مرگ کار اوست/ یک جنایی خواندنی

2 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

 

«مرگ کار اوست» نوشته‌ی آتوسا مشفق به همت نشر برج به چاپ رسیده است. رمانی سراسر تعلیقی درباره‌ی بیوه‌ی سالخورده‌ای که با پیدا کردن یک یادداشت مرموز در راه رفتن به جنگل، زندگی‌اش زیرورو می‌شود.

قهرمان این رمان درحالی‌که در حال پیاده‌روی عادی روزانه‌ی خود با سگش در جنگل است، یادداشتی را روی زمین پیدا می‌کند: «اسمش ماگدا بود. هیچ‌کس هیچ‌وقت نخواهد فهمید چه کسی او را کشته. من نبودم. این جنازه‌اش است.»

راوی ما سخت متزلزل است. او نمی‌داند که چه کاری باید انجام دهد. او پس از مرگ همسرش، از خانه‌ی قدیمی خود نقل‌مکان کرده و به‌تازگی در این منطقه ساکن شده است و افراد کمی را می‌شناسد. فکر او در مورد این یادداشت به‌سرعت به یک وسواس کامل تبدیل می‌شود و او شروع به کاوش در احتمالات و حدس‌های خود در مورد اینکه این زن کیست و چگونه به چنین سرنوشتی رسیده است، می‌کند.

«مرگ کار اوست» ترکیبی پیروزمندانه از ژانر وحشت، تعلیق و کمدی سیاه است.کوین پاور در نیویورکر می‌نویسد: مشفق همچون یک جراح یا قاتلی سریالی پوست شخصیت‌ها و خواننده‌هایش را تا جایی می‌کَنَد که فقط خلأیی می‌ماند و شگفتی در آن خلأ است.

آتوسا مشفق سال 1981 در بوستون به دنیا آمده، از پدری ایرانی و مادری کروات. اولین رمان او با عنوان «آیلین» برنده‌ی جایزه‌ی پن/همینگوی شد و همچنین در فهرست نامزدهای جایزه‌ی «من بوکر» سال 2016 قرار گرفت. مجموعه داستان «دلتنگ برای دنیای دیگر» و رمان «سال استراحت و آرامش من» از دیگر آثار اوست.

او را راوی قهرمان‌های حاشیه‌ی جامعه می‌دانند، مشفق متخصص به تصویر کشیدن این چهره‌ها با کمترین روتوش است. قاتلان و معتادان و منحرف‌ها و آدم‌های بیکاری که او خلق کرده به این راحتی خواننده را رها نمی‌کنند. بااین‌حال، او در مصاحبه‌هایش بارها گفته این آدم‌های تنها و تک‌افتاده را برای دل خودش خلق کرده و دنبال گرفتن نمایندگی از این صداها نیست.

این نویسنده می‌گوید: «خیلی دنبال خلق شخصیت‌های دوست‌‌داشتنی نیستم. من مشکلی با این ندارم که خواننده بگوید خدای من، قهرمان این قصه واقعاً نفرت‌انگیز است! راستش، در هیچ لحظه‌ای از نوشتن، فکر و ذکرم خلق شخصیت دوست‌داشتنی نیست.»

ستون‌نویس نشریه‌ی واشینگتن ایندیپندنت ریویو آو بوکس درباره‌ی آتوسا مشفق می‌نویسد: «نمی‌توانم نویسنده‌ی دیگری را تصور کنم که با بینشی عمیق‌تر از مشفق درباره‌ی تنهایی بنویسد، درباره‌ی آن شکل هولناکی از تنهایی که روان آدم را در بر می‌گیرد.»

قسمتی از کتاب مرگ کار اوست نوشته‌ی آتوسا مشفق:

به ساعتم نگاه کردم. نزدیک یازده بود. سلول‌های پوستی چقدر زنده می‌مانند، دوازده ساعت؟ آیا ماگدا دیروز به قتل رسیده بود یا بعد از نیمه‌شب؟ یا چندین روز پیش؟ فقط بدن مرده‌اش می‌توانست جواب بدهد و چه کسی می‌دانست بدنش کجا کشیده شده، دور از جاده جایی که زمانی آنجا بوده. شاید حیوانی جنازه‌اش را برده. آیا یک خرس می‌تواند با جنازه‌ی درسته‌ی آدم جوری فرار کند که هیچ لکه‌ی خونی به جا نگذارد، مطلقاً چیزی به جا نگذارد؟ می‌توانستم برگردم به جنگل و بیشتر دور و اطرافش را بگردم تا نشانه‌ای از جنازه پیدا کنم، اما ترسیده بودم. فکر کردن درباره‌ی مرگ سخت نبود، اما وقتی خیلی نزدیک می‌شد، احساس می‌کردم یک جورهایی بهم سرایت می‌کند. عوضم می‌کند. جنازه‌ی والتر به اندازه‌ی کافی بد بود و نتوانستم طولانی‌مدت به تن مرده‌اش نگاه کنم. یک لحظه بدنش آنجا بود و او توی تنش زنده بود و لحظه‌ی بعد نه. فقط می‌شود گفت رعب‌آور بود. اگر ماگدا را له‌ولورده و خونین پیدا می‌کردم، احتمالاً دچار حمله‌ی عصبی می‌شدم. فکر کردم شاید کلاً عقلم را زایل کند. ممکن بود دیوانه‌ام کند و نمی‌توانستم از پس چنین چیزی بربیایم. باید از چارلی مراقبت می‌کردم. باغچه‌ام داشت جان می‌گرفت. و اصلاً من که بودم؟ من یک نفر آدم بودم، یک زن هفتادودو ساله. چنین چیزی امکان داشت؟ من این‌قدر پیر بودم؟ مشکلات خودم را داشتم. برنامه‌های خودم و مسیر شخصی‌ام که می‌خواستم دنبالش کنم. باید تا جزیره پارو می‌زدم. باید برای شام چیزی درست می‌کردم. باید کتاب می‌خواندم، جارو می‌زدم، موهای چارلی را برس می‌کشیدم و دنبال کنه می‌گشتم. ماگدا و بلیک مشکلات من نبودند.

بااین‌حال، یادداشت دست من بود. درواقع یادداشت مشکلم بود. حالا یک سرنخ محسوب می‌شد و دست من بود. اگر هر اتفاقی می‌افتاد، اگر پلیس وارد عمل می‌شد، من باید جلو می‌رفتم، باید اعتراف می‌کردم: «بله، تمام این مدت یادداشتش دستم بود.» و دروغ می‌گفتم: «این زیره، زیر این ورق کاغذا. وای، من خیلی پیرم. فراموشم می‌شه. حتی درست نخوندمش، فکر کردم یه تیکه آشغاله.» چه کسی حرفم را باور می‌کرد؟ مرا می‌انداختند زندان. پنهان ‌کردن مدرک جرم خودش جرم بود، نبود؟ یادداشت مرا شریک جرم کرده بود، یا حتی مظنون. «زنی عجیب که اهل اینجا نیست، با اسمی خنده‌دار.» اول که آمده بودم اینجا پلیس سر زده بود به کلبه‌ام و پرسیده بود: «چی باعث شد بیاین لوانت؟» از بین محلی‌ها پلیس‌ها ثابت کرده بودند از همه نچسب‌ترند. جلوی در ایستاده بودند و دست‌هایشان به کمرشان بود و انگار من برایشان یک‌جور خطر محسوب می‌شدم. فکر می‌کردم آمده‌اند به کلبه‌ام تا مرا بترسانند و این‌طوری به اصطلاح فرهنگ لوانت را یادم بدهند.

مرگ کار اوست

مرگ کار اوست

برج
افزودن به سبد خرید 160,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط