سفرهای مارکوپولویی: سفرنامهی پیترو دلا واله به ایران
اطراف اصفهان سرسبز و حاصلخیز و دارای هوای معتدلی است و درعینحال وضع بسیار جالبی دارد، زیرا کاملاً هموار و درعینحال دارای تپه و ماهور است. هموار از این جهت که انسان در موقع راه رفتن از دشت مسطحی عبور میکند و ناهموار از این جهت که زمین پر از تپههایی است که بهطرز نامنظم و مجزا از یکدیگر قرار گرفتهاند و گویی روی تختهی شطرنج، طاسهای چندی را بهطور پراکنده رها کردهاند. غالباً در وسط چمنزار سرسبزی ملاحظه میشود که یک تپهی سنگ عمودی سر درآورده و تکرار این منظره صحنهای بسیار تماشایی به وجود آورده است.
سکنهی ایران را اقوام و ملل و نژادهای مختلفی تشکیل میدهند. قبل از همه باید از خارجیانی اسم ببرم که برای تجارت به این سرزمین آمدهاند و تعداد هندیها، بهخصوص عدهای که به آنها بانیان میگویند و غالباً از گجرات مهاجرت کردهاند، بیش از همه است.
گجرات روزگاری مستقل و دارای پادشاه بوده است، ولی امروز به مغول کبیر تعلق دارد. تعدادی از گجراتیها از جمله پادشاه امروزی لاهور و همچنین مغول کبیر، که بر قسمت اعظم هندوستان حکومت میکند، مسلمان هستند و عدهای نیز مشرک و بتپرستاند و چون هنوز اطلاع صحیحی دربارهی آنان ندارم و نمیخواهم مطالبی را که به کنه آن واقف نیستم بنویسم، دراینباره دم فرو میبندم.
اهالی بومی ایران نیز از اقوام مختلفی هستند که اگر بخواهیم طبقات را از پایین به بالا نام ببریم باید نخست از گبرها یا خارج از مذهبها و مشرکان شروع کنیم که هنوز نیز آتشپرستاند و آن را مقدس میشمارند. گبرها از نسل ایرانیان حقیقی هستند و سابقهی آنان حتی به زمان اسکندر میرسد، ولی اقوام مختلفی که بعداً ایران را اشغال کردهاند، آنها را سخت تحت فشار و عذاب قرار دادهاند، بهطوریکه امروزه تعداد گبرها کم است و فقط در سه شهر ایران از جمله اصفهان در محلهی جداگانهای سکونت دارند. یکی از محلههای اصفهان که باید بعداً به هم ملحق شوند و شهر بزرگ چهار محلهای اصفهان بزرگ را تشکیل دهند، محلهی گبرهاست.

این چهار محله یا بهتر است گفته شود چهار شهر به اندازهای به هم نزدیک هستند که فقط خیابان زیبای چهارباغ و رودخانهای که وسط آن را قطع میکند، آنها را از یکدیگر جدا میسازد. اگر پل رودخانه را مرکز قرار دهیم، از قسمت شمالی آن، یعنی زاویهی شرقی خیابان، شهر اصلی اصفهان شروع میشود و از آن زاویه به سمت غرب، عباسآباد است و آن طرف رودخانه در قسمت جنوب عباسآباد، محلهی جلفا قرار گرفته است و در مقابل اصفهان اصلی گبرآباد جای دارد که مختص اقامت گبرها، یعنی همین طایفهای است که دربارهی آنها صحبت کردم.
فرقههای مختلف مسیحی نیز از قبیل آسوریها و گرجیها و بهخصوص ارمنیها که تعداد آنان زیاد است در اصفهان ساکن هستند و ارمنیها که غالباً تاجر و توانگرند، تجارت کشور را بهخصوص در مورد دادوستد با ترکها قبضه کردهاند.
در اصفهان که گرانترین قسمت ایران است، در مقابل یک پیاستر سلطنتی اسپانی، که پول مطلوب مشرقزمینیهاست، میتوان پنج الی شش مرغ بسیار خوب خریداری کرد، ولی در طول راه محلهایی بود که با یک پیاستر و ربع آن تمام افراد کاروان میتوانستند غذا بخورند و این موضوع در ایتالیا اصلاً قابل تصور هم نیست. در مورد میوه بگویم که هنوز تا یک ماه دیگر میتوانیم از خربزههای عالی اصفهان بخوریم. نمیدانم اینها را موقع چیدن دیگر خربزهها میچینند و بادقت و روش مخصوصی مراقبت میکنند یا اینکه دیرتر میکارند و دیرتر به عمل میآورند و از تخم مخصوصی به وجود میآیند و یا شاید هم در اثر خوبی هوا یا خشکی زمین است که خربزه را روی آن قرار میدهند؛ ولی بههرحال باید بگویم که در تمام طول زمستان این نوع خربزه وجود دارد و مزهی آن نیز فوقالعاده خوشایند است.
ایرانیان آغاز بهار را که ابتدای سال شمسی است نوروز میگویند و فرا رسیدن آن را جشن میگیرند. این جشن عبارت است از عیدی دادن زیر دستان به بزرگترها ـ به این مناسبت شاه نهتنها از تمام وزرا، بلکه از سراسر مملکت هدایایی دریافت میکند ـ و پوشیدن لباس نو و خوردن و نوشیدن و گردش در خارج شهر. معمولاً هرکس از نوروز به بعد برای خود روزی را انتخاب میکند و طی آن به گردش و تفریح میپردازد. بانیانهای هندی نیز عیناً همین کارها را میکنند و در کاروانسراهای محل اقامت خود، زیر چادرها تا سحرگاه بیدار میمانند و شب را به شادی و طرب به صبح میرسانند، اما گمان نمیکنم در اینجا روز اول سال با سالنمای ما و حتی با سالنمای ایرانی که از لحاظ بروج اختلافی با تقویم ما ندارد (و اگر هم داشته باشد، خیلی جزئی است) منطبق باشد و در این مورد موقعی که خوب اطلاع حاصل کردم، توضیحات بیشتری خواهم داد؛ همینقدر باید بگویم ستارهشناسی آنقدر در ایران رایج است که حتی سربازان عامی و بیاطلاع نیز در صحنههای نبرد، تقویم را از حفظ دارند و بدون مراجعه به کتاب، از قرب و بعد کواکب و امثالهم مطلعاند.