معرفی کتاب: مردی که خودش را تا کرد
رمانِ «مردی که خودش را تا کرد»، نوشتهی دیوید جرولد، اثری شگفتانگیز و پیچیده در ژانر علمی ـ تخیلی است که با تمرکز بر مفهوم زمان، هویت، فردیت و هستی، یکی از متفاوتترین روایتهای سفر در زمان را در ادبیات مدرن ارائه میدهد. این رمان کوتاه اما عمیق، بهدلیل ساختار منحصربهفردش، همواره با استقبال علاقهمندان به مباحث فلسفی و علمی در ادبیات روبهرو بوده است.
داستان حول شخصیت اصلی، به نام دنیل اگلستون، میگردد؛ دانشجویی که در لسآنجلس زندگی میکند و روزی عمو جیمش، که سرپرستی مالی او را به عهده داشته، ناگهان میمیرد و میراثی عجیب به جا میگذارد: یک کمربند سفر در زمان. عمو جیم، که شخصیتش در ابتدا رازآلود و کنایهآمیز به نظر میرسد، به دنیل این فرصت را داده تا به کمک این وسیله زندگیاش را به دلخواه خودش تغییر دهد. دنیل ابتدا با شک و تردید به سراغ کمربند میرود، اما خیلی زود متوجه میشود که آن واقعاً کار میکند. او میتواند به گذشته و آینده سفر کند، اما نه به هر نقطهای در تاریخ، بلکه تنها در طول محور زندگی خودش. این محدودیت، باعث میشود که سفرهای زمانی دنیل رنگوبویی شدیداً شخصی پیدا کنند و به جای آنکه درگیر ماجراجوییهای تاریخی شود، بیشتر درگیر خودش گردد: ملاقات با خود گذشتهاش، آیندهاش، نسخههای مختلفش و تعامل با تمام ابعاد وجودی خودش.
یکی از عناصر ساختاری مهم رمان، سبک روایت اولشخص است. جرالد با انتخاب این سبک، ذهن خواننده را مستقیماً درگیر ذهنیات و تجربیات دنیل میکند. وقتی دنیل به نوشتن خاطراتش روی میآورد، مرز میان حافظه، خیال، واقعیت و زمان کاملاً محو میشود. هرچه بیشتر به اعماق سفرهای زمانیاش میرود، حس یکپارچگی ذهنیاش بیشتر از بین میرود و درعینحال، خواننده را نیز در این فروپاشی هویتی شریک میکند. دفتر خاطرات، تبدیل به سندی میشود که بارها بازنویسی و بازخوانی میشود و هیچگاه نمیتوان با قاطعیت گفت که کدام نسخه، واقعیتر یا اصلیتر است. به بیان دیگر، خاطره و روایت نیز در این رمان ماهیتی زمانی دارند و همچون دنیل، درگیر چرخهی بیپایان بازآفرینی خود هستند.
برخلاف بسیاری از آثار علمی ـ تخیلی که تمرکز بیشازحدی بر فیزیک دارند، این رمان بیشتر بر روانشناسی و هستیشناسی سفر در زمان تمرکز دارد. در این رمان، سؤال اصلی این نیست که چگونه سفر در زمان ممکن است، بلکه این است که اگر ممکن باشد، چه تأثیری بر هویت انسانی خواهد داشت؟ این چرخش در رویکرد، رمان را از صرفاً یک داستان علمی ـ تخیلی به اثری فلسفی و ادبی بدل میکند.
در بخشهای پایانی رمان، دنیل با پیری، تنهایی و مرگ احتمالی روبهرو میشود، اما حتی این مفاهیم نیز در جهان او پایدار و قطعی نیستند. او درمییابد که خودش، در همهی مراحل زندگی، تنها کسی است که برای خود وجود دارد و همهی دیگران، انعکاسهایی از او هستند. ازهمینرو، تجربهی فقدان و مرگ در زندگی او معنای متفاوتی دارد. او نهتنها مرگ دیگران را تجربه نمیکند، بلکه حتی مرگ خودش نیز به شکل یک گذار زمانی تعریف میشود.
جرالد در این رمان به جای آنکه ماشین زمان را به ابزاری برای ماجراجویی تاریخی تبدیل کند، آن را به آینهای برای نگریستن به اعماق نفس انسانی بدل کرده است. با وجود حجم اندک، این رمان چنان بار فلسفی و تأملبرانگیزی دارد که بارهاوبارها میتوان آن را خواند و در هر بار، برداشت جدیدی از هویت، زمان و وجود به دست آورد.
قسمتی از کتاب مردی که خودش را تا کرد:
زندگی پر است از شگفتیهای کوچک و سفر در زمان پر است از شگفتیهای بزرگ. نگرانیهایم در مورد پارادوکس و چکهای سوخته بیمورد بود. اگر پیش از ولگردی در طول زمان، دستورالعملهای کمربند را کامل مطالعه کرده بودم، زودتر به این موضوع پی میبردم. درمورد ناممکن بودن پارادوکسها حق با من بود، اما درمورد مصونیت جریان زمانی از پارادوکسها اشتباه میکردم. درنهایت، پارادوکسها ناممکن بودند. اهمیتی نداشت که به دنی چکی بدهم یا نه؛ تغییرات در جریانِ زمانی پارامترهای تجمعی بودند، نه متغیر.
یعنی میتوانید گذشته را به هر تعداد که دلتان میخواهد تغییر دهید. نمیتوانید خودتان را از هستی حذف کنید. میتوانم نوزده سال به عقب برگردم و خودِ نوزادم را در گهواره خفه کنم، اما نمیتوانم از هستی حذف شوم. دراینصورت، یک نوزاد مرده هم روی دستم میماند.
میتوانید آینده را تغییر دهید، درست؟ آینده هم مثل گذشته است، با این تفاوت که هنوز اتفاق نیفتاده. هنوز مشاهدهاش نکردهاید.
تفاوت بین این دو ـ تنها تفاوت موجود ـ زاویهی دیدتان است. اگر میشود آینده را تغییر داد، پس گذشته هم میتواند تغییر کند. تمام تغییراتی که ایجاد میکنید تجمعی هستند. هر تغییری که ایجاد کنید، روی سایر تغییراتی که اعمال کرده بودید انباشته میشود و هر تغییری بعد از آن ایجاد کنید، روی آخرین تغییرات انباشته میشود. میتوانید به گذشته برگردید و خودتان را از برنده شدن یکونیم میلیون دلار منصرف کنید، اما دنیای منتج از آن، دنیایی نیست که در آن یکونیم میلیون دلار برنده نشدید؛ دنیایی است که خودتان را از برنده شدنِ آن پول منصرف کردهاید. حالا متوجه تفاوتشان شدید؟ خیلی ظریف و نامحسوس است؛ اما بینهایت مهم.
نقاشی را تصور کنید که نقاشیای را روی بوم میکشد. برای نقاشی از رنگ پاکنشدنی استفاده میکند و وسیلهای برای پاک کردنش ندارد. اگر بخواهد تغییری در یکی از خطوط نقاشی ایجاد کند، اول باید آن خط را با یک لایه رنگ سفید بپوشاند و بعد، طرح جدید را روی آن رسم کند. آن خط از هستی حذف نشده، فقط با یک لایه رنگ سفید پوشانده شده و یک خط جدید روی آن لایه رنگ رسم شده. اگر فقط به سطح بوم نگاه کنید، تغییری در نقاشی ایجاد نشده. نقاش چه از رنگ سفید استفاده کند و چه از پاککن، نقاشی نهایی از نظر بیننده یکسان است، اما از نظر نقاش، نه. او از فرآیندی که برای دستیابی به نتیجهی نهایی اعمال کرده آگاه است و فرآیند روی آگاهیاش اثر گذاشته. او از تمام خطوط و لایههای رنگ در زیر نسخهی نهایی آگاه است. از نظر او هیچیک از خطوط از هستی حذف نشده و فقط با لایههای رنگ پنهان شدهاند.