معرفی کتاب: وقت تنهایی
«وقت تنهایی» کتابی است نوشتهی استفانی روزنبلوم که نشر ثالث آن را به چاپ رسانده است. کمتر کسی میخواهد منزوی باشد. رشد همکاری و زندگی با همخانه در سراسر جهان جدیدترین گواه این ادعاست؛ اما اختصاص زمانی اندک به خودمان (پنج روز در اروپا یا پنج دقیقه در حیاط خانهی خودمان) قطعاً حسادتبرانگیز است.
حدود 85درصد افراد بالغ (اعم از زنان و مردان تمام گروههای سنی) به مرکز تحقیق پیو گفتهاند برایشان مهم است گاهی کاملاً تنها باشند. براساس یافتههای یورو مانیتور اینترنشنال، مردم دوست دارند هم با خانوادهی خودشان وقت بیشتری بگذارنند هم اوقات بیشتری تنها باشند. بااینحال، خیلی از ما (حتی آنهایی که تنهایی را غنیمت میدانند) اغلب چندان تمایلی نداریم برخی کارهای خاص را تنها انجام دهیم؛ زیرا به ما خوش نمیگذرد، خاطرات کمتری داریم، زندگیمان تغییری نمیکند و وارد رابطههای جدید نمیشویم.
چندین پژوهش در مجلهی کانسیومر ریسرچ منتشر شده است که نشان میدهد خانمها و آقایان، وقتی تنها هستند، اغلب از فعالیتهای مفرح گروهی، مثل رفتن به سینما یا رستوران اجتناب میکنند. با اینکه تماشای فیلمی معرکه یا نمایشی هنری بالطبع جالب و الهامبخش است، آنها اعتقاد داشتند تنهایی خیلی خوش نمیگذرد. همچنین نگران بودند دیگران دربارهی آنها چه فکری میکنند.
استفانی روزنبلوم، سفرنامهنویس نیویورک تایمز، با نوشتنِ وقت تنهایی به سراغ این موضوع در سفر رفته است. او به فرانسه، ترکیه، ایتالیا و امریکا میرود و تنها سفر کردنِ خود را روایت میکند. او نویسندهای است که مأموریت دارد به پاریس، استانبول، فلورانس و نیویورک برود و طی این سفرها، به بهانهی تنها بودن، به همهجا سرک میکشد. از رفتن به موزهها و رستورانهای معروف تا باغهایی با معماری منحصربهفرد. او در این کتاب، آداب و رسوم، غذاهای معروف و مراکز توریستی این شهرها را توصیف میکند.
نویسنده تنهایی را برای مخاطبش به موقعیتی یگانه و جهانی منحصربهفرد تبدیل میکند و باعث میشود خواننده دیدگاهی ناب و متفاوت به این ویژگی خاص خود ـ که البته این روزها کمیاب هم نیست ـ داشته باشد و بتواند ارتباطی ویژه با مفهومی عمیق و تأثیرگذار و مهم به اسم «تنهایی» برقرار کند. مخاطب با خواندن این کتاب به تنها بودن، تنها رستوران رفتن، تنها به موزه رفتن و... نگاهی متفاوت خواهد داشت و درنهایت درکی عمیقتر از تنهایی و ادراکی نابتر به تنها بودن به دست خواهد آورد. این کتاب دعوتی است به تنها رها شدن میان زیبایی، هنر، معماری، تاریخ و...

قسمتی از کتاب وقت تنهایی:
یک هفته قبل از آنکه به استانبول بیایم، داشتم از میدان تایمز، با آن متههای برقی، آژیر و سامانهی دوچرخهی اشتراکیاش، رد میشدم. مردی با لباس میکیموس سرِ خزدار لباسش را، مثل یک توپ بولینگ، به دست گرفته بود و از اینطرف خیابان چهل و دوم به آن طرف میرفت. میدان تایمز، با آن کبوترانش که انگشتان پایشان قطع شده است، مانیتورهای مشعشع غولپیکرش، قطرات آبی که بر سرت میریزد و در دلت خداخدا میکنی که از کولرهای بالای سرت ریخته باشد.
تازه کتاب هنر آرامشِ پیکوآیر را تمام کرده بودم که در آن دربارهی لئونارد کوهن، خواننده و ترانهسرایی مینویسد که بیش از پنج سال در صومعهای در کالیفرنیا به سر برد. کتاب باعث شد دلم هوس صدای عمیق و گرفتهی کوهن را بکند. بنابراین، چند روز صبح که از میدان تایمز رد شدم، بارها و بارها، پشت سر هم، آهنگ «هلهلویا» را گوش دادم و با اسبهایی که کالسکههایی خالی را میکشیدند و با هم به سمت شرق میرفتیم همگام شدم.
چند روز بعد، از پلههای موزهی مدرن استانبول، که بیش از هشت هزار کیلومتر آن طرفتر است، بالا میرفتم. یک طرفم، برج ساعت زیبا و ازکارافتادهی محلهی توپخانه ـ به گفتهی روزنامهی دیلی صباح، این قدیمیترین برج ساعت استانبول است ـ کنار درختان پُر از شاخ و برگی قد برافراشته بود که انگار میخواستند روزی کل ساعت را ببلعند. چند قدم آنطرفتر، ستون بلند قرمزی به نام استانبول مدرن قد برافراشته بود که به زیباییهای صنعتی موزه، یعنی لولهکشی و کانالهای هوای روکارش که بهخوبی دیده میشد، و پنجرههای بزرگ انبار قدیمی مشرف بود که محل نگهداری آثار هنرمندان برجستهی معاصر است.
روی صندلیای از جنس خیزران، کنار تنگهی بسفر و روبهروی گنبدهایی که روی شاخ طلایی سر برآورده بودند، نشستم و یک بشقاب رایولی اسفناج و پنیر خانگی سفارش دادم. پیشخدمت سبدی سیمی پُر از نان رول و نان پهن تُستشده و کاسهی کوچکی روغن طعمدارشده با زیتون سیاه و دانهی رازیانه آورد. سمت راستم، آن طرف پنجرهی رستوران، مردی تنها غذا میخورد و در دفتری مینوشت. سمت چپم، بسفر آبی فولادی بود. کشتیها آمدند و رفتند اما ترجیع شعر از زبانم نیفتاد.
هلهلویا.