#
#

معرفی کتاب: بودن

7 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«بودن» کتابی است نوشته‌ی یرژی کاشینسکی که نشر آموت آن را به چاپ رسانده است. کتاب «بودن» که در سال 1971 منتشر شده، داستانی طنزآمیز و فلسفی درباره‌ی شخصیتی به نام چنس است. چنس یک باغبان ساده‌لوح است که تمام زندگی‌اش را در خانه‌ی یک مرد ثروتمند و منزوی در واشینگتن دی‌سی گذرانده است. او هیچ تجربه‌ای از دنیای خارج ندارد و تنها دانشش از زندگی از طریق تماشای تلویزیون به دست آمده است؛ اما بعدتر و با مرگِ مرد ثروتمند، چنس مجبور می‌شود خانه را ترک کند و وارد دنیای واقعی شود.
چنس به‌دلیل سادگی و رفتار مرموزش، به اشتباه به‌عنوان فردی باهوش و فرهیخته شناخته می‌شود. او به‌طور تصادفی با افراد قدرتمند و ثروتمند جامعه، ازجمله یک تاجر مشهور و حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده، ارتباط برقرار می‌کند. جملات ساده و مبهم چنس درباره‌ی باغبانی به‌عنوان استعاره‌هایی عمیق و فلسفی تفسیر می‌شوند و او به‌سرعت به یک چهره‌ی محبوب و تأثیرگذار تبدیل می‌شود.
چنس به‌عنوان یک شخصیت ساده‌لوح ، نمادی از سادگی و بی‌آلایشی است؛ اما رفتار و گفتار او در دنیای پیچیده و مصنوعی اطرافش، به‌عنوان نشانه‌ای از خرد و عمق تفسیر می‌شود! این تضاد، طنز تلخ داستان را شکل می‌دهد.
کتاب همچنین به نقش رسانه‌ها در شکل‌دهی به واقعیت و ادراک عمومی می‌پردازد. چنس که تمام دانشش از زندگی از طریق تلویزیون به دست آمده است، به نوعی محصول رسانه‌هاست. این موضوع به انتقاد از جامعه‌ی مصرف‌کننده‌ و رسانه‌محور اشاره دارد.
کاشینسکی در این کتاب به انتقاد از سیستم سیاسی و اجتماعی نیز می‌پردازد. چنس بدون داشتن هیچ دانش یا تجربه‌ی واقعی، به‌سرعت به یک چهره‌ی سیاسی تأثیرگذار تبدیل می‌شود. این موضوع نشان‌دهنده‌ی سطحی‌نگری و تمایل جامعه به دنبال کردن افراد به‌ظاهر جذاب و مرموز است.
داستان به این سؤال می‌پردازد که هویت واقعی چیست و چگونه به‌دست دیگران ساخته می‌شود. اطرافیان چنس او را به‌عنوان فردی بی‌هویت، به شکل‌های مختلف تفسیر می‌کنند و هویتی جدید به او می‌دهند.
بودن به‌عنوان یکی از مهم‌ترین آثار ادبی قرن بیستم شناخته می‌شود. این کتاب نه‌تنها به‌دلیل طنز تلخ و نگاه انتقادی‌اش، بلکه به‌دلیل مفاهیم فلسفی و اجتماعی عمیقش تحسین شده است.
داستان چنس، که نمادی از انسان مدرن در دنیای رسانه‌ها و سیاست است، همچنان مرتبط و تأثیرگذار است. منتقدان ادبی این اثر را به‌دلیل طنز هوشمندانه، نگاه انتقادی به جامعه و شخصیت‌پردازی منحصربه‌فردش تحسین کرده‌اند. در سال 1979 نیز فیلمی اقتباسی براساس این کتاب و با شرکت پیتر سلرز ساخته شد.

بودن

بودن

آموت
افزودن به سبد خرید 99,000 تومان

قسمتی از کتاب بودن نوشته‌ی یرژی کاشینسکی:
همان روز کمی دیرتر، موقع تماشای تلویزیون صدای تقلایی را از طبقه‌ی بالای خانه شنید. از اتاق بیرون رفت و پشت مجسمه‌ی بزرگ داخل هال قایم شد، چند نفر جسد پیرمرد را بیرون می‌بردند. با مرگ او، کسی باید در مورد سرنوشت خانه، پیشخدمت جدید و خود چنس تصمیم می‌گرفت. در تلویزیون بعد از مردن آدم‌ها همه‌چیز تغییر می‌کرد، تغییراتی که بستگان، مأموران بانک، وکلا و تاجرها باعثش بودند. 
روز تمام شد و کسی نیامد. چنس شام مختصری خورد، تلویزیون تماشا کرد و خوابید.
مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شد، صبحانه‌ای را که پیشخدمت پشت در گذاشته بود خورد و به باغ رفت. 
خاک زیر گیاهان را بررسی کرد، به گل‌ها سر زد، برگ‌های پژمرده را چید و بوته‌ها را هرس کرد. همه‌چیز مرتب بود. تمام شب باران باریده و کلی غنچه‌ی تازه باز شده بود. نشست و زیر نور آفتاب چرتی زد. تا به آدم‌ها نگاه نکنی، وجود ندارند. نگاهت را که به سمتشان بچرخانی پیدایشان می‌شود، درست مثل تلویزیون، و آن‌قدر در ذهن می‌مانند تا تصاویر جدیدی آن‌ها را از بین ببرد. در مورد خود او هم همین‌طور. دیگران با نگاه‌کردنشان، او را مشخص، متمایز و معلوم می‌کردند و از حالت محو و نامشخص در می‌آوردند. شاید چون همیشه او بود که دیگران را در تلویزیون می‌دید اما آن‌ها او را نمی‌دیدند مدت‌های مدید گم شده بود. خوشحال بود که حالا بعد از مردن پیرمرد، آن‌هایی که او را ندیده بودند قرار بود ببینندش.
زنگ تلفن را که از اتاقش شنید به‌سرعت رفت تو. صدای مردی بود که از او خواست به اتاق مطالعه بیاید.
به‌سرعت لباس کارش را عوض کرد و بهترین کت و شلوارش را پوشید، خودش را حسابی مرتب کرد، موهایش را شانه زد، عینک آفتابی بزرگی را که موقع کار در باغ از آن استفاده می‌کرد به چشم زد و رفت بالا. در اتاق کوچک تاریک مملو از کتاب، مرد و زنی به او نگاه می‌کردند. هر دویشان پشت میز تحریر بزرگ نشسته بودند و کاغذهای جورواجوری جلویشان روی میز پخش بود. چنس وسط اتاق ایستاد، نمی‌دانست چه کار کند. مرد بلند شد، چند قدمی جلو آمد و دستش را پیش آورد. 
«من تامس فرانکلین هستم، از دفتر وکالت هنکاک، آدامز و کالبی. ما وکلای دارایی هستیم و ایشان»، به سمت زن چرخید، «دستیار من دوشیزه هایز هستند.» چنس با مرد دست داد و به زن نگاه کرد. زن لبخند زد.
«پیشخدمت به من گفت مردی اینجا زندگی می‌کند که توی باغ کار می‌کند.» به سمت چنس برگشت: «بااین‌حال هیچ مدرکی دال بر وجود یک مرد نداریم، چه مرحوم او را استخدام کرده باشد، چه در طول چهل سال گذشته در خانه‌اش اقامت داشته باشد نداریم. می‌توانم از شما بپرسم چند روز است که اینجایید؟»
چنس از اینکه اسمش در هیچ کدام از کاغذهای روی میز نیست تعجب کرد؛ به نظرش آمد که شاید خود باغ هم در اسناد نیامده باشد. مکثی کرد: «تا جایی که یادم می‌آید همیشه در این خانه زندگی کرده‌ام، خیلی بیشتر از اینکه لگن پیرمرد بشکند و بیشتر وقتش را توی تخت بگذراند. از وقتی که بچه بودم، قبل از اینکه این بوته‌ها بزرگ شوند و قبل از نصب آب‌پاش‌های خودکار توی باغ اینجا بودم. قبل از آمدن تلویزیون.»  

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط