معرفی کتاب: غنچه‌ها را بچین بچه‌ها را به گلوله ببند

9 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«غنچه‌ها را بچین بچه‌ها را به گلوله ببند» رمانی است نوشته‌ی کنزابورو اوئه که نشر خوب آن را به چاپ رسانده است. این اثر، داستانی تلخ و نمادین از زندگی گروهی از کودکان در یک روستای دورافتاده‌ی ژاپنی است که در دوران جنگ جهانی دوم به یک مرکز اصلاح و تربیت منتقل می‌شوند. این مرکز که درواقع یک زندان برای کودکان بزهکار است، نمادی از جامعه‌ای است که تحت سلطه‌ی قدرت‌های نظامی و ایدئولوژیک قرار دارد.
داستان از زبان یک نوجوان روایت می‌شود که به همراه دیگر کودکان در این مرکز زندگی می‌کند. کودکان در این مکان تحت نظارت شدید و خشونت‌آمیز نگهبانان قرار دارند و مجبور به انجام دادن کارهای سخت و تحمل شرایط غیرانسانی هستند. در این محیط خفقان‌آور، کودکان سعی می‌کنند با ایجاد روابط دوستانه و همبستگی، در برابر فشارهای روانی و جسمی مقاومت کنند.
یکی از شخصیت‌های کلیدی داستان، پسری به نام کوگیتو است که به‌دلیل رفتارهای عجیب و غریبش مورد توجه قرار می‌گیرد. او نمادی از مقاومت دربرابر نظام سرکوبگر است و با وجود شرایط سخت، سعی می‌کند هویت خود را حفظ کند. داستان به‌تدریج به سمت یک پایان تلخ و غم‌انگیز پیش می‌رود که در آن کودکان با واقعیت‌های بی‌رحمانه‌ی زندگی مواجه می‌شوند.
«غنچه‌ها را بچین بچه‌ها را به گلوله ببند» به‌شدت تحت تأثیر فضای جنگ جهانی دوم است و خشونت‌های ناشی از جنگ را به تصویر می‌کشد. اوئه از طریق داستان کودکان، تأثیرات مخرب جنگ بر جامعه و به‌ویژه بر نسل جوان را نشان می‌دهد.
در این رمان، مرکز اصلاح و تربیت نمادی از یک نظام سرکوبگر است که سعی در کنترل و تحمیل ایدئولوژی خود بر افراد دارد. کودکان در این محیط سعی می‌کنند با مقاومت، هویت خود را حفظ کنند. همچنین داستان به‌شدت بر معصومیت ازدست‌رفته‌ی کودکان تمرکز دارد. اوئه نشان می‌دهد که چگونه جنگ و خشونت، معصومیت و امیدِ کودکان را نابود می‌کند.
کنزابورو اوئه در این رمان از سبکی نمادین و شاعرانه استفاده می‌کند. او با استفاده از تصاویر زنده و توصیفات دقیق، فضایی تاریک و پرتنش را خلق می‌کند که خواننده را به درون دنیای کودکان می‌کشاند. زبان او ساده اما عمیق است و به‌خوبی احساسات و افکار شخصیت‌ها را منتقل می‌کند.
کنزابورو اوئه در یک خانواده‌ی روستایی در جزیره‌ی شیکوکو به دنیا آمد. او در دوران کودکی تحت تأثیر فرهنگ و ادبیات ژاپنی قرار گرفت و از همان ابتدا به ادبیات علاقه‌مند شد. اوئه در دانشگاه توکیو و در رشته‌ی ادبیات فرانسه تحصیل کرد. در دوران دانشجویی، او تحت تأثیر نویسندگان بزرگی چون ژان پل سارتر و آلبر کامو قرار گرفت و شروع به نوشتن داستان‌های کوتاه و رمان کرد.
اوئه به‌عنوان یکی از مهم‌‌ترین نویسندگان ژاپنی قرن بیستم شناخته می‌شود. آثار او اغلب به مسائل اجتماعی، سیاسی و فلسفی می‌پردازند و از ویژگی‌های بارز سبک او، استفاده از نمادها و تصاویر شاعرانه است. این نویسنده، در طول زندگی حرفه‌ای خود، بیش از 20 رمان و تعداد زیادی مقاله و داستان کوتاه نوشته است.
یکی از مهم‌ترین موضوعات در آثار اوئه مسئله‌ی هویت و مقاومت در برابر نظام‌های سرکوبگر است. او در بسیاری از آثار خود، به‌ویژه در رمان‌های «غنچه‌ها را بچین، بچه‌ها را به گلوله ببند» و «مسئله‌ی شخصی» به بررسی تأثیرات جنگ و خشونت بر افراد و جامعه پرداخته است. اوئه همچنین یک فعال سیاسی است و در طول زندگی خود، به‌شدت علیه جنگ و خشونت موضع گرفته است. او در سال 1994، به‌دلیل «خلق جهان‌های خیالی که در آن زندگی و اسطوره به هم می‌آمیزند تا تصویری نگران‌کننده از وضعیت بشر امروزی ارائه دهند» جایزه‌ی نوبل ادبیات را دریافت کرد.

غنچه ها را بچین،بچه ها را به گلوله ببند

غنچه ها را بچین،بچه ها را به گلوله ببند

خوب
افزودن به سبد خرید 260,000 تومان

قسمتی از رمان غنچه‌ها را بچین بچه‌ها را به گلوله ببند نوشته‌ی کنزابورو اوئه:
هنگام سحر، روستا به‌طرز مرگ‌باری خاموش بود؛ نه خروسی می‌خواند، نه حیوانی عوعو می‌کرد. خانه‌های ساکن و سست، درخت‌ها، کوچه‌ها و دره‌ی عمیق و گود در آفتاب صبحگاهی که به پودری نرم و سفید می‌مانست آب‌تنی می‌کردند. مثل آبی پاکیزه روستا را می‌شست و هیچ سایه‌ای پایین پای ما پسرهای رهاشده، که در امتداد جاده آهسته قدم می‌زدیم و از سراشیبی بالا و پایین می‌رفتیم، نمی‌انداخت. 
مهم نبود چه اتفاقی افتاده، در هر صورت نمی‌توانستیم در معبد تاریک بمانیم، چون می‌خواستیم از جسد رفیقمان، که همچون درخت یا خانه‌ای خاموش افتاده بود و بوی رطوبت می‌داد فاصله بگیریم. با چشم‌هایی که از بی‌خوابی پُف کرده بود، به جلو خم شدیم و دست‌هایمان را در جیب کت‌هایمان فرو بردیم و آهسته از جاده‌ی روستا که مثل تلماسه‌ای کنار دریایی خروشان متروک و غم‌افزا بود پایین می‌رفتیم. 
اضطراب زمینمان زده بود، اما دوتا‌دوتا و سه‌تا‌سه‌تا در سکوت قدم می‌زدیم، در جاده‌ی پوشیده از یخ روستا، همدیگر را تنها نمی‌گذاشتیم و وقتی به رفقای دیگرمان با آن قیافه‌های آویزان برمی‌خوردیم، در سکوت لبخند می‌زدیم و با سوت به هم علامت می‌دادیم. حس عجیبی که آن تناقض مهارناپذیر بر جا می‌گذاشت ما را به حرکت وامی‌داشت. روستا بدون ساکنانش مثل پوسته‌ای توخالی که دورش انداخته باشند گیجمان می‌کرد و با فکر کردن به وضعیتی که در آن گرفتار آمده بودیم، مثل وقت‌هایی که باید در مدرسه نمایش اجرا می‌کردیم، مضطرب‌تر می‌شدیم. وقتی از هجرت روستایی‌ها خبردار شدیم، هیجان شدیدی وجودمان را فراگرفت، اما حالا پس از گذشت چند ساعت، اثرش کم‌رنگ شده بود. حس می‌کردیم باید دندان‌های عقبمان را روی هم فشار دهیم، وگرنه نمایش خاموشمان برای ادای احترام به وضعیت عجیب آن روستای خالی می‌توانست از خنده روده‌بُرمان کند. بدون سرپرست کاری برای انجام ‌دادن نداشتیم. نمی‌دانستیم چه باید بکنیم. فقط آهسته و سرسختانه در جاده بالا و پایین می‌رفتیم.
روستا ساکت بود و آسمان بالای دره با آن رنگ آبی روشن و درخشانش چنان تمیز بود که اشک آدم را درمی‌آورد. در دامنه‌ی کوهستان، که معدنی متروکه درست آن سوی دره داشت، برگ‌های درختچه‌ها با وزش باد سطح زیرین خاکستری نقره‌فامشان را نشان می‌دادند و مثل انبوهی ماهی کوچک، دیوانه‌وار شنا می‌کردند. کمی گذشت و بعد دریایی از شاخ‌وبرگ بر فراز جاده‌ای که در آن قدم می‌زدیم خروشید و معلوم بود باد مسیرش را عوض کرده است. 
 

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط