زندگی را آن طور که میخواهی بساز / هنر و علم شادتر زیستن
کتاب «زندگی را آنطور که میخواهی بساز» نوشتهی مشترک آرتور سی. بروکس و اُپرا وینفری به همت انتشارات درنا قلم به چاپ رسیده است. به نظر شما معنی زندگی چیست؟ زندگی گاهی خواستنها و گاهی نخواستنهاست، گاهی رسیدنها یا حتی نرسیدنهاست و شاید راهی بیپایان از تکرارها باشد. گاهی نشستن زیر پنجرهای است که باد پردهاش را جابهجا میکند و گاهی بودن کنار آدمهایی است که احساس میکنیم آنها را میشناسیم و گاهی هم همراه شدن با کسانی است که هیچ شناختی از آنها نداریم و گمان میکنیم از سیارهای دیگر آمدهاند. گاهی پذیرفتن چیزهایی که داریم و گاهی تلاش برای چیزهایی که میخواهیم است. گاهی چراهایی داریم که جوابی برایشان پیدا نمیکنیم و گاهی روبهرو شدن با جوابهایی است که خودمان با کمی تمرکز روی خود، اتفاقاً به آنها میرسیم. جوابی ساده از درونمان.
اینجا ما جمعی از بودنها و شدنها در کنار نبودنها و نشدنها داریم که میتوانیم مانند رقصندهای ماهر در کنار جمعشان برقصیم و به خودمان ببالیم که قادریم انعطاف خود را در این مسیر حفظ کنیم.
تکتک ما قصههایی داریم و قصههایی میسازیم. این قصهها جزئی از زندگیمان است. ما جایی چشم باز میکنیم و میبینیم قسمتهایی از قصهمان را نمیتوانیم تغییر دهیم، قصهی نوشتهشده برای ماست. اینجا جایی است که دچار بحرانی از احساسات و هیجانات منفی میشویم. آری، چیزی که شاید سالها در تلاشیم که تغییرش دهیم، دگرگونش کنیم و آن را از نو بنویسیم. اینجا جایی است که ما دو گروه میشویم. برخی تا همیشه برای تغییر تلاش میکنیم. گاهی پویایی در این تلاش از جنس خشم، ترس و ناامیدی است؛ اما برخی از ما پس از تلاشهای بسیار تا همیشه از قصههایی فرار میکنیم که برای تغییرشان قدرتی در دست نداریم و در غم آن سالها میمانیم.
زندگی بنای اولش سختی است، همانطور که این کتاب به شکل خیلی سادهای این مطلب را بیان میکند. وقتی که اینگونه به زندگی نگاه کنیم، ممکن است در همان ابتدای راه احساسات منفی در ما سرازیر شود؛ اما میتوانیم از آنها عبور کنیم. این نگاه بهتر از این است که همهی راه را در غم و ناراحتی بمانیم. دکتر اریک برن میگوید: «ما تا به جایی نرویم، نمیتوانیم آنجا را ترک کنیم.» این به معنای عبور کردن یا گذشتن از دردی است که تا همیشه سر راهمان است و نمیگذارد شادکامی اصیل را تجربه کنیم.
اپرا وینفری معتقد است: «شاد بودن تا زمانیکه ما با غمها و رنجهایمان روبهرو نشدیم و زمانی برای آنها نگذاشتهایم به دست نمیآید. درواقع بیشتر روانشناسان و فیلسوفان معروف از چنین سبک فکری حمایت میکنند. آنها بر این باورند که آدمها هیجانات منفی زندگیشان را تجربه نمیکنند؛ برای همین در سرتاسر زندگی خود درون این هیجانات اسیر میشوند. در بخشی از کتابِ «زندگی را آنطور که میخواهی بساز» آمده است: «این واقعیت که خوشبختی کامل در این زندگی ناممکن است شاید خبر ناامیدکنندهای به نظر برسد، اما اینطور نیست. درواقع این بهترین خبر است و بدان معناست که همهی ما بالاخره میتوانیم یکبار برای همیشه از جستوجوی شهری گمشده که وجود ندارد دست برداریم.» این رویارویی غمگین گاهی جسارت میخواهد؛ زیرا ما تاب آن را نداریم و در همهی ما دردگریزی وجود دارد. درواقع، واقعیتگریزی هم بخشی از دردگریزی است؛ اما ما نمیدانیم که این واقعیت شفابخش است و ما دیگر قرار نیست مانند کسی باشیم که توقع اتفاقات بد را ندارد و به همین دلیل، مدام نگران و غمگین از این است که اتفاق بدی در راه است. جایی در ادامهی کتاب آمده است: «ما میتوانیم از تعجب اینکه چه بلایی سرمان آمده است دست برداریم؛ زیرا نمیتوانیم آن را پیدا یا متوقف کنیم.»

قسمتی از کتاب زندگی را آنطور که میخواهی بساز:
خانوادهی سالم مخالف تعارض نیست. بااینحال، تعارض با منفیگرایی مزمن متفاوت است، منفیگرایی مزمن چیزی است که میتواند زندگی خانوادگی را خراب کند.
فرهنگ محیطی در یک خانواده یا در هر گروه با روابط عمیق، توانایی اعضا را برای حل مشکلات تعیین میکند. چند لحظه به دمای اتاق فکر کنید، این شبیه آن است. اگر دمای خانهی شما صددرجه است و احساس گرما میکنید، واقعاً مهم نیست که چندتا از لباسهایتان را در میآورید، هنوز خیلی گرمتان خواهد بود. به همین ترتیب، فرهنگ منفی در خانواده میتواند حل مسئله را ناممکن کند. بنابراین رشد یا یادگیری وجود ندارد، فقط ناراحتی مزمن وجود دارد. این اغلب بهدلیل واگیری احساسی رخ میدهد که روانشناسان آن را بهطور گسترده مطالعه کردهاند. اصلاً مشکل خاصی برای حل کردن وجود ندارد، فقط یک نگرش «این بد است» که بین اعضای خانواده حرکت میکند.
فرار از احساسات منفی مسری میتواند دشوار باشد، اما مهمتر از آن، زمانیکه ما واقعاً عاشق دیگرانی هستیم که رنج میبرند، بهویژه خانوادهمان، نمیخواهیم از غم، ناامیدی، ترس یا اضطراب آنها دوری کنیم. ما میخواهیم به آنها کمک کنیم و این واقعاً خوب است. همانطور که اگر میخواهیم رشد کنیم و مشکلاتمان را حل کنیم، نباید احساسات منفی خود را از خود دور کنیم، میتوانیم با پذیرش احساسات افراد خانوادهمان، به کسانی که دوستشان داریم کمک کنیم؛ اما ما مجبور نیستیم در این روند مسئولیت ناراحتی آنها را به عهده بگیریم.
البته سرایت احساسی همه برای احساسات منفی نیست. احتمالاً میتوانید به افرادی که در زندگیتان هستند فکر کنید که همیشه با آنها میخندید و به آنهایی بیندیشید که به شما احساس گرمی و سخاوت میدهند. محققان حتی سرایت عاطفی مثبت را بررسی کردهاند و دریافتهاند که زندگی کردن در فاصلهی یک مایلی از دوستان یا اعضای خانواده، که شادتر هستند، 25درصد بیشتر احتمال دارد که شما را نیز شادتر کند؛ اما ناراحتی مسریتر است و سریعتر گسترش مییابد. خلقوخوی منفی در یک جلسه میتواند کل اتاق را در چند ثانیه آلوده کند.
بسیار عالی بود واقعا ارزش خوندن داره