ساختن زندگی دلخواه/ دانش و هنر خوشبختی

1 سال پیش زمان مطالعه 7 دقیقه

 

کتاب «ساختن زندگی دلخواه» نوشته‌ی آرتور بروکس و اوپرا وینفری به همت انتشارات کتابسرای میردشتی به چاپ رسیده است. خوشبختی مانند بازی بسکتبال نیست. کسی نمی‌تواند به خاطر برخورداری از موهبت‌های طبیعی، کارشناس خوشبختی باشد. برعکس، کسانی که به‌طور طبیعی شاد و خوشبخت هستند هرگز آموزش کلاسیک شادمانی و خوشبختی ندیده‌اند. به نظر آن‌ها برای خوشبخت ‌بودن نیازی به مطالعه نیست؛ حتی لازم نیست به شادی و خوشبختی فکر کرد. برخورداری از شادمانی و خوشبختی مانند بهره‌مندی از هواست.

نویسنده می‌گوید: واقعیت آن است دلیل اینکه من در مورد خوشبختی و شادمانی می‌نویسم، سخن می‌گویم و آن را تدریس می‌کنم، این است که برایم خوشبختی و شادمانی نیاز به تمرین و ممارست دارد. اگر به مطالعه در مورد شادمانی مشغول نباشم در مکانی پایین‌تر از جایی که امروز قرار دارم خواهم بود. دلیل این امر این نیست که بیمار هستم یا غصه‌ها و رنج‌های عمیق و غیرعادی را تحمل می‌کنم. این قبیل مشکلات در زندگی همه از جمله در خانواده‌ی من هم هست. پدربزرگم انسان غمگینی بود. پدرم بی‌قرار و ناآرام بود. من هم هر دو ویژگی را به ارث برده‌ام؛ هم بی‌قرارم و هم غمگین. استر که در 32 سال گذشته همسرم بوده، می‌تواند ادعایم را تأیید کند. وقتی پیش‌نویس این کتاب را می‌خواند سری به علامت تأیید تکان داد. کار من به‌عنوان یک دانشمند علوم اجتماعی، پژوهش نیست. کار اصلی من خودشناسی و تحقیق در مورد خودم است.

اگر این کتاب را خریده‌اید که بخوانید، چون انسان خوشحال و خوشبختی نیستید، چه آن‌قدر که دلتان می‌خواهد خوشبخت نیستید یا اینکه روی کاغذ دارای زندگی خوب و پر از خوشبختی هستید ولی موضوعاتی عذاب‌آور ذهنتان را احاطه کرده است، شما همان کسی هستید که باید مخاطب من باشید؛ چرا که شما و من یک روح واحد هستیم در دو بدن مجزا و درد همدیگر را می‌فهمیم.

شاید بتوانم خوشبختی را با علم نجوم مقایسه کنم. انسان می‌تواند درباره‌ی ستاره‌ها مطالعه کند؛ اما نمی‌تواند آن‌ها را تغییر دهد. در حقیقت، علم من نتوانست کمک چندانی بکند. اطلاعاتم زیاد بود، اما در عمل هیچ فایده‌ای نداشت؛ یعنی آن علم نمی‌توانست در عمل کاری صورت دهد. کاری که از دست من برمی‌آمد آن بود که تشخیص دهم چه کسی خوشبخت است و چه کسی شوربخت.

ده سال پیش در یک دوره‌ی سیاه و پرآشوب زندگانی، همسرم استر، سؤالی مطرح کرد که فکر و اندیشه‌ام را تغییر داد. پرسید: «تو چرا به فکر خودت نیستی؟ بیا و همه‌ی تلاش‌های پژوهشی را به کار بگیر، ببین می‌توانی عادت‌های خودت را تغییر بدهی یا نه.» حرف درستی بود. سؤال استر روشن بود؛ اما نمی‌دانم چرا موضوع برای خودم اصلاً روشن نبود. به فکر افتادم که این توصیه را به کار ببندم. وقت بیشتری گذاشتم تا شاید الگوهای رفتاری بهتری را پیدا کنم. اول کوشیدم ریشه و دلیل رنج‌ها و غصه‌هایم را پیدا کنم. چه نفعی از آن رنج‌ها نصیبم شده است؟ براساس اطلاعات به‌دست‌آمده چند آزمایش ترتیب دادم. مثلاً فهرستی از نعمت‌ها و موهبت‌های قابل شکرگذاری تهیه کردم. به دعا و عبادت بیشتر پرداختم. کارهایی برخلاف عادت‌های فعلی‌ام پیدا کردم و به کار بستم. وقتی غصه‌دار یا خشمگین بودم رفتارهایی را انجام می‌دادم که قبلاً نسبت به آن‌ها بی‌توجه بودم. البته من خیلی عصبانی و غمگین نمی‌شوم؛ اما همان مقدارِ کم هم رفتارهایی را می‌طلبید که تا آن روز به آن فکر نکرده بودم.

من و اپرا وینفری کتابی نوشته‌ایم که راز مدیریت احساسات در زندگی را برای شما فاش می‌کند. در این کتاب نه از گفته‌های سخت حکمت باستان خبری هست و نه از فرمول‌های عجیب‌وغریب و رازآمیز. هرچه گفته‌ایم نتیجه‌ی جدیدترین یافته‌های عصب‌شناسی و علوم اجتماعی در مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیاست و همه‌چیز را به ساده‌ترین زبان گفته‌ایم.

ساختن زندگی دلخواه رتبه‌ی اول کتاب‌های پرفروش نیویورک‌تایمز را به دست آورده است و روزی که خواندن آن را شروع کنید، سفر زندگی شما به سوی شادکامی آغاز می‌شود.

قسمتی از کتاب ساختن زندگی دلخواه:

آیا فکر کرده‌اید که وقتی در آینه نگاه می‌کنید خودتان را انسانی طبیعی می‌بینید؟ عکس شما کمتر طبیعی به نظر می‌رسد. وقتی به عکس خودتان نگاه می‌کنید انگار کس دیگری را می‌بینید. فلاسفه می‌گویند انسان در معنای حقیقی، به‌طور هم‌زمان دو نفر است. یکی انسانی که می‌بیند و دیگری انسانی که دیده می‌شود. فهم این بیان فلسفی به ما کمک می‌کند کمتر به شکل درون‌گرا بر خودمان تمرکز کنیم و بیشتر به‌صورت برون‌گرا جهان پیرامون را در نظر داشته باشیم.

ویلیام جیمز، فیلسوف امریکایی موضوع وجود دو انسان در یک فرد را عمیقاً بررسی کرده است. به اعتقاد او انسان باید ناظر بر پیرامون خود باشد تا بتواند زنده بماند و بقای خود را تضمین کند. درهمان‌حال، انسان باید مراقب خودش باشد تا دیگران او را ببینند و بتواند خودش را، تصویری از خودش را و انگاره‌ی خود را حس کند. اگر انسان مراقب پیرامون خود نباشد خیلی زود هدف تصادف یک خودرو قرار گرفته، آسیب دیده یا از گرسنگی خواهد مرد. وقتی انسان در حال رانندگی است باید به عابران، رانندگان دیگر، علائم رانندگی و چراغ راهنما توجه داشته باشد تا سالم و بدون حادثه به مقصد برسد؛ اما زمانی‌که انسان به مقصد رسید، سر کار حاضر شد و مشغول کار شد، باید مراقب باشد دیگران او را چگونه ببینند. اگر دیگران شما را خوب ببینند به این معناست که شما در کارتان موفق هستید.

انسان وقتی ناظر است «من» است، یعنی کسی که شاهد رویدادهای پیرامون خودش است. وقتی دیگران او را نظاره می‌کنند یا وقتی خودش به خودش فکر می‌کند یا خودش را می‌بیند، آن‌وقت خودش هست. «من» بودن یا «خودم» بودن حالاتی دائمی نیست. انسان باید بین این دو شخصیت موازنه برقرار کند. یکی را افزون شدنی‌تر و دیگری را کاهنده‌تر بکند. سهم شخصیت دوم یعنی مورد نظاره قرار گرفتن باید بیشتر از سهم نظاره‌کردن باشد. ما بیشتر وقت زندگی‌‌مان مورد نظاره‌ی دیگران هستیم و فرصت کافی برای نظاره‌ کردن نداریم. پیوسته در این فکریم که دیگران ما را چگونه می‌بینند. به هر آینه‌ای که می‌رسیم نگاهی به خودمان می‌کنیم؛ در رسانه‌های اجتماعی به دنبال نظرات دیگران در مورد خودمان هستیم و نسبت به هویتمان دچار وسواس هستیم.

این وضعیت دردسرآفرین است. توجه به دنیای پیرامون و نظاره ‌کردن دنیای اطراف موجب خوشبختی و شادمانی بیشتر می‌شود، در‌حالی‌که تمرکز بر خود و نگران بودن نسبت به دید و نگاه دیگران به ما، موجب بروز حالات نابسامان و روحیه‌ای بی‌ثبات می‌شود.

شادمانی ما همچون یک یویو، مرتب در حال افزایش و کاهش است. در هر لحظه با نگرش مثبت یا منفی نسبت به خود این یویو بالا و پایین می‌رود. بدون تردید خودشیفتگی و خودمحوری با میزان اضطراب و افسردگی ما ارتباط دارد. وقتی درون‌گرا هستیم خود را شیئی می‌بینیم و در این وضعیت بهره‌وری و ضریب موفقیت ما در امور محوله ضعیف‌تر می‌شود. پژوهشگران با بررسی تجارب جمع‌آوری‌شده دریافته‌اند که انسان وقتی بر خود تمرکز می‌کند کمتر چیزهای تازه‌ای می‌یابد. در حقیقت وقتی انسان به خود می‌اندیشد و بر خود تمرکز می‌کند از دنیای پیرامونش غافل می‌ماند و چیزی از آن دنیا دستگیرش نمی‌شود. وقتی انسان در فکر «کارم چطور است» و «آیا دیگران در مورد من چه فکر می‌کنند؟» در اسارت می‌ماند احساس آزادی نمی‌کند. اطفال گاه الهام‌بخش ما هستند. اطفال بی‌پروا و پررو هستند. فقط خودشان هستند و خودشان. اطفال اغلب «من» هستند. نظاره می‌کنند، عمل می‌کنند و لذت می‌برند. توصیه به توجه‌ کردن بیشتر به دنیای پیرامون و کمتر به خود، به دوران قبل از ظهور فلسفه و علوم نوین برمی‌گردد. تعلیم «ذن» در آیین ساکنان شرق آسیا در حقیقت روشی است برای برون‌گرا بودن و نظاره‌کردن به جهان پیرامون. د. ت. سوزوکی استاد «ذن» در سال 1934 نوشته است: «زندگی یک هنر است. هنر زندگی مانند هر هنر دیگر ایجاب می‌کند که هنرمند خود را فراموش کند.»

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید