عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
فیلمنامه اصلی: محله چینی ها
«محله چینیها» فیلمی است به کارگردانی رومن پولانسکی که فیلمنامهی آن را رابرت تاون نوشته است. تاون میگوید: محله چینیها از وقتی شروع شد که قویترین حس خودآگاهانهای را که نسبت به لسآنجلس داشتم، در خود کشف کردم. تکوین آن مدت مدیدی به طول انجامید. این حس را بسیار ناگهانی، وقتی از کوههای سانتامونیکا صعود میکردم، دریافتم. مثل تمام اهالی لسآنجلس، هیچ به فکر کوهپیمایی نبودم تا اینکه یکی از دوستان قدیمیام تشویقم کرد و بعد فهمیدم که چقدر از این کار خوشم میآید. روزی داشتم از کنار لبههای کوه رد میشدم که خود را در ده سال مسنتر یافتم. احساس مقهورکنندهای بود و نمیدانستم از کجا آب میخورد. تا اینکه همانجا دریافتم که لسآنجلس همان شهری است که از دوران کودکی به یاد دارم. از آن به بعد میتوانستم بوی شهر، بوی درختان فلفل، بوی اکالیپتوس و بوی بهار نارنج را حس کنم. بسیار مسرتبخش بود.
با کشف مجدد این احساس، پاک خُل شدم؛ آخر این حس غریب به من دست داده بود که زیبایی مسحورکنندهی لسآنجلس قبل از جنگ کاملاً از دست رفته است. سرشار از تحیر و اشتیاق بودم و مدت زیادی دراینباره فکر کردم. به این دلیل شهر تغییر کرده بود که در فرهنگ غرب پیشرفت همواره پسندیده است و در هیچ کجا بیش از لسآنجلس این امر، چنین مورد توجه نیست.
وقتی در مجلهی لسآنجلس تایمز مقالهای دراینباره دیدم، احساساتی در وجودم به تلاطم افتاد. مقاله بسیار مرا متشنج کرد و نمیدانستم چه باید کرد. این مقاله دربارهی لسآنجلسِ ریموند چندلر (داستاننویس) بود. نویسندهی مقاله، بخشهایی از نوشتهی چندلر نقلقول کرده بود و در کنار چند عکس از بخشهایی از شهر که شرح داده بود، چاپ کرده بود. فوراً به ذهنم خطور کرد که بعضی از جاهای شهر هنوز دستنخورده به پا برخاست و اینکه ساختن یک فیلم سینمایی، آخرین فرصت ضبط شکل و شمایل شهر پیش از تخریب نهایی است. میشد فیلم را با استفاده از صحنههای واقعی ساخت به شیوهای که بسیار شگفتانگیز هم باشد. تاآنوقت بعضی از آثار چندلر را خوانده بودم، ولی دوباره خواندن آثار وی را از سر گرفتم. او بهترین توصیف ممکن را از لسآنجلس کرده بود.
نوشتن جدی «محله چینیها» در اواخر اوت 1972 شروع شد. در همان موقع بود که از طرف جک کلایتون برای نوشتن «گتسبی بزرگ» (1974) از من دعوت شده بود، ولی چون داشتم روی «محله چینیها» کار میکردم، نمیخواستم کار را متوقف کنم. با رابرت ایونز که در آنوقت تهیهکنندهی کمپانی پارامونت بود، برای صرف غذایی ایتالیایی به یک رستوران رفتیم. ازاینکه نوشتن گتسبی را رد کرده بودم، کمی جا خورده بود. ازاینرو، برایش توضیح دادم که دارم روی فیلمنامهی خاصی کار میکنم. قصد دارم که تمامش کنم. ازم حرف کشید. دربارهی مفهوم «محله چینیها» برایش توضیح دادم که به نظرم یک چیز سیاه و وحشتزایی است که با زنی در ذهن یک مرد ارتباط دارد. فقط در یکی دو جمله برایش گفتم. او گفت: «خیلی دوست دارم آن را کار کنم.» خوشحال شدم. ولی دلم نمیخواست تا وقتی دارم روی آن کار میکنم، قراردادی ببندم. یکی دو ماه بعد پولم ته کشید. بنابراین، با او تماس گرفتم و با شرط اینکه در کارم دخالت نکند، با او وارد معامله شدم. بعد از این تماس او یک وقتِ سی روزه از من خواست که تصمیم بگیرد که آیا ادامه دهد یا نه. نمیتوانم حرفهای زیاد خوبی دربارهی ایوانز بزنم. از آن نوع آدمهایی است که شور و اشتیاقش میتواند آدم را به دردسر بیندازد.
درونمایه اصلی «محله چینیها» خودبهخود شکل گرفت، زیرا سگ گلهام یعنی گیتس وامگرفته از یک مأمور جرایم اخلاقی اهل مجارستان بود که مدتی در محله چینیهای لسآنجلس کار کرده بود. او پر از داستانهای مربوط به فساد اخلاقی جالب بود و همهی این داستانها به زمانی برمیگشت که بهعنوان یک مأمور سرّی، تحت پوشش یک دکتر قلابی در سالن زیبایی ماساژورها کار میکرد. از داستانهایش معلوم بود که فقط یک مشت احمق دله را دستگیر میکرده که سرشان به تنشان نمیارزیده است. این نوع مأمورها هیچگاه نمیتوانستند به جرایم سنگین قابلتوجه دست پیدا کنند.
قسمتی از فیلمنامه محله چینیها:
اِولین مالوری
...نشسته و سیگار میکشد. با ورود گیتس سر بر میدارد.
اِولین: دستمزد عادی شما چقدره؟
گیتس طرف میزش میرود و بیتوجه به او شلوارش را مرتب میکند.
گیتس: روزی سی و پنج اسکناس واسه خودم، بیست و پنج تا برای هر کدوم از دستیارام به علاوه هزینهها و حق بوقی که اگر به نتیجه رسیدیم، میگیریم.
و مینشیند. اِولین مضطرب است و نمیتواند پنهانش کند.
اِولین: پشت قضیه قتل شوهرم کی بوده؟ برای چی این همه مشکل درست کردن؟
گیتس: برای پول. اما چه جوری میخواستن با خالیکردن مخازن آب، پولدار بشن، من نمیدونم.
اِولین: تمام دستمزدت قبول به علاوه پنج هزار دلار اضافه، به شرطی که بتونین بفهمی کی و چرا هالیس رو کشته؟
گیتس زنگ سوفی را میفشارد.
گیتس: سوفی یه نسخه قرارداد برای خانم مالوری بیار. (طرف اولین خم میشود) ببینم قبلش یا بعدش؟ قبل از اینکه پدرتون اداره آب رو بفروشه با مالوری ازدواج کردین یا بعدش؟
اِولین از شنیدن سؤال یکه میخورد.
گیتس: (ادامه). پدر شما نواکراسه، مگه نه؟
اِولین: خب آره، ما کمی بعد از فروشش ازدواج کردیم. تازه دبیرستان رو تموم کرده بودم که ازدواج کردیم.
گیتس: پس با شریک پدرتون ازدواج کردین؟
اِولین سر به تأیید تکان میدهد و سیگار دیگری میگیراند.