فلسفه به زبان ساده / چهل ایده دربارهی زندگی
کتاب «فلسفه به زبان ساده» نوشتهی آلن دوباتن به همت نشر آرمان رشد به چاپ رسیده است. فلسفه از آن دست موضوعات نامحبوبی است که تقریباً هیچکس چیز زیادی دربارهاش نمیداند. مدرسههای عادی آن را آموزش نمیدهند. بزرگسالان عادی هم آن را درک نمیکنند. بهطورکلی موضوعی ترسناک، عجیب و نهچندان ضروری به نظر میرسد.
همهی اینها مایهی تأسف است؛ زیرا فلسفه با هر کسی در هر سنی حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ حتی شاید این مهمترین موضوعی باشد که هرگز از شما نمیخواهند آن را مطالعه کنید.
خود کلمهی «فلسفه» به ما نشان میدهد که چرا این موضوع اهمیت دارد. این کلمه در اصل، از زبان یونانی باستان آمده است. قسمت اول کلمه یعنی «فیلو»، به معنی «دوستداشتن» است. بخش دوم کلمه، یعنی «سوفیا»، به معنی «دانایی» است. بنابراین فلسفه درواقع به معنای «دوست داشتن دانایی» است.
فلسفه یکی از مهمترین راههای رویارویی انسان با مشکلات زندگی است. فلسفه گنجینهای از بهترین و غنیترین اندیشهها برای رویارویی با لحظات دشوار زندگی است. از همان ابتدای پیدایش فلسفه، مردم عادی در فضای باز و معابر عمومی از آن سخن میگفتند. سقراط، یکی از بزرگترین فیلسوفان، تاریخ هم به همین شکل فلسفه را به کار میگرفت. سقراط بیش از دو هزار سال پیش در آتن زندگی میکرد. او (مانند هر شخص دیگری در آن روزگار) ردای بلندی به تن میکرد. ریش بلندی داشت و دوست داشت در شهر قدم بزند و دوستانش را ملاقات کند و دربارهی اینکه چرا غمگین، هیجانزده، نگران یا متحیرند، از آنان سؤال کند. نظر او این بود که اغلب مردم دلیل احساسات و افکارشان را نمیدانند. سقراط از فلسفه استفاده میکرد تا به آنان کمک کند خودشان را بهتر بشناسند. سقراط علاقهی زیادی به کلمهی «چرا» داشت. همیشه پرسشهای دشواری برای مردم مطرح میکرد که با «چرا» آغاز میشدند: چرا با فلان شخص دوستید؟ چرا از فلان چیز خوشتان نمیآید؟ و پرسشهایی از این قبیل. هدف او اذیت کردن مردم نبود، بلکه درواقع میخواست مکالمههایی جذاب با مردم داشته باشد. او دوست داشت دوستِ متفکرِ مردم باشد.
از دورهی سقراط به بعد، فلسفه کمتر جنبهی همگانی، دوستانه و مفید داشته است. این روزها اغلب در دانشگاهها کسانی آن را میآموزند که علاقهی چندانی به بهبود اوضاع کنونی جهان ندارند.
آلن دوباتن میگوید: «خوشبختانه اکنون فلسفه به صحنهی عمومی بازگشته است و همه میتوانیم از ثمرات آن بهرهمند شویم. شما هم میتوانید تا حدی شبیه سقراط با طرح پرسشهایی بزرگ برای خود، دوست متفکر خودتان باشید.»

قسمتی از کتاب فلسفه به زبان ساده:
آب و حکمت
شاید عجیب به نظر برسد که چیزی مثل آب را که همهجا هست، به اندازهی یک عنصر فلسفی بالا ببریم؛ اما برای آیین دائو، آب یکی از آموزگاران اصلیِ حکمت است. آب، جوهر اندیشهی دائو را به شیوههایی که باید مطالعه کنیم و از آن الهام بگیریم، در بر میگیرد. به همین دلیل است که بسیاری از معابد و مکانهای مقدس دائو یا در نزدیکی نهرها قرار گرفتهاند یا در حیاتشان فواره دارند. نبوغِ آب در لطافت آن نهفته است. گویی آب بدون زحمت در اطراف موانع جریان مییابد و به زیبایی خود را با خطوط موجود در هر چیزی تطبیق میدهد. بااینحال، به اندازهی کافی قدرتمند است و میتواند در طول زمان (نکتهی اصلی هم همین است)، سنگ را هم فرسوده کند. لائوتسه میگوید باید سعی کنیم مثل آب شویم. در مقابل، اغلب اوقات میکوشیم چیزهای ناخوشایند را فوراً تغییر دهیم، چنانکه انگار دژکوب هستیم. نمیتوانیم خود را با آنها وفق دهیم، با حالت برآشفته اعتراض میکنیم و آرامش و توان خود را از دست میدهیم. بهخصوص در برابر افراد قدرتمندِ ناخوشایند، اعضایِ حیلهگر خانواده و کشمکشهای اداری چنین میکنیم. باید مثالِ لائوتسه را به خاطر داشته باشیم و بلندپروازیِ بلندمدت و صبوری ماهرانهی آب را در خود پرورش دهیم که سنگِ خارا را هم فرسایش میدهد و پیش میرود.