دستکش/ طنز تلخ به روایت شالاموف

12 ساعت پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


مجموعه داستان کوتاهِ «دستکش» نوشته‌ی وارلام شالاموف را انتشارات مروارید به چاپ رسانده است. اکثر انسان‌هایی که دهشت‌های قرن بیستم، دوزخ آشویتس، اردوگاه‌های کار اجباری استالینی یا جنگ‌های بی‌شمار را تجربه کرده‌اند و در طول قرن تنها دغدغه‌شان به فراموشی سپردن این دوران پر از وحشت و اضطراب بوده، در کمال بی‌میلی گاه از این رخدادها یاد می‌کردند. 
اکثریت، اما نه شالاموف. او به‌رغم اعتقاد راسخش به بیهودگی و بی‌حاصلی انتقال این خاطرات و تجارب به دیگران و حتی تأکید مکرر بر امتناع از پرداختن یا نوشتن درباره‌ی آن‌ها، در دهه‌ی پنجاه تا هفتاد قرن گذشته در اتاق کوچک و محقر خود در حومه‌ی مسکو و آن‌گاه در آسایشگاه معلولان در پایتخت، در دفترچه‌هایش حکایت‌های کوتاه و کوبنده‌اش را یکی در پی دیگری می‌نوشت که به تولد مجموعه‌ی شش جلدی قصه‌های کولیما: قصه‌های کولیما، ساحل چپ، هنرمند بیلچه، رستاخیز درخت کاج، دنیای تبهکاران و دستکش و نیز آثار بی‌شمار دیگرش انجامید.
کتاب «دستکش»، ششمین و آخرین کتاب مجموعه قصه‌های کولیما هم مانند کتاب‌های قبلی، رگه‌هایی از طنز تلخ دارد و همچنین تأکیدی است بر سندیت حکایت‌های مجموعه و نیز راه دشوار و هنوز ناتمام و طی‌نشده‌ی مخاطب.
شالاموف در کتاب «دستکش» بیشتر به روایت احوال شخصیت‌های منفی و مثبت می‌پردازد که در مراحل مختلفی سر راهش قرار می‌گیرند و او تأثیر مثبت یا مخربشان را در زندگی‌اش احساس می‌کند و درعین‌حال برای درک روشن‌تر، منطق و باورهای هریک از آن‌ها در رفتار و برخوردهایشان را از منظر روان‌شناسی بررسی می‌کند.

وارلام شالاموف

ویژگی بارز کتاب ششم، تسلط ضمیر اول شخص «من» در روایت‌هاست که توجه آدمی را به خود جلب می‌کند و بر جذابیت کتاب می‌افزاید. در داستان «مردی مانند کشتی بخار»، باز شخص شالاموف، با نام مستعار کریست، به سبک برخی حکایت‌های مجلدهای پیشین در نقش آگاه از جوهره‌ی معنوی و فیزیکی قهرمان اصلی، ابراز وجود می‌کند. 
هدف شالاموف از تسلط ضمیر اول شخص، آشکار کردن آخرین ناگفته‌هایش درباره‌ی خود، و معنای حیات و پربارتر کردن نثر خود از طریق تحلیل‌های روان‌شناختی و درون‌نگری عاری از آرایه‌های ادبی، در مواجهه با دهشت‌ها و پوچی‌های زندگی است و به این ترتیب، همزمان در ژانرنویسی نوین به استقبال خطر بزرگی می‌رود. 
در این کتاب، با بُن‌مایه‌های مشابهی هم مواجه می‌شویم: خیانت و وفاداری، آمادگی برای مرگ به نام حفظ کرامت انسانی، زوال جسمانی به‌عنوان گامی اجتناب‌ناپذیر به سوی زوال معنوی و جرقه‌های انسانی و همچنین، هنر و زندگی و اهمیت شعر و داستان‌های قرن 19 و 20 و تراژدی تاریخ.
«دستکش» یکی از پیچیده‌ترین و ناشناخته‌ترین حکایت‌های این مجموعه است که در همان نگاه نخست بویی از ناامیدی دارد. حتی وقتی انسان‌های نیک‌سرشت برای کمک از راه می‌رسند، باز تردیدها برای ادامه‌ی حیات به قوت خود باقی‌اند: «آیا زندگی یک موهبت است یا مایه‌ی عذاب؟»  

دستکش (قصه های کولیما 6)

دستکش (قصه های کولیما 6)

مروارید
افزودن به سبد خرید 310,000 تومان


قسمتی از کتاب دستکش نوشته‌ی وارلام شالاموف:
مگر می‌شود با چنین دستکشی که به لحاظ منطقی باید توی شیشه‌ی فورمالین یا الکل موزه نگهداری شود اما در دل یخ مدفون شده است، قلم در دست گرفت؟
دستکش‌هایی که به‌مدت سی‌وشش سال پاره‌ی تنم، نماد روحم و جزئی از وجودم بودند.
اما ماجرا به کجا ختم شد؟ هیچ. پوست انگشتانم باز جان گرفت و ترمیم شد و روی اسکلتشان عضلاتی رویید اما استخوان‌هایش از شدت سرمازدگی و سرایت آن تا مغز وجودشان، معیوب ماندند. حتی روحم گرداگرد استخوان‌های معیوبم را در بر گرفت و اثر انگشتان زنده‌ی فعلی‌ام، که حالا مداد را نگه داشته‌اند، با اثر دستکش‌های مرده‌ام تفاوتی ندارند و این از معجزه‌های راستین عالم هستی و علم جرم‌شناسی است. شاید روزی یک داستان پلیسی با همین سوژه بنویسم و در این ژانر ادبی هم سهمی ادا کنم؛ اما هنوز زمان آن نرسیده است. این دستکش‌های من که گویی متعلق به دو انسان و دوقلوهایی با اثر انگشت یکسان‌اند، در حقیقت از معجزه‌های علم و سوژه‌ی مناسبی هستند برای تعمق و تفکر جرم‌شناسان، فیلسوفان، مورخان و پزشکان سراسر جهان.
فقط من نیستم که از اسرار دست‌هایم باخبرم. پرستار و پزشک بیمارستان هم این دستکش‌ها را لمس کرده‌اند.
اما مگر پوست جدیدی که از نو شکل گرفته و ترمیم شده و عضلات استخوانم هم حق نوشتن دارند؟ و اگر بنویسند، آیا همان واژه‌هایی را خواهند نوشت که دستکش‌های پینه‌بسته و غرق خون از ساییدگی با دسته بیل و کلنگ، با انگشتان کج‌ومعوج کولیمایی من می‌نوشتند که شکل و ضخامت دسته‌بیل را به خود گرفته بودند و آیا دستکش‌های فعلی‌ام می‌توانند خم و راست شوند تا قلم را بردارند و چیزی بنویسند؟
مگر آن آتش پوست نورسیده‌ام، شعله‌های ارغوانی ده شمعی دست‌های سرمازده‌ام، یک معجزه نبود؟

مگر دستکشی که با سابقه‌ی بیماری‌ام، نه‌فقط سابقه‌ی تنم که سرنوشت و روحم پیوند خورده، تاریخ حکومت، رخدادهای ایام و جهان را در خود ثبت نکرده است؟ با همان دستکش می‌توان تاریخ را نوشت.
و حالا، هرچند اثر انگشتانم تغییری نکرده اما نگاهم روی پوست حساس صورتی‌ام خیره مانده، نه کف دستان غرق خون و کثافتم. حالا فاصله‌ی من با مرگ نسبت به سال‌های 1943 یا 1938، وقتی انگشتانم بیشتر به انگشتان انسان مرده‌ای می‌ماندند، بیشتر شده و من درست مثل یک مار پوست فرسوده‌ام را روی برف‌ها رها کرده‌ام.
دستکش را نازلی اصغرزاده ترجمه کرده و کتاب حاضر در 204 صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.  

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط