رماننویسی به عنوان یک شغل/ موراکامی همچون یک شعبدهباز
کتاب «رماننویسی بهعنوان یک شغل» نوشتهی هاروکی موراکامی به همت انتشارات 360 درجه به چاپ رسیده است. این کتاب شامل مجموعه مقالاتی است که موراکامی آنها را در مقاطع زمانی گوناگون نگاشته است. خودش میگوید: دقیقاً مطمئن نیستم که از چه زمانی شروع به نوشتن مجموعه مقالات گردآوریشده در این کتاب کردهام، اما فکر میکنم حدوداً سال 2010 بود. مدت زیادی است که میخواهم دربارهی رماننویسیام حرف بزنم و مدتهاست که یک رماننویسم. بنابراین، مابین کارهای دیگرم آرامآرام افکارم را یادداشت کرده و آنها را براساس موضوع ساماندهی کردهام. این مقالات را به درخواست ناشر ننوشتهام، بلکه با تکیه بر خلاقیت خودم و خواستهی قلبیام آن را به رشتهی درآوردم.
چند فصل اول را دربارهی سبک نگارش خودم نوشتهام، مانند اینکه چگونه مینویسم، اما وقتی دوباره آنها را خواندم، جریان نوشتار زیاد روان بهنظر نمیرسید و به مذاقم خوش نمیآمد. بنابراین سعی کردم طوری آن را بنویسم که انگار مستقیماً با مردم صحبت میکنم و بهاینترتیب راحتتر و صادقانهتر نوشتن و صحبتکردن با مخاطبان آسانتر بود. تصمیم گرفتهام همهچیز را طوری جمعآوری کنم که انگار در حال نوشتن یک سخنرانیام. خودم را در حال صحبت در یک سالن کوچک برای سی یا چهل نفر تصور کردهام و مقالات را با لحن صمیمیتری که در چنین محیطی انتظار میرفت شنیده شود، بازنویسی کردهام؛ اگرچه هرگز فرصت آن را نداشتهام که این مقالات را بهعنوان سخنران در مقابل کسی بخوانم.
چرا؟ اول از همه، از صحبت کردن آنقدر مستقیم و آشکار دربارهی خودم و در مورد روند رماننوشتنم، کمی خجالت میکشم.
تمایل و عقیدهام بر این است که سعی نکنم رمانهایم را برای دیگران توضیح دهم. صحبت کردن در مورد آثارم همیشه نوعی معذرتخواهی یا فخرفروشی به نظر میرسد یا انگار میخواهم خودم را توجیه کنم. حتی اگر نمیخواهم اینطور نشان دهم، باز هم آن تأثیر را بر جای میگذارد.
تصور میکنم روزی ممکن است این فرصت را داشته باشم که میان جمع در مورد این موضوع صحبت کنم، اما ممکن است هنوز کمی زود باشد. شاید وقتی کمی سنم بالاتر رفت. با این فکر، صفحاتی را که نوشته بودم در کشو میانداختم. هرازگاهی آنها را بیرون میآوردم و قسمتهایی از نسخه خطی را دوباره کار میکردم. شرایط پیرامون من، شرایط زندگی شخصی من، شرایط اجتماعی اطراف بهتدریج تغییر میکرد، همانطور که طرز فکر و احساس من در مورد همهچیز تغییر کرد. از این نظر نسخهای که در ابتدا نوشتهام و نسخهی نهایی در اینجا از نظر احساس و لحن بسیار متفاوت است. بااینحال، موضع و طرز فکر اساسی من به سختی تغییر کرده. تقریباً به من این احساس را میدهد که از زمانی که شروع به کار کردهام تا به امروز همان چیزها را گفتهام. وقتی چیزی را که بیش از سی سال پیش گفتهام میخوانم، متعجب میشوم و به این فکر میکنم: «وای این دقیقاً همان چیزی است که الان میگویم!»
بنابراین فکر میکنم آنچه در اینجا گردآوری کردهام، حرفهایی است که بارها و بارها آنها را نوشته و گفتهام؛ اگرچه ممکن است شکل بیان آن بهمرور زمان تغییر کرده باشد. بسیاری از خوانندگان ممکن است فکر کنند: «هی، آیا قبلاً آن را در جایی نخواندم؟» و اگر شما یکی از آنها هستید، من از شما خواستار مهربانیام. انگیزهی دیگر برای انتشار این «سوابق سخنرانیهای ارائه نشده» تمایل به جمعآوری یکپارچهی تمام چیزهایی بود که در جاهای مختلف گفتهام. خوشحال میشوم اگر خوانندگان، این مطالب را بهعنوان نگاهی جامع، از دیدگاه من در مورد رماننوشتن در نظر بگیرند.

قسمتی از کتاب رماننویسی بهعنوان یک شغل:
هنگامیکه عادت به مطالعه وجود دارد _معمولاً در جوانی_ نمیتوان آن را بهراحتی کنار گذاشت. یوتیوب و ویدئوهای سه بعدی ممکن است بهراحتی در دسترس باشند، اما وقتی ما پنج درصد وقت آزاد داریم و زمانمان محدود است، به دنبال کتاب میرویم. تا زمانی که از هر بیست نفر، یک نفر مثل ماست، من از نگرانی بیشازحد دربارۀ آیندهی رمان و کلام مکتوب امتناع میورزم. من رسانههای الکترونیکی را هم یک تهدید نمیدانم. فرم و رسانه آنقدرها مهم نیست و برای من اهمیتی ندارد که کلمات روی کاغذ یا صفحه نمایش داده شوند. تا زمانی که دوستداران کتاب به خواندن کتاب ادامه میدهند، من خوشحالم.
تنها نگرانی جدی من این است: بعدها چه چیزی میتوانم به آن دوستداران کتاب ارائه دهم؟ تمام سؤالات دیگر جنبه جانبی دارند. بههرحال، پنج درصد از جمعیت ژاپن به شش میلیون نفر میرسد. آیا یک نویسنده نباید بتواند با بازاری به این بزرگی سرش را بالای آب نگه دارد؟ اگر فراتر از ژاپن و به سایر نقاط جهان نگاه کنید، تعداد خوانندگان بسیار بیشتر میشود.
اما 95 درصد دیگر چطور؟ آنها فرصتهای کمی برای مواجههی رودررو با ادبیات در زندگی روزمرهی خود دارند و این شانسها ممکن است در آینده کمتر شود. دور شدن از خواندن ممکن است ادامه یابد. بااینحال، براساس آنچه من میبینم، حداقل نیمی از این افراد _یک تخمین بسیار تقریبی دیگر_ ممکن است اگر فرصتی داشته باشند، یک اثر ادبی را در دست بگیرند و بخوانند، چه بهعنوان یک پدیدهی اجتماعی_فرهنگی یا بهعنوان سرگرمی فکری. اینها خوانندگان نهفته، «رأیدهندگان بلاتکلیف»، در اصطلاح سیاسی، هستند. آنها به یک پیشخوان خوشآمد گویی نیاز دارند تا وارد دنیای ادبیات شوند یا شاید چیزی شبیه نمایشگاه. شاید این وظیفهی جایزهی آکوتاگاوا بوده و باشد تا بهعنوان پیشخوان خوشامدگویی برای خوانندگان جدید عمل کند. میتوان آن را با Beaujolais Nouveau یا کنسرت سال نو در وین یا رله Hakone Ekiden مقایسه کرد؛ بهطورخلاصه، با آن نقاط ورود به دنیای موسیقی کلاسیک و دو ماراتن. البته پس از آن، جایزهی نوبل ادبیات است. بااینحال، وقتی به مورد نوبل میرسیم، همهچیز پیچیدهتر میشود.
من هرگز در هیئت داوران انتخاب هیچ جایزهی ادبی حضور نداشتهام. از من خواسته شده است، اما همیشه مؤدبانه ردش کردهام. دلیلش این است که احساس میکنم برای این کار واجد شرایط نیستم.
دلیلم یک دلیل ساده است که من بیشازحد فردگرا هستم. من فردی هستم با دید ثابت و فرآیندی ثابت برای شکلدادن به آن بینایی. بهطور اجتنابناپذیر، حفظ آن فرآیند مستلزم یک سبک زندگی فراگیر است. بدون آن نمیتوانم بنویسم.
رماننویسی بهعنوان یک شغل در 182 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.