معرفی کتاب: مردگان

2 ماه پیش زمان مطالعه 7 دقیقه

«مردگان» آخرین و بلندترین داستان از مجموعه‌داستان دوبلینی‌ها اثر جیمز جویس است که نشر فرهنگ جاوید آن را در قالب یک کتاب مجزا به چاپ رسانده است. این داستان نه‌تنها اوج هنری مجموعه به شمار می‌رود، بلکه در نظر بسیاری از منتقدان، نقطه‌ی آغازین بلوغ هنری جویس نیز هست؛ جایی که او برای نخستین‌بار توانست میان واقعیت‌گرایی اجتماعی و بینش شاعرانه‌ی فلسفی پیوندی عمیق برقرار کند. در «مردگان»، جویس از مرز داستان کوتاه صرف عبور می‌کند و جهانی از احساسات فروخفته، خاطرات خاموش و تأملات فلسفی بر مرگ، عشق و زمان را پیش چشم خواننده می‌گشاید. این داستان در ظاهر، شرح شبی برفی در دوبلین است، اما در عمق، مرثیه‌ای برای انسان مدرن و ناتوانی او در درک معنا و زندگی است.
رویدادهای مردگان در طول یک شب زمستانی رخ می‌دهد. خانواده‌ی میزبان، دو خواهر مسن به نام‌های کیت و جولیا مورکان به همراه برادرزاده‌شان مری جین، مهمانی سالانه‌ی شب عید مسیح را در خانه‌شان برگزار می‌کنند. مهمانان از طبقه‌ی متوسط دوبلینی هستند: موسیقیدان‌ها، آموزگاران، کارمندان و دوستان خانوادگی. فضای داستان در ابتدا سرشار از گرمی، شوخی و تعاملات اجتماعی است و همه‌‎چیز را در ظاهر ساده و آشنا پیش می‌رود؛ اما جویس با مهارتی بی‌نظیر، زیر این سطح ظاهراً آرام را با لایه‌هایی از اضطراب، سکوت، دل‌زدگی و درنهایت، آگاهی تراژیک پر می‌کند. 
قهرمان داستان، گابریل کانروی، برادرزاده‌ی دو میزبان و شخصیتی تحصیل‌کرده و متفکر است که از همان ابتدا در کانون روایت قرار دارد. جویس از دیدگاه او، به‌تدریج دنیای درونی شخصیت‌ها را آشکار می‌سازد. گابریل در ظاهر مردی محترم، سخنور و آگاه به فرهنگ اروپایی است؛ اما در درون، دچار شک، تردید و نوعی بیگانگی از محیط پیرامون خود است. او در خلال گفت‌وگوها و تعاملات شبانه با مهمانان، بارها احساس می‌کند که از دنیای واقعی جدا افتاده است. همین بیگانگی ذهنی، در پایان داستان به نقطه‌ای عمیق و فلسفی تبدیل می‌شود: مواجهه‌ی او با مفهوم مرگ و عشق ازدست‌رفته.

جیمز جویس

جویس در «مردگان» بیش از آنکه به کنش بیرونی بپردازد، بر آگاهی درونی شخصیت‌ها تمرکز دارد. این ویژگی که بعدها در رمان‌های بزرگ او مانند اولیس و بیداری فینیگن به کمال می‌رسد، در این داستان در شکل ابتدایی اما خیره‌کننده‌ای ظاهر می‌شود.
سه محور اصلی «مردگان»، عشق، مرگ و آگاهی‌اند که در پایان داستان به شکلی درخشان با هم تلاقی می‌کنند.
1. عشق و ناتوانی از عشق:
جویس عشق را نیرویی می‌داند که در جامعه‌ی مدرن دوبلینی به فراموشی سپرده شده است. عشق گابریل به همسرش، احساسی ملایم اما بی‌جان است؛ او درواقع بیشتر عاشق تصوری از خودش در نگاه همسرش است تا خود او. در مقابل، عشق مایکل فوری ـ جوانی که برای دیدن گریتا جانش را به خطر انداخت ـ عشقی اصیل و پرشور است، هرچند که به مرگ انجامیده. جویس با این تقابل نشان می‌دهد که تنها عشق‌هایی که با رنج و مرگ پیوند خورده‌اند، واقعاً زنده‌اند.
2. مرگ به‌عنوان آینه‌ی زندگی:
مرگ در این داستان نه پایان، بلکه آینه‌ای است که زندگی را معنا می‌بخشد. گابریل در پایان درمی‌یابد که مردگان از او زنده‌ترند، زیرا آن‌ها در حافظه و احساس دیگران باقی مانده‌اند. برف که بر مزارها و بام‌ها می‌بارد، مرز میان زنده و مرده را از میان می‌برد و او را به آگاهی تازه‌ای می‌رساند: همه‌ی ما در مسیر مردگانیم و تنها خاطره و عشق است که لحظه‌ای ما را از نابودی جدا می‌کند.
3. آگاهی و رستگاری در سکوت:
لحظه‌ی پایانی داستان، نوعی اپیفنی است ـ همان اصطلاحی که خود جویس برای تجربه‌ی روشن ‌شدن ناگهان حقیقت به کار می‌برد. گابریل پس از فروپاشی عاطفی، به سکوتی ژرف می‌رسد؛ سکوتی که در آن خود را نه به‌عنوان فردی برتر و زنده، بلکه به‌عنوان جزئی از کل انسانیت درمی‌یابد. او به‌نوعی رستگاری درونی دست می‌یابد ـ رستگاری‌ای نه از جنس ایمان، بلکه از جنس شناخت.

جویس در مردگان از سبک واقع‌گرایانه‌ی خاص خود بهره می‌گیرد: روایت سوم‌شخص با زاویه‌ی دید محدود به ذهن گابریل. زبانش دقیق، اقتصادی و سرشار از جزئیات عینی است. هر حرکت و جمله، تصویری از روان انسان را بازتاب می‌دهد. بااین‌حال، در پایان داستان، نثر او به سطحی شاعرانه و موسیقایی ارتقا می‌یابد؛ به‌ویژه در پاراگراف نهایی که از زیباترین بخش‌های ادبیات انگلیسی به شمار می‌رود.
پایان داستان، که در آن گابریل به صدای برف گوش می‌دهد، با جملاتی آرام و موزون نوشته شده است؛ گویی نثر به موسیقی بدل می‌شود. جویس در این لحظه با زبان، همان کاری را می‌کند که موسیقی با احساس می‌کند: سکوت را به معنا تبدیل می‌سازد.
مردگان را می‌توان چکیده‌ی تمام دغدغه‌های جویس دانست: هویت، حافظه، انزوا، عشق و مرگ. این داستان از نظر ساختار، نمونه‌ای از هماهنگی میان جزئیات واقع‌گرایانه و معناهای فلسفی است. جویس با مهارت، از یک شب عادی در دوبلین جهانی می‌سازد که در آن زندگی روزمره با ژرف‌ترین پرسش‌های وجودی تلاقی می‌کند.
در پایان، خواننده همانند گابریل درمی‌یابد که میان گذشته و حال، عشق و مرگ، مرده و زنده، مرزی مطلق وجود ندارد. همه‌چیز در چرخه‌ای از خاطره و فراموشی در جریان است. برف، همچون پرده‌ای سفید، همه را دربرمی‌گیرد و معنایی از آرامش و فنا را همزمان القا می‌کند. 

مردگان

مردگان

فرهنگ جاوید
افزودن به سبد خرید 129,000 تومان

قسمتی از کتاب مردگان نوشته‌ی جیمز جویس:
آقای براون درحالی‌که مؤدبانه خاله جولیا را همراهی می‌کرد، داشت وارد اتاق می‌شد و خاله جولیا لبخندزنان سر خم کرده و به بازوی او تکیه داده بود. تا پای پیانو برسد کف ‌زدن نامرتب حاضران همراهی‌اش کرد و وقتی مری جِین روی سه‌پایه جلو پیانو نشست و خاله جولیا، که حالا دیگر لبخند بر لب نداشت، کمی به سمت حاضران چرخید تا صدایش را بهتر به گوش آن‌ها برساند، صدای کف‌ زدن به‌تدریج فروکش کرد. گیبری‌یل پیش‌درآمد ترانه را شناخت، پیش‌درآمد یکی از آوازهای قدیمی خاله جولیا ـ آراسته برای عروسی ـ بود. صدایش قوی و صاف با شور و شوق جهش نت‌هایی را که به ملودی زینت می‌بخشیدند دنبال کرد. با آنکه تندتند می‌خواند حتی کوچک‌ترین نت‌های تزئینی را جا نمی‌انداخت. اگر شنونده بدون نگاه کردن به چهره‌ی خواننده، صدا را دنبال می‌کرد، احساس هیجان پروازی سریع و امن به او دست می‌داد. ترانه که به پایان رسید، گیبری‌یل با شدت و حدّت همراه بقیه برایش کف زد و صدای کف زدن بلند از سر میز شام در اتاق پشتی نیز به گوش رسید. تشویق حاضران به‌قدری صمیمانه و صادقانه بود که صورت خاله جولیا، که خم شده بود تا کتاب ترانه‌های قدیمی را که حروف اول اسمش روی جلد چرمی آن نقش بسته بود روی پوپیتر بگذارد، کمی گل انداخت. فِرِدی مالینز که در این مدت سرش را یک‌ور کرده بود تا صدای خاله جولیا را بهتر بشنود. درحالی‌که همه از کف‌زدن دست برداشته بودند هنوز دست می‌زد و با هیجان با مادرش صحبت می‌کرد و او هم با وقار و به‌آرامی به نشانه‌ی تصدیق سر تکان می‌داد. دست آخر، وقتی از کف ‌زدن خسته شد، یکباره از جا برخاست و به سراغ خاله جولیا در آن سوی اتاق رفت و چون زبانش از تعریف قاصر بود یا گرفتگی صدایش به او مجال حرف زدن نمی‌داد، دو دستی دست او را گرفت و بعد گفت: «همین الان داشتم به مادرم می‌گفتم که تا حالا نشنیده بودم این‌قدر خوب بخوانید، هرگز، نه، هرگز صدای‌تان به‌خوبی امشب نبوده. حالا حرفم را باور می‌کنید؟ این عین واقعیت است. به شرفم قسم که عین واقعیت است. هیچ‌وقت صدایتان را این‌قدر شاداب و این‌قدر... این‌قدر رسا و شاداب نشنیده بودم. هیچ‌وقت.»    
   

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط