معرفی کتاب: زیستن برای بازگفتن

2 هفته پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«زیستن برای بازگفتن» خاطرات گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ی بزرگ کلمبیایی و خالق رمان‌هایی چون «صد سال تنهایی»، «عشق در زمان وبا» و «پاییز پدرسالار» است. این کتاب که در سال 2002 منتشر شد، به‌نوعی بازگشت مارکز به گذشته، به ریشه‌ها و به سرچشمه‌های خلاقیت ادبی اوست. اثری که هم زندگی نویسنده را شرح می‌دهد و هم روح امریکای لاتین، قرن بیستم و جهان ذهنی نویسنده‌ای را بازمی‌تاباند که واقعیت و خیال را در هم آمیخت تا سبکی به نام رئالیسم جادویی را جاودانه کند.
در این کتاب، مارکز با همان نثر شاعرانه، دقیق و شوخ‌طبع خود، از دوران کودکی و جوانی‌اش در شهرهای ساحلی کلمبیا می‌گوید؛ از خانواده‌اش، از عشق‌های نخستین، از فقر و آرزو، از روزنامه‌نگاری و از لحظه‌هایی که ریشه‌های تخیل داستانی‌اش در آن‌ها جوانه زدند. «زیستن برای بازگفتن» تنها یک زندگینامه نیست، بلکه روایتی است از شکل‌گیری ذهن و روح نویسنده‌ای که بعدها جهان را با کلماتش تغییر داد.
مارکز در سال 1927، در شهر کوچک آراکاتاکا در کلمبیا متولد شد؛ شهری که بعدها الهام‌بخش او در خلق دهکده‌ی خیالی ماکوندو شد. در این کتاب، او با نگاهی عمیق و پر از عاطفه به سال‌های نخست زندگی خود بازمی‌گردد، سال‌هایی که زیر نظر پدربزرگ و مادربزرگی پرورش یافت که هر دو در شکل‌گیری تخیل او نقش تعیین‌کننده داشتند.
مارکز در صفحات آغازین کتاب با جزئیات فراوان فضای خانه‌ی پدربزرگش را بازسازی می‌کند؛ خانه‌ای بزرگ و قدیمی با دیوارهای پر از خاطره، بوی قهوه و صداهای مداوم پرندگان گرمسیری. او به یاد می‌آورد که چگونه از همان کودکی مجذوب زبان و روایت بود. هر روایت برایش جهانی تازه می‌ساخت. همین علاقه بعدها به رمان‌نویسی انجامید.

گابریل گارسیا مارکز

در این بخش از کتاب، مارکز از نخستین مواجهه‌هایش با فقر و نابرابری اجتماعی نیز می‌گوید. او در شهری بزرگ شد که در آن تضاد طبقاتی، خشونت سیاسی و تبعیض‌های نژادی محسوس بود. این تجربه‌ها بعدها در بسیاری از آثارش نمود یافتند: از شورش‌های سیاسی در پاییز پدرسالار گرفته تا غم انسان‌های کوچک در کسی برای سرهنگ نامه نمی‌نویسد.
در میان این همه تصویر، رابطه‌ی مارکز با مادرش یکی از لطیف‌ترین بخش‌های کتاب است. او مادرش را زنی آرام، صبور و رؤیایی می‌دانست که توانست خانواده‌ی بزرگ را در سخت‌ترین دوران‌ها حفظ کند. مارکز در روایت بازگشت به خانه‌ی کودکی‌اش به همراه مادر ـ برای فروش خانه‌ی پدربزرگ ـ لحظه‌ای را تصویر می‌کند که گذشته و حال در هم می‌آمیزند. این بازگشت، استعاره‌ای از بازگشت ذهنی او به سرچشمه‌ی خلاقیت است.
بخش میانی کتاب به دوران نوجوانی و جوانی مارکز می‌پردازد؛ زمانی‌که از خانه‌ی کودکی جدا شد تا تحصیلات خود را در شهرهای دیگر ادامه دهد. او ابتدا وارد دبیرستانی در شهر زوکر شد و سپس به دانشگاه بوگوتا رفت تا حقوق بخواند؛ اما خیلی زود دریافت که سرنوشتش در دادگاه‌ها رقم نمی‌خورد، بلکه در جهان کلمات است. در همین دوران بود که علاقه‌اش به ادبیات، شعر و روزنامه‌نگاری شدت گرفت.
مارکز همچنین در این کتاب، با طنزی گزنده از دوران دانشجویی‌اش یاد می‌کند. او به جلسات ادبی و محافل روشنفکری می‌رفت، در کافه‌ها درباره‌ی سیاست و هنر بحث می‌کرد و در مجلات دانشجویی مطالبی می‌نوشت؛ اما مهم‌تر از همه، در همین سال‌ها بود که نخستین جرقه‌های نویسندگی حرفه‌ای در ذهنش روشن شد. او با خواندن آثار فاکنر، کافکا و همینگوی دریچه‌ای تازه به روی روایت باز کرد. در کتاب می‌گوید: «وقتی مسخ کافکا را خواندم و دیدم مردی صبح از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که به سوسکی عظیم تبدیل شده است، فهمیدم که می‌شود واقعیت را نوشت، بی‌آنکه به قوانین واقعیت وفادار ماند.»

در سال‌های پس از دانشگاه، مارکز وارد دنیای روزنامه‌نگاری شد؛ حرفه‌ای که تا پایان عمر به آن عشق می‌ورزید. او ابتدا برای روزنامه‌های محلی نوشت و سپس به‌عنوان خبرنگار و ستون‌نویس در بوگوتا و کارتاخنا فعالیت کرد. در «زیستن برای بازگفتن» مارکز به تفصیل از تجربه‌هایش در این عرصه می‌گوید: از سفرهایش به مناطق دورافتاده‌ی کلمبیا، از مواجهه با خشونت‌های سیاسی و از کشف حقیقت در میان دروغ‌های رسمی.
روزنامه‌نگاری برای مارکز صرفاً شغل نبود؛ تمرینی بود برای مشاهده‌ی دقیق، برای گوش دادن و برای ساختن روایت. او در کتاب می‌نویسد: «روزنامه‌نگاری به من یاد داد که هر داستانی باید بر پایه‌ی حقیقت بنا شود، حتی اگر در ظاهر خیال باشد.»
در همین دوران نیز عشق بزرگ زندگی‌اش، مرسدس بارچا وارد زندگی‌اش شد. در کتاب، با نگاهی لطیف و طنزآمیز از نخستین دیدارشان یاد می‌کند: روزی که او نوجوان بود و مرسدس تنها دختری خجالتی در همسایگی. سال‌ها طول کشید تا ازدواج کنند، اما عشق میانشان در تمام طول زندگی پایدار ماند. مارکز در روایت خود از عشقش به مرسدس، به‌نوعی نشان می‌دهد که همان شور عاشقانه‌ی «عشق در روزگار وبا» از همین واقعیت زندگی‌اش الهام گرفته است.

زیستن برای بازگفتن

زیستن برای بازگفتن

مکتوب
افزودن به سبد خرید 650,000 تومان

قسمتی از کتاب زیستن برای بازگفتن:
هرگز تصور نمی‌کردم که نه ماه پس از فارغ‌التحصیلی اولین داستانم در ضمیمه‌ی ادبی به نام آخر هفته در اِل اسپکتادور بوگوتا، جدی‌‌ترین و جالب‌ترین روزنامه‌ی آن دوره چاپ شود. چهل و دو روز بعد دومین داستان چاپ شد. بی‌تردید آنچه بیش‌از‌حد متعجبم کرد، یادداشت متبرک معاون روزنامه و مدیر ضمیمه‌ی ادبی ادوواردو سالامه‌آ بوردا، اولیس، درخشان‌ترین منتقد کلمبیایی آن زمان و آگاه‌ترین نسبت به ظهور ارزش‌های نوین بود.
روند آنچنان غیرمنتظره بود که تعریفش آسان نیست. طبق توافق با پدر و مادرم ابتدا در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه ملی بوگوتا ثبت‌نام کردم. درست در مرکز شهر، در خوابگاهی در خیابان فلوریان زندگی می‌کردم که بیشتر دانشجویان ساحل اقیانوس اطلس اشغالش کرده بودند. در بعدازظهرهای آزاد، به جای کار برای امرار معاش، در اتاقم یا در کافه‌هایی که اجازه می‌دادند می‌ماندم و کتاب می‌خواندم. خوبی یا بدی کتاب‌ها اتفاقی بود و در مورد آن‌ها بیشتر شانس می‌آوردم تا بدشانسی، چون دوستانی که آن‌ها را می‌خریدند، مدت کوتاهی به من قرض می‌دادند، من هم شب‌ها بیدار می‌ماندم تا بتوانم به‌موقع پس‌شان بدهم؛ اما این‌ها را داغ‌داغ می‌خواندیم، درست برعکس کتاب‌های دبیرستان سیپاکی‌را که تازه پس از ممنوعیت طولانی نشر در طی جنگ دوم اروپا، در بوئنویس آیرس ترجمه و چاپ شده بودند و سزاوار بود در آرامگاه نویسندگان تقدیس‌شده دفن شوند. به این صورت، آن‌هایی که قبلاً کشف شده بودند، خورخه لوئیس بورخس، دی. اچ لارنس و آلدوس هاکسلی، گراهام گرین و چسترتون، ویلیام آیریش و کاترین مانسفیلد و بسیاری دیگر را کشف کردم.
  

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط