درمان با شادی/ چگونه از سفر زندگی لذت ببرید؟

9 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


کتابِ «درمان با شادی» نوشته‌ی آندرس هانسن به همت نشر فلسفه به چاپ رسیده است. این کتاب، نگاهی دارد به این پدیده که چرا در دنیای امروز که شرایط زندگی نسبت به دوران‌های گذشته به مراتب بهتر است، مردم همچنان با مشکلات مربوط به سلامت روان دست به گریبان‌اند. البته منظور، انواع خفیف افسردگی و اضطراب است. نه مشکلات عمده‌ی روانی مثل اختلال دوقطبی یا شیزوفرنی؛ زیرا اولاً این بیماری‌ها بسیار پیچیده‌تر از آن‌اند که بررسی آن‌ها در یک کتاب کوچک علمی امکان‌پذیر باشد، ثانیاً مشکلات سلامت روان که در جوامع امروز رو به افزایش است، جزء انواع خفیف‌تر بیماری‌های روانی محسوب می‌شود.
احتمالاً گاهی احساس دل‌مردگی می‌کنید. شاید از اضطراب خفیف رنج می‌برید یا گاهی مورد هجوم یک هراس کامل و فلج‌کننده قرار می‌گیرید. شاید در مقاطعی از زندگی احساس کرده باشید اوضاع آن‌قدر تیره‌وتار است که حتی انگیزه‌ی بلند شدن از رختخواب را هم ندارید؛ اما همه‌ی این‌ها کمی عجیب است؛ زیرا بین دو گوش ما یک معجزه‌ی زیستی تمام‌عیار جای گرفته و آن‌قدر پیشرفته است که می‌تواند هر چیزی، واقعاً هر چیزی، را مدیریت کند. پس چرا گرفتار احساسات منفی می‌شویم؟
مغزِ همیشه متغیر و پویای ما شامل 86 میلیارد سلول با حداقل صد تریلیون اتصال است. این اتصالات، شبکه‌های ظریف و پیچیده‌ای را تشکیل می‌دهند که بر تمام اعضای بدن فرمانروایی می‌کنند و هم‌زمان به پردازش، تفسیر و اولویت‌بندی یک جریان بی‌پایان از پیام‌های حسی می‌پردازند. مغز می‌تواند اطلاعاتی معادل یازده هزار کتابخانه پر از کتاب را ذخیره کند (حافظه‌ی شما واقعاً تا این حد اطلاعات را می‌تواند نگه دارد) و در کسری از ثانیه، اطلاعات مورد نیازش را از میان آن‌ها استخراج کند؛ حتی اگر چندین دهه از آن گذشته باشد و ضمناً می‌تواند آن اطلاعات را به تجربه‌ی جاری شما ارتباط دهد.
بنابراین اگر مغزتان بتواند از پس تمام این کارها برآید، پس چرا نمی‌تواند کاری کند که همیشه احساسی عالی داشته باشید؟ چرا وقتی همه‌چیز بهتر از گذشته است، همچنان احساس بدی داریم؟ آیا 284 میلیون آدم، با یک بیماری در مغزشان زندگی می‌کنند؟ آیا از هر هشت نفر، یک نفر با کمبود انتقال‌دهنده‌های عصبی در مغزش روبه‌روست؟
پاسخ به این سؤال در این حقیقت نهفته است که ما موجوداتی زیستی هستیم. ازاین‌رو، نگاه این کتاب به زندگی عاطفی و سلامت روانی، نگاهی زیست‌عصب‌شناختی است و در پی این واقعیت است که چرا مغز انسان این‌گونه عمل می‌کند؟  

قسمتی از کتاب درمان با شادی نوشته‌ی آندرس هانسن:
جای تعجب نیست که تنهایی، ریسک افسردگی را بالا می‌برد؛ اما بیشتر مردم نمی‌دانند که این دو تا چه حد با هم در پیوندند. طبق یک تحقیق، افراد مبتلا به افسردگی ده‌برابر بیشتر از دیگر افراد جامعه، در معرض احساس تنهایی قرار دارند. من بعد از فقط چند ماه کار به‌عنوان روان‌شناس، با شگفتی پی بردم که تعداد زیادی از بیمارانم در سنین جوانی، میان‌سالی و کهن‌سالی، احساس تنهایی و انزوا می‌کردند. بعضی فقط گاهی احساس تنهایی می‌کردند اما در بیشتر آن‌ها، تنهایی همراه با افسردگی بود. برایم سؤال شد که آیا افسردگی‌ها محصول جانبی تنهایی هستند یا خودشان دلیل گوشه‌گیری ما. کدام اول می‌آید، افسردگی یا تنهایی؟ 
گروهی از محققان در استرالیا روی بیش از پنج هزار نفر با میانگین سنی پنجاه سال مطالعه کردند. از شرکت‌کنندگان سؤالات مختلفی درباره‌ی اینکه چه احساساتی دارند و عضو چند گروه اجتماعی هستند، پرسیده شد. این گروه‌ها می‌توانستند غیرانتفاعی، سیاسی، مذهبی یا صرفاً گروهی از افراد با سرگرمی‌های مشابه باشند. گروه‌های کتاب‌خوانی، آشپزی، خیاطی، ورزش، حمایت از حیوانات، دانش‌آموزی و سافت‌بال جزء آن‌ها بودند. 
دو سال بعد، از همان افراد خواسته شد تا دوباره به سؤالات پاسخ دهند. بعضی از آن‌ها که در نظرسنجی اول علائم افسردگی نشان داده بودند، در نظرسنجی دوم چنین علائمی نداشتند. از بین آن‌ها که مشکلشان خفیف شده بود، درصد بسیار بالایی در طی آن دو سال به یک یا چند گروه اجتماعی پیوسته بودند. 
بنابراین این‌طور نتیجه‌گیری شد که شکست‌ دادن تنهایی از طریق جست‌وجوی گروه‌های اجتماعی و پیوستن به آن‌ها، چشم‌انداز نویدبخشی برای بهبود نشانه‌های افسردگی می‌دهد. این نشان می‌دهد که اغلب (اما نه همیشه) اول تنهایی می‌آید و بعد افسردگی. اگر تنهایی فرو ریزد، احتمال گذار از افسردگی نیز بالاتر خواهد رفت.
نکته‌ی جالب این تحقیق، صرفاً این نیست که تأثیر گروه‌های اجتماعی چشمگیر بود، بلکه تأثیر آن‌ها به موازات تعداد گروه‌هایی که شرکت‌کنندگان عضو آن بودند افزایش می‌یافت. کسانی که عضو یک گروه اجتماعی بودند، 24درصد کمتر در معرض خطر افسردگی بودند؛ اما این میزان در بین کسانی که عضو سه گروه بودند، 63درصد بود. با این ارقام می‌توان به‌آسانی نتیجه گرفت که انزوا و تنهایی، عوامل اساسی در افسردگی‌هایی هستند که امروزه شاهدشان هستیم. درواقع شواهد زیادی این را تأیید می‌کنند. در یک تحقیق فراگیر دوازده ساله روی 4200 نفر، مشخص شد که تقریباً بیست درصد از افسردگی‌های افراد بالای پنجاه سال، ناشی از تنهایی است. محققان اعلام کردند که یک پنجم از کسانی که افسردگی داشتند، در نتیجه‌ی تنهایی به آن مبتلا شده بودند.

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط