شجاعت رنج بردن/ ایستادن در برابر عمیق‌ترین بحران‌های زندگی

2 سال پیش زمان مطالعه 7 دقیقه

 

کتاب «شجاعت رنج ‌بردن» نوشته‌ی مشترک درل و سارا ون تانگرن به همت نشر میلکان به چاپ رسیده است. ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جستجوی معنا» می‌نویسد: «ولی هیچ دلیلی نداشت که از اشک‌هایمان شرمنده باشیم؛ چرا که اشک‌ها شاهد این بودند که انسانی بیشترین شجاعت را از خود نشان داده است؛ شجاعت رنج‌ بردن.»

داستان رنج هرگز ساده نیست، بلکه شامل درد، فقدان و پرسشگری و همچنین شجاعت، رشد و هدفمندی است. چیزی نیست که بتوان بر آن پیروز شد، بلکه بخشی گریزناپذیر از زندگی است. همه رنج خواهیم برد، ولی مهم نحوه‌ی رنج ‌بردنمان است و از آنجا که همه‌ی ما با این قطعیت‌های وجودی روبه‌رو می‌شویم، به ما یادآوری می‌شود که زندگی هدیه است و ما می‌توانیم انتخاب کنیم چه کاری با این هدیه انجام دهیم. مری اُلیور به‌طور جان‌سوزی این تجربه‌ی انسانی را در خطوط پایانی شعر «روز تابستانی» توصیف می‌کند: «مگر نه‌ آنکه عاقبت همه‌چیز خیلی زود از بین می‌رود!/ به من بگو چه خواهی کرد/ با یگانه زندگی عنان‌گسیخته و گران‌بهای خود!»

این کتاب درست به‌موقع و در آغاز سال 2020 منتشر شده است؛ زمانی‌که بشریت در جست‌وجوی واقعیت‌های جدید زندگی امروز و دچار بحران‌های وجودیِ بزرگ است. زندگی هیچ انسانی بدون رنج نیست، اما رنج‌هایی وجود دارند که چنان عمیق و بی‌رحمانه‌اند که تاروپود هستی آدمی را برای همیشه تغییر می‌دهند. در شجاعت رنج بردن، درل و سارا ون تانگرن چهارچوب درمانی جدیدی را معرفی می‌کنند که با پرورش معنا، به شکوفایی در بحبوحه‌ی رنج کمک می‌کند. این مدل تلفیقی با استفاده از مطالعات علمی، مثال‌های بالینی و داستان‌های شخصی از خسران و اندوه، به کسانی کمک می‌کند که با چنین رنج‌هایی مواجه‌اند.

نویسندگان کتاب می‌گویند: «ما یک رویکرد روان‌شناسی مثبتِ وجودی برای رنج ارائه می‌دهیم. این رویکرد بر لزوم شناسایی نگرانی‌های اصلی زیربنایی تجربه‌ی هر فرد و همچنین اهمیت ایجاد روابط قوی، ارزش‌ها و فضایل به‌عنوان راه‌های ارتقای شکوفایی در بحبوحه‌ی رنج تأکید می‌کند. این رویکرد از این نظر نسبت به دیگر رویکردهای بالینی منحصربه‌فرد است که رکن اصلی‌اش پرورش معناست؛ مؤلفه‌ای مشترک میان دیدگاه‌های روان‌شناسی مثبت و وجودی. تلفیق این چهارچوب‌ها با احترام به درد مددجوها و یافتن راه‌هایی برای تجربه‌ی یک زندگی سرشار و کامل و در حین آن درد، می‌تواند رویکردی مؤثر برای فعال‌کردن آن‌ها در تاریک‌ترین و سخت‌ترین دوران زندگی‌شان فراهم آورد.»

رویکردهای وجودی روان‌درمانی که اشخاصی مانند ویکتور فرانکل و اروین یالوم رواج دادند، ادعا دارند که اضطراب و رنج تا حدی ناشی از انزوای دائم همه‌ی انسان‌ها و بی‌معنایی ذاتی جهانی است که تنها قطعیت آن مرگ است.

هر شخصی ذاتاً تنهاست و تا عمر دارد دنبال راه‌هایی برای برقراری ارتباط با دیگران و ایجاد معناست. بخشی از فرایند وجودی، پذیرش و کنار آمدن با این مسلمات هستی انسان است. رویکرد ما، با بررسی اینکه رنج مددجویان کدام ترس‌های اصلی را آشکار می‌کند و این مسئله چگونه توانایی شکوفایی آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، راهی برای کاوش عمق وضعیتشان فراهم می‌آورد. از آنجا که افراد ویژگی‌های اصلی هستی انسان را دلایل بنیادی رنج او می‌دانند، به جای اینکه انتظار داشته باشند از بیرون معنا پیدا کنند، می‌توانند یاد بگیرند که بدون درنظرگرفتن وضعیتشان از درون معنا ایجاد کنند.

قسمتی از کتاب شجاعت رنج بردن:

روی بامایستر استدلال کرده است که بسیاری از مردم افسانه‌ی معنای بیشتر را دارند که دو مؤلفه‌ی اصلی دارد: کمال و ثبات. اولی نشان می‌دهد که قطعاً همه‌چیز باید معنا داشته باشد و دومی نشان می‌دهد که چیزها باید نسبتاً ساکن، ثابت و دائمی باقی بمانند. تمایل به انسجام کاملاً غیرقابل‌کنترل است. بامایستر و همکارانش اظهار می‌دارند که نتیجه‌ی افسانه‌ی معنای بیشتر این است که مردم انتظار دارند تجربه‌هایشان همواره و سراپا مثبت باشند و برای خودشان دائماً تحقق یابند.

اگر همه‌چیز باید معنا داشته باشد و اگر اوضاع در این دنیا باید ثابت و بدون تغییر باشد و زندگی پر از لحظات مثبت و خوب باشد، آن‌گاه هر نوع رنجی می‌تواند ویرانگر باشد. درحالی‌که برخی از کسانی که از این افسانه پیروی می‌کنند، ممکن است به نگرش متعادل‌تری برسند (برای مثال، بعضی چیزها معنا دارند؛ اما من نمی‌توانم همه‌چیز را توضیح دهم)، دیگران ممکن است پوچ‌گرا شوند (برای مثال، همه‌چیز در زندگی نوعی توهم ساختگی و فاقد معنایی ذاتی است). ممکن است یک عملکرد سازشی کوتاه‌مدت در رویکرد پوچ‌گرایانه وجود داشته باشد؛ اما در بلندمدت مردم برای شکوفایی به یک حس معنا نیاز دارند. به همین دلیل، نگرش تضعیف‌شده‌ی متعادل‌تری از افسانه‌ی معنای بیشتر، نشانه‌ای صادقانه و واقعی از مقابله‌ای سازشی و پخته درباره‌ی درد زندگی و تجربه‌ی رنج فرد است.

از آنجا که این افسانه عمیقاً در روایت‌های فرهنگی بسیاری از مردم (به‌ویژه ایدئولوژی‌های غربی) نهادینه شده است، ممکن است مددکار مجبور شود این افسانه را برای مددجو تضعیف کند.

مددکار باید بگوید: «تصور کن اگر مجبور نبودی معنای تمام اتفاق‌ها را درک کنی، زندگی‌ات چطور می‌توانست باشد. می‌توانستی قبول کنی که بعضی اتفاق‌ها ممکن است صرفاً رخ بدهند و ما هم هیچ‌وقت دلیلش را نفهمیم.» این ممکن است باعث آسودگی‌خاطر برخی مددجوها شود؛ چراکه به این فکر می‌افتد که دیگر مجبور نیستند بی‌وقفه تلاش کنند تا همه‌چیز معنا داشته باشد، می‌توانند به جای مقاومت در برابر تغییر، آن را بپذیرند و ممکن است برای دیدن خوبی‌های درون درد پذیراتر شوند.

برای برخی ممکن است رویکرد دیگری لازم باشد. مددکار می‌تواند با پرسیدن برخی پرسش‌ها به مددجو کمک کند. پرسش‌هایی نظیر اینکه «گاهی که محکم به چیزی می‌چسبیم، دلیلش می‌تواند این باشد که می‌ترسیم یا تهدید می‌شویم. می‌توانی تهدیدی را که حس می‌کنی، مشخص کنی؟» به مددجو کمک می‌کنند در این مورد تأمل کند. سپس بپرسید: «اغلب وقتی می‌ترسیم که سعی داریم از چیزی که دوستش داریم، محافظت کنیم. می‌توانی چیزی را که دوست داری و نگران ازدست‌دادنش هستی، مشخص کنی؟» این به مددجوها کمک می‌کند تا متوجه تردیدشان در بازنگری این افسانه بشوند و روند گره‌گشایی ترس‌هایشان از واقعیت وجودی ناشی از رنج را شروع کنند. مثلاً هدر پس از آنکه باورش درباره‌ی حفاظت خداوند را ساختارزدایی کرد، دچار اضطراب شد و ترسید. او نمی‌دانست پس از شک به این باور بنیادی که مدت‌ها داشته، چگونه زندگی خود را معنا کند. در جلسات درمانی با تأکید بر اینکه همیشه نیاز نیست معنای همه‌چیز را درک کرد، هدر توانست باور به خداوندی را که دوستش دارد، نگه دارد؛ حتی وقتی نمی‌تواند کاملاً درک کند که این خدا چگونه ممکن است با او مرتبط باشد. با کمک به او در فهمیدن اینکه هم می‌تواند به خدایی باور داشته باشد و هم کاملاً درک نکند که کار این خدا چگونه است، او توانست دوباره راهی جدید برای درک و ارتباط با خداوند پیدا کند که با واقعیت تجربه‌هایش سازگار بود. پرداختن به افسانه‌ی معنای بیشتر می‌تواند به تسهیل روند بهبود تفکر هم این و هم آن کمک کند.

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط