سرآشپز / داستان زندگی یک آشپزبانو
کتاب «سرآشپز» نوشتهی ماری ایندیای به همت انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. پانزده سال بعد از اخذ جایزهی فمینا و هفت سال پس از جایزهی گنکور ماری ایندیای در 2016 کتاب سرآشپز را در انتشارات گالیمار به چاپ میرساند، سرگذشت زنی معمولی که به دلیل عشق وافرش به آشپزی به شهرت میرسد. جملات زیبا و پرچالش ماری ایندیای همچون غذایی لذیذ در سفرهای گسترده ما را جذب خود میکند تا در جریان داستان زندگی این سرآشپز قرار بگیریم، داستانی که از زبان شاگرد و همکار قدیمیاش روایت میشود و تقریباً تا پایان داستان نام شخصیت اصلی همان سرآشپز باقی میماند، به نام راوی در هیچ جای داستان اشاره نمیشود و نام برخی از شخصیتها نیز همچنان پنهان است، همچون دختر سرآشپز که تا پایان داستان با همین عنوان از او یاد میشود.
این حذف نام برای برخی شخصیتها یکی از شگردهای ماری ایندیای در داستانسرایی است که در رمانهای دیگر او نیز به چشم میخورد. شاید از این طریق ایندیای شخصیت را کمرنگ و نامرئی میکند تا خودِ ادبی در متن دیده شود. ساختار این رمان کمی گمراهکننده و نامتعادل است، بدون فصلهای متفاوت و جملات بسیار طولانی، پیچیده و نفسگیری دارد که خواننده را به چالش میکشد، ولی تمایل به کشف مسیری که دختر جوان خودساخته قدم به آن میگذارد و در آن، سرنوشت درها را به رویش میگشاید و او را در کمال سادگی به شهرت میرساند، خواننده را غرق در ماجرا میکند و پاراگرافهای گاه خیلی کوتاه و گاه بلند که غالباً جملهای طویل است، او را بدون توقف به همراه خود میکشاند.
شخصیتهای ایندیای با وجودی که همیشه در جمع خانواده یا اجتماع قرار دارند، به نوعی حبس درونی گرفتارند و همواره فاصلهای بین انتظارات خود از جامعه و خانواده و سرخوردگیهایشان میبینند. در حالت عادی افراد از طریق قدرت بیان و ارادهی آشنا شدن با دیگران و شناخت جامعهی اطراف سعی میکنند وارد سیستمی نظاممند در جامعه شوند، شخصیتهای ایندیای این کدها را به هم میریزند و برای ادغامشدن در جامعه نه تنها در چالش با دیگری قرار میگیرند، بلکه دچار نوعی چالش درونی نیز میشوند که این چالش دوگانه را در شخصیت اصلی داستان آشکارا میبینیم.
در کل دوگانگی از خصوصیات بارز نوشتار ماری ایندیای است. هویت دوگانه ایندیای شاید یکی از دلایل حضور ممتد این دوگانگی باشد که در همهی آثار او به چشم میخورد: این دوگانگی در زبان ایندیای، در تمهایی که انتخاب میکند و در زبان شخصیتهای داستانش نمایان است. در این کتاب نیز در کنار دوگانگیهای دیگر، آنچه ممکن است خواننده را غافلگیر کند نوشتار دوگانهی متن است: نوشتار غیرایتالیک یا معمولی و نوشتار ایتالیک. آنچه به ایتالیک نوشته شده، جز شاید یک مورد، همگی داستان را به زمان حال روایت میکنند، در صورتی که در نوشتار غیرایتالیک که نوشتار اصلی داستان است، روایت به زمان گذشته است.
میتوان گفت از سالهای 1980 به این طرف دورهی جدیدی در ادبیات فرانسه و بهویژه فرانسهزبان به وجود آمد، دورهای که کاملاً از زیباشناسی پیشرو قبل فاصله گرفت و محور اصلی آن تجربهی کاربری زبان در همهی ابعادش و به حد افراط بود. به گفتهی دومینیک ویار و برونو ورسیه در کتابشان تحت عنوان ادبیات فرانسه امروز، میراث، مدرنیته، دگرگونی (2008)، در نزد نویسندگان پایان قرن بیستم چرخش شدیدی به واقعگرایی را شاهدیم و میل زیاد به روایتکردن. فقط توجه به زبان نیست که محور اصلی کتابهای این دوره را شکل میدهد، بلکه به زبان آوردن تجربه یک زندگی شخصی است، خود زندگینامه یا جستوجوی خانواده در نوشتاری که آمیختهای است از واقعیت و تخیل. ویار و روسیه این ادبیاتِ بیانگر درونمایه، احساسات و تجربیات شخصی متعلق به واقعیتهای زندگی طبقهی عام جامعه، شهرستانیها و حاشیهنشینان شهری را ادبیات غیرمترقبه مینامند، چرا که عادتهای خواننده را با نگاهی نقادانه به هم میریزد. هدف ایجاد لذت خوانش نیست، بلکه غافلگیر کردن خواننده و برانگیختن او به اندیشیدن است، بدون آنکه الزاماً اندیشهاش به پاسخی بینجامد. ایندیای از جملهی این نویسندگان است که نوشتارش مستقیماً واقعیتهای تلخ جامعه را نقد نمیکند، ولی دنیای محزون شخصیتهایش نقدی خاموش به خواننده ارائه میدهد و او را به تفکر میکشاند.
دومینیک راباته، منتقد و استاد ادبیات معاصر فرانسه، کتاب خود دربارهی ماری ایندیای را اینگونه آغاز میکند: خوانندهای که در دنیای داستانی ماری ایندیای پای مینهد بیدرنگ درگیر حسی غریب میشود. در دنیایی که به آن وارد میشود قوانینی حکمفرماست که او با آنها آشنا نیست، اما کاملاً منطقیاند. حس شگرف که در داستانهای ایندیای از ترکیب فانتستیک و رئالیسم شکل میگیرد به این نکته اشاره دارد که چگونه تجربیات زندگی روزمره به ایجاد ترس و دلهره در ناخودآگاه فرد منجر میشود و ناگهان چیزهای آشنا، مثل فضای فیزیکی که در آن زندگی میکنیم، انسانها، افکار و اندیشهها و گاه حتی خود انسان غریب جلوه میکنند.

قسمتی از کتاب سرآشپز نوشتهی ماری ایندیای:
به گفتهی خود سرآشپز، فقط این شور و هیجان بود که به او اجازه میداد کار شاق در آشپزخانه را تحمل کند.
سرآشپز میگفت: وقتی انسان این شور و هیجان را در خود احساس میکند، یا اینکه احساس میکند ولی لذتی از آن نمیبرد، وقتی نگاه روی اجساد قطعهقطعه شدهی حیوانات متمرکز میشود، روی سبزیجات پر از گل و لای، روی ادویههای دربسته که طعمشان مشخص نیست و بیآنکه کاری را آسانتر کنند، خاموش در انتظارند که معلوم شود با آنها چه خواهند کرد، حالت تهوع یا خستگی مفرط میتواند میل به فرار از آن محیط را در شما ایجاد کند و دیگر هرگز دلتان نخواهد با آن فضای حاوی گوشت مرده، بوهای سنگین چربی و دل و روده، فضای عذابآور و یکنواخت یکی شوید؛ فضایی که غرق در کثافتی است اجتنابناپذیر، غرق در رنج و عذابی که حیوان و انسان را دربرمیگیرد، حیوان و انسانی که پیشدرآمدی هستند برای غذاهای ساکت و دهانبسته بر سر میز، غذاهایی که زجه و زوزهی حیوان، خستگی مفرط انسان در عمق آن پنهان است. اگر شور خلاقیت حامی شما نباشد، دلتان میخواهد از این فلاکت تکراری که در پیشرو دارید، به دورترین نقطهی ممکن فرار کنید. سپس با پوزخندی اضافه میکرد: گاهی چنین موردی برایم پیش آمد و خواستم خودم را از شر همهی اینها برهانم، ولی همواره دوباره برگشتم، چرا که رها شدن از تجربیات آشپزی برایم رنجآورتر از تحمل این تجربیات بود و بیشک به دور بودن از این تجربیات بیشتر عذابم میداد.
سرآشپز میگفت: خارج از آشپزخانهام هرگز نتوانستم مدت زیادی خوشبخت باشم، و سپس با عجله اضافه میکرد: مگر زمانی که با دخترم بودم، و هر دوی ما میدانستیم که این ادعا واقعیت نداشت، بههرحال من که این را میدانستم، همانطور که میدانستم سرآشپز احساس میکرد مجبور به خلق و ارائهی بهرهوری از سعادتی مادرانه است، نه به خاطر خودش، نه به خاطر غرورش، بلکه به خاطر متقاعد کردن دخترش، در هر مکانی که باشد، چون هرگز با دخترش نبوده، گویی میخواست با تکرار این واژهها، طی سالهای متمادی، فضای اطراف دخترش را، در هر کجای دنیا، آغشته به این واژهها کند به استنشاق او بدهد و قلب فراموشکار ولی کینهتوز او را خلع سلاح کند، قلبی که نمیتوانست حافظ خاطرهی عشقی باشد که نثارش میشد و همواره حساب دلخوریهایش را طلب میکرد.