معرفی کتاب: مفید باش (هفت مهارت برای زندگی)
مفید باش (هفت مهارت برای زندگی) کتابی است نوشتهی آرنولد شوارتزنگر که انتشارات کتاب کولهپشتی آن را به چاپ رسانده است. بزرگترین بدنساز جهان، پردرآمدترین ستارهی سینما در کل جهان و رهبر ششمین اقتصاد بزرگ جهان. اصلاً شوخی نیست که تمامی این القاب و عناوین فقط به یک نفر اشاره دارند و آن فرد هم کسی نیست جز آرنولد شوارتزنگر. هیچکدام از این دستاوردها اتفاقی حاصل نشدند.
موفقیتهای خارقالعادهی آرنولد طی سالهای متمادی شکل گرفت و نتیجهی بینشی شفاف، تفکری بزرگ، سختکوشی، ارتباط مستقیم، انعطافپذیری در حل مسائل، کنجکاوی آگاهانه، ذهنی باز و همچنین تعهد به جبران همهچیز بود. تمام این دستاوردها حاصل درسی بود که پدر آرنولد در ذهن او حک کرده بود: مفید باش.
«مفید باش» خوانندگان را به گردشی الهامبخش در میان مهارتهایی میبرد که از نظر آرنولد برای دستیابی به زندگی معنادار مفیدند. او نحوهی استفادهی درست از این مهارتها را برای تأمین آیندهای که در رؤیاهایمان است نشانمان میدهد. بینشهای منحصربهفردش راجع به زندگی را با داستانهای شخصی، موفقیتهای متحولکننده و همچنین شکستهای دردسرساز و چالشبرانگیزِ زندگی به رخمان میکشد.
بسیاری از ما تقلا میکنیم دست از ترحم به خود برداریم و به سمت هدفمان برویم. در سالهای اولیهی زندگی، آرنولد مهارتهایی را در ذهنش پرورش داد که کمکش کردند از فقر و کوتهفکری روستاییهای زادگاهش در اتریش خلاص شود. این مهارتها به او قدرت دادند که پلههای ترقی را یکییکی طی کند. به گفتهی خودش، هیچکس برای نجاتت نمیآید و تو فقط خودت را داری. خبر خوب این است که وجودِ خودت تمام چیزی است که به آن نیاز داری.
آرنولد شوارتزنگر بدنساز، بازیگر، تاجر، خیّر، نویسندهای پرطرفدار و سیاستمداری اتریشیالاصل است. او سیوهشتمین فرماندار کالیفرنیا بود.

قسمتی از کتاب مفید باش (هفت مهارت برای زندگی):
هنگامیکه در سال 2003 فرماندار کالیفرنیا شدم، بلافاصله با صدها مخالف در قالب قانونگذار ایالتی کالیفرنیا مواجه شدم. اعضای دموکرات نمیخواستند صحبتهایم را بشنوند؛ چون من جمهوریخواهی بودم که قصد داشتم کاری کنم مردم ایالت بدون خرج کردن سرمایهی نسل بعدی، در حد توان خود زندگی کنند. اعضای حزب جمهوریخواه به دلیل مواضعم دربارهی محیط زیست، قوانین اسلحه و اصلاح مراقبتهای بهداشتی به من اعتماد نداشتند. وارد شدن در آن شرایط سخت بود؛ اما مجبور شدم نادیدهاش بگیرم. مجبور شدم مقاومت آنها را در برابر عقایدم کنار بگذارم. کارم یافتن راهی برای همکاری با همهی آنها بود تا بتوانم قانونی را که به شهروندان کالیفرنیا کمک میکرد تصویب کنم.
این به معنای سازش بود. هر جا که میتوانستیم نقطهی مشترکی پیدا کنیم و مادامیکه احساس نمیکردم مردم را ناامید یا زندگیشان را سختتر نمیکنیم، با قانونگذار روی لوایحی که میتوانستیم روی اهدافشان به توافق برسیم کار میکردم. با گذشت زمان، رهبران سارامنتو متوجه شدند که من فردی معقول و متفکرم، آدمی تندرو نیستم، بلکه صادقم و میتوانیم با هم کار کنیم؛ اما در طول آن دو سالِ اول تلاش برای انجام کارها، همیشه لحظهای در پایان هر جلسه، بهآرامی چشمانداز جدیدی برای کارم در سِمت فرماندار کسب میکردم.
به این صورت پیش میرفت: من و تیمم طیِ جلسهای با یک قانونگذار دربارهی قانون پیشنهادیام بحث میکردیم. من دربارهی هزینههایش و فایدهاش برای مردم منطقه توضیح میدادم و این را هم اضافه میکردم که اگر بتوانم روی حمایتشان حساب کنم، خیلی قدردان خواهم بود. آنها میگفتند که مدتهاست به انجام چنین کاری نیاز داشتیم و موافقت میکردند که این کار برای رأیدهندگانشان خوب است. آن موقع بود که این اتفاق میافتاد. آنها به پشتی صندلیشان تکیه میکردند و میگفتند: «خوشم اومد... اما نمیتونم این قانون رو به ناحیهی خودم ببرم.»
من که در این نوع سیاستها تازهکار بودم، نمیدانستم آنها دربارهی چه صحبت میکنند. با خودم میگفتم منظورتان چیست که نمیتوانید آن را به ناحیهی خود ببرید؟ سوار هواپیمای لعنتی شوید، به ناحیهی خود برگردید، در دفتر خود بنشینید و با رأیدهندگانتان ملاقات کنید و به آنها بگویید که ما اینجا در ساکرامنتو میخواهیم این کار را انجام دهیم.
میگفتند اگر من این را نزد رأیدهندگانم ببرم، در انتخابات بعدی به شخصی از حزب خودم میبازم؛ زیرا قصد دارند بگویند حمایتم از این لایحه نشان میدهد که یا لیبرال نیستم یا به اندازه کافی محافظهکار نیستم. میگفتند من روی یک صندلی امن نشستهام و با حمایت از این لایحه، صندلی را... برای خودم ناامن میکنم.
آنها دربارهی مشکلات زندگی در حوزههای انتخاباتی دستکاریشده حرف میزدند. وقتی فهمیدم که این دستکاری نهتنها در کالیفرنیا، بلکه در نقشههای انتخاباتی سراسر کشور، در هر سطحی خیلی گسترده است، شگفتزده شدم. جالب اینکه دویست سال است که این روند ادامه دارد!