس)

ماهی
افزودن به سبد خرید 320,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط