عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: انسانهای کوچک؛ آرزوهای بزرگ: ناصر حجازی
نشر گهگاه «فیل» از مجموعه کتابهای «انسانهای کوچک؛ آرزوهای بزرگ»، کتابِ ناصر حجازی را به قلمِ مهدی یزدانی خرّم و تصویرگری اسمعیل چشرخ به چاپ رسانده است. ناصر حجازی اسطورهای برای تمام دورانهاست. از خانهی اصلیاش باشگاه تاج گرفته تا بعدها، شکل متحولشدهی این باشگاه با نام استقلال. حجازی از بهترین دروازهبانان فوتبال ایران و آسیا و دومین دروازهبان برتر آسیا از نگاه فدراسیون بینالمللی تاریخ و آمار فوتبال است؛ کسی که حتی راهی باشگاه منچستریونایتد هم شد و اگر بدشانسیِ خودش و کارشکنی یکسری افراد نبود، میتوانست دروازهبانی در لیگ جزیره و باشگاه منچستریونایتد را نیز تجربه کند. حجازی به همراه تیم تاج بر پله قهرمانی در جام تخت جمشید و جام باشگاههای آسیا نیز ایستاده است و از این حیث جزء معدود بازیکنان ایرانی است که قهرمانی در لیگ داخلی و آسیا را تجربه کردهاند.
او که متولد پیرانشهر است. با قامت یک متر و 85 سانتیمتریاش درون دروازه، همچون سد محکمی در برابر مهاجامان تیمهای حریف در برابر گلزنی بود و بسیاری از آنها را در امر گلزنی ناکام گذاشت.
حجازی بعدها اگر شرایط با او یار بود میتوانست استقلال را در قامت سرمربی نیز به قهرمانیِ آسیا برساند، مسئلهای که البته با شکست در برابر نمایندهی باشگاهی ژاپن در فینال میسر نشد و به نایب قهرمانی رضایت داده شد.
حجازی که پدرش نظامی بود، بالاجبار مجبور به زندگی در شهرهای گوناگون بود؛ اما زندگی در تهران گویی در سرنوشتش بسیار تأثیرگذار بود. بهدلیل قامت بلندش ابتدا جذب رشتهی بسکتبال شد؛ اتفاقی که او را تا پوشیدن پیراهن تیم ملی بسکتبال جوانان نیز بالا برد؛ اما روزی به شکل اتفاقی دروازهبان تیم فوتبال مدرسه مصدوم میشود و مربی، ناصر حجازی را صدا میزند تا بهدلیل قد بلندش درون دروازه بایستد و این اتفاق، سرمنشاء اتفاقات بسیاری در زندگیِ حجازی میشود.
کتاب ناصر حجازی از مجموعهی «انسانهای کوچک؛ آرزوهای بزرگ» در قالب اثری مصور، با روایت یزدانیخرم و تصویرهای متعدد نگاهی دارد به زندگیِ پر فراز و نشیب ناصر حجازی. روایتی که از سالهای کودکی شروع شده و به پیش میرود. کتابی کمحجم ولی بسیار دوستداشتنی و بسیار خواندنی.
قسمتی از کتاب انسانهای کوچک؛ آرزوهای بزرگ: ناصر حجازی
ناصر کوچولو در یک شبِ سرد پاییزی، در 23 آذر 1328، در محلهی منیریهی تهران به دنیا آمد. او از کودکی عاشقِ بادبادکها بود. ساعتها بادبادکهایش را به دورترین نقطههای آسمان میفرستاد و شبها فانوسهای کاغذیای که در آسمان به ستاره تبدیل میشدند را نگاه میکرد. او از کودکی شیفتهی آسمان بود.
ناصر بازیگوش و قدبلند بود و به ورزش علاقه داشت. در دوران مدرسه والیبال و بسکتبال را خوب بازی میکرد و گاهی هم در زمین فوتبال بهعنوان مهاجم گل میزد. او آنقدر بسکتبالیستِ خوبی شد که در نوجوانی به تیم ملی بسکتبال جوانان ایران دعوت شد. ناصر تصمیم نداشت فوتبالیست و دروازهبان شود، اما سرنوشت جور دیگری رقم خورد.
یک روز وقتی دروازهبان تیم دبیرستانِ او وسط بازیهای منطقه مصدوم شد، مربّی از او که بین تماشاگران بود خواست جای او در دروازه بایستد. او پذیرفت و بهخاطر پرشهای شگفت و خونسردیاش توجّه همه را به خود جلب کرد، جوری که سریع برای بازی به تیم منتخبِ «کیهان ورزشی» دعوت شد. ناصر دیگر دروازهبان شده بود.