شمال دوردست/ یک وسترن برفی

5 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


کتاب «شمال دوردست» نوشته‌ی مارسل تورو به کوشش نشر رایبد به چاپ رسیده است. مارسل تورو (زاده‌ی 1968)، نویسنده‌ی بریتانیایی ـ امریکایی را با رمان‌ها و آثار غیرداستانی‌اش می‌شناسند. 
تورو در آثار خود به کاوش در پیچیدگی‌های انسانی، بحران‌های اجتماعی و آینده‌های احتمالی و بررسی جنبه‌های مختلف تجربه‌ی انسانی می‌پردازد. او پیوندهای پیچیده بین گذشته، حال و آینده، مفاهیمی چون هویت، جامعه و آینده‌ی بشریت را بررسی می‌کند. آثار او با تمرکز بر روان‌شناسی شخصیت‌ها، ساختارهای اجتماعی پیچیده و بحران‌های انسانی، به بررسی انتقادی مفاهیم وجودی و جهانی می‌پردازند و ابعاد تاریک و روشن انسان مدرن را به تصویر می‌کشند. رمان «شمال دوردست» نامزد نهایی جایزه‌ی ملی کتاب در سال 2009، و نامزد جایزه‌ی آرتور سی کلارک در سال 2010، خواننده را به دنیای پسا ـ آخرالزمانی می‌برد که در چشم‌اندازی بی‌رحم و یخ‌زده در آینده‌ی نزدیک رخ می‌دهد. داستان حول زنی جوان به نام میک‌پیس تصویر می‌شود که در یک روستای دورافتاده‌ی شمالی پس از فروپاشی جامعه جان به در می‌برد. او به‌عنوان یکی از آخرین بازمانده‌های یک فاجعه‌ی جهانی، با واقعیت‌های دشوار و پیچیده‌ی دنیایی مواجه می‌شود که منابع کمیاب و ارتباطات انسانی در آن به‌تدریج ناپدید شده‌اند. 
رمان در محیط سرد و بی‌رحم قطبی رخ می‌دهد که خودِ محیط به اندازه‌ی شخصیت‌های انسانی در داستان اهمیت دارد. چشم‌انداز سرد و منزوی نقش بسیار مهمی در شکل‌دهی به روایت ایفا می‌کند و نمادی می‌شود برای نشان‌ دادن فاصله‌های عاطفی و فیزیکی میان میک‌پیس و دیگر نجات‌یافتگان. تورو با رفتن به عمق پیچیدگی‌های روانی میک‌پیس نشان می‌دهد که چگونه تنهایی، غریزه‌ی بقا و اخلاق در چنین شرایطی آزمایش می‌شوند.
نویسنده از طریق لنز ادبیات دیستوپیایی یا ویران‌شهری یا پسا ـ آخرالزمانی، به مسائلی گسترده‌تر چون مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی می‌پردازد. فروپاشی تمدن در رمان به‌عنوان هشداری سخت درباره‌ی پیامدهای تخریب محیط زیست، پیشرفت بی‌رویه‌ی فناوری و فرسایش جامعه به نمایش درآمده است که خواننده را وادار به تأمل در مورد شکنندگی جامعه‌ی انسانی و توازن ظریف میان پیشرفت و تخریب می‌کند.
دنیای پسا ـ آخرالزمانی به دنیایی اطلاق می‌شود که پس از وقوع یک فاجعه یا بحران بزرگ، همچون جنگ هسته‌ای، تغییرات اقلیمی شدید، اپیدمی جهانی یا فروپاشی اجتماعی شکل می‌گیرد. ساختارهای اجتماعی و سیاسی که در گذشته وجود داشته و به‌خوبی کار می‌کرده‌اند، در این دنیای جدید، از بین رفته و انسان‌ها در تلاش برای بقا در شرایطی سخت و بی‌رحم زندگی می‌کنند. ویژگی‌های شاخص دنیای پسا ـ آخرالزمانی با ویرانی‌های گسترده، منابع نادر و محدود، خشونت، تنهایی و بحران‌های اخلاقی مشخص می‌شود. 
انسان‌ها در چنین ویران‌شهری اغلب به‌تنهایی و در انزوا زندگی می‌کنند. روابط اجتماعی به حداقل می‌رسند و فقط گروه‌های کوچکی از بازماندگان در کنار هم هستند. این تنهایی و انزوا به فشارهای روانی و عاطفی زیادی منجر می‌شود. انسان‌ها با بحران‌های اخلاقی مواجه می‌شوند. در چنین شرایطی، اصول و ارزش‌های انسانی معمولاً تحت فشار و آزمون قرار می‌گیرند. تصمیم‌گیری‌های دشوار درباره‌ی بقای فردی یا کمک به دیگران، مسائل اخلاقی پیچیده‌ای ایجاد می‌کنند.
دنیای پسا ـ آخرالزمانی عرصه‌ای ایده‌آل برای بررسی مسائل اجتماعی، سیاسی و اخلاقی است. این دنیای داستانی به خواننده‌ی اهل اندیشه امکان می‌دهد تا جنبه‌های تاریک بشر را کاوش کند و به پرسش‌های بنیادین درباره‌ی بقای انسان، معنای زندگی و ارتباطات انسانی در دنیایی پر از بحران و نابودی بپردازد. آثار داستانی زیادی در این ژانر مانند رمان‌های مارسل تورو، کورمک مک‌کارتی و دیگر نویسندگان معاصر، کوشیده‌اند تا این مفاهیم را به‌نحوی عمیق و جامع مورد بررسی قرار دهند. 

شمال دوردست

شمال دوردست

رایبد
افزودن به سبد خرید 400,000 تومان

قسمتی از کتاب شمال دوردست: 
با خودم حساب کردم با آمدن بهار فرار کنم. تا دسامبر و ژانویه بیشتر لباس‌های گرمم را با بقیه‌ی زندانی‌ها معاوضه کرده بودم. صبر کردم تا هوا حسابی سرد بشود تا بتوانم با بهترین قیمت بفروشم‌شان. در عوض چیزهای متفرقه‌ای را می‌دادند که آنجا پول حساب می‌شد، چیزهایی مثل سیگار، نوشیدنی و لقمه‌ای غذا. خرده‌ریزهای به‌ظاهر آشغالی که برای خرید از هم استفاده می‌کردیم ارزشی داشت که اگر برچسب قیمت داشتند... پس پاپوش، دو تا سیگار می‌ارزید و با یک جفت دستکش پشمی می‌شد یک بطری ویسکی قاچاق خرید و غیره.
وقتی به اندازه‌ی کافی وسیله جمع کردم، به سرآهنگر زندان، جوانی به نام پانکراتوف، رشوه دادم تا بگذارد یک‌ هفته‌ای به آهنگری برگردم. مرتب به من یادآوری می‌کردند که از همه پایین‌تر هستم و مجبور بودم زغال‌چوب بیل بزنم و با دمه کار کنم، اما بودن در آنجا مرا از سرمای بیرون حفظ می‌کرد و وقتی خلوت می‌شد با سیم داغ پرنده‌های کوچولو و گل درست می‌کردم و به قیمت ارزانی به نگهبان‌ها می‌فروختم تا ببرند برای دلدارهای‌شان.
یک هفته شد دو هفته، و بعد سه هفته، و انگار قرار بود مدتی همان‌جا باشم، اما یکی دو نفر از آهنگرها از اینکه زیورآلات ارزانی برای نگهبان‌ها درست می‌کردم حسادت کردند و برای همین پانکراتوف برای حفظ آرامش گفت که دیگر باید بروم.

      

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط