
جاناتان کو: نوشتن در کافهها را دوست دارم
جاناتان کو، نویسندهی تحسینشده، در گفتوگو با گاردین، از نوشتن شخصیترین رمانش تا امروز، الهام گرفتن از توییتر و بهترین کتابی که اخیراً خوانده میگوید.
ــ «بورنویل» واپسین رمان شما چگونه شکل گرفت؟
* در حال برنامهریزی برای یک رمان معمولی بودم که وقایعش از سال 1945 شروع میشد و تا این روزها ادامه داشت. در این حین مرگ مادرم ضربهی روحی بدی برایم بود. من و برادرم شروع به پاکسازی خانهاش کردیم و جعبههایی پر از یادداشتهای خاطرات دهههای 40 و 50 پیدا کردیم. این یادداشتها نوعی نزدیکی میان من و مادرم بهوجود آورد که در سالهایی که زنده بود خبری از آن نبود. بنابراین تصمیم گرفتم تا دربارهی او بنویسم و از این مطالب استفاده کنم. این رمان به داستان زندگی او و داستان بریتانیا در این 75 سال تبدیل شد، هم بسیار شخصی و هم کاملاً سیاسی. فرمی که در هیچیک از کارهای قبلیام نبوده است.
ــ باعث پاکسازی روان شما شد؟
* واقعاً فهمیدن این قضیه سخت است؛ زیرا من هنوز هم بسیار غمگین هستم، اما احتمالاً اگر بورنویل را نمینوشتم اوضاع بدتر میشد. حضور در این دیالوگ تخیلی به مدت 18 ماه و کمی هم بیشتر با مادرم بسیار دلگرمکننده بود.
ــ در ابتدای رمان، یک نوازنده در تور اروپا از خودش خواسته است تا دربارهی «برگزیت» توضیحی ارائه کند. آیا این موقعیتی است که شما در آن قرار گرفتهاید؟
* من چنین مکالماتی زیاد داشتهام. سردرگمی و ناامیدی دو پاسخی است که من در میان ناشران و خوانندگانم در سایر کشورهای اروپایی با آن مواجه شدم، همراه با تمایل به توضیح آن برای آنها، کاری که انجام آن برای من خیلی آسان نیست. یکی از چیزهای مفیدی که برگزیت به افرادی مانند من آموخت این است که بریتانیا مکانی پیچیدهتر و چندوجهیتر از آن چیزی است که ما فکر میکردیم.
ــ برای اولینبار نیست که شخصیتهای برخی از کتابهای قبلی شما به این آخرین اثر راه پیدا کردهاند.
* رمانهای زیادی را با رخدادهایی در بیرمنگام نوشتهام و با شخصیتهایی شامل خانوادههای مشابهی که تقریباً در همسایگی یکدیگر زندگی میکنند. مطمئناً اگر چند نسل به عقب برگردیم، همهی این افراد میتوانند با هم مرتبط باشند. در ایدهی کلی من این شخصیتها اینجا جمع شدهاند.
ــ در آثارتان مدام به بیرمنگام برمیگردید.
* اکنون نزدیک به 40 سال است که در آنجا زندگی نکردهام، اما از دید من، هیچچیز به اندازهی چشمانداز کودکی و نوجوانی، در آگاهی شما نقش نمیبندد. ارتباط فیزیکی من با بیرمنگام با مرگ مادرم قطع شده است و این به نوعی رهاییبخش است. مشتاقانه منتظر نوشتن چند کتاب هستم که کاری با بیرمنگام ندارند.
ــ شما اخیراً بسیار پرکار شدهاید. راز شما چیست؟
* توییتر. همه میگویند که نویسندگان هرگز نباید با توییتر کاری داشته باشند، زیرا این موضوع بسیار حواسپرتکن است؛ اما از زمانی که 9 سال پیش به عضویت توییتر درآمدم، رمانهای زیادی را منتشر کردم. یکی از چیزهایی که همیشه در مورد نوشتن در کافهها دوست دارم، گوش دادن به مکالمات اطرافم بوده و هنوز هم گاهی این کار را انجام میدهم، اما معادل دیجیتالی این مسئله _توییتر_ را به همان اندازه محرک میدانم.
ــ آیا نگران این هستید که ایلان ماسک این فضا را تغییر دهد؟
* بله.
ــ نوستالژی عنصر همیشگی آثار شماست. چیزی هست که دلتنگش باشید؟
* برای طعم شکلات کادبری دلتنگ هستم. آن طعم دیگر وجود خارجی ندارد. واقعاً نمیدانم چرا!
ــ ما در زمانهای با چالشهای گوناگون زندگی میکنیم، این باید خبر خوبی برای یک رماننویس باشد.
* این چالشها کمککننده هستند و من را تغذیه میکنند. البته دوست ندارم در مورد وظایف یا تعهدات نویسنده صحبت کنم، اما نوشتن، تفکر در مورد همین چالشهاست.
ــ کتابی هست که به شما در نویسنده شدن کمک کرده باشد؟
* من در خانوادهای خیلی کتابخوان بزرگ نشدم، اما یک معلم انگلیسی در دبیرستان، به نام تونی تروت، داشتم که به من گفت کتاب Catch-22 را بخوانم. کتابی جدی و درعینحال بسیار خندهدار بود. بهطورتصادفی از آن تابستان شروع به نوشتن داستان کردم.
ــ بهترین کتابی که اخیراً خواندهاید چیست؟
* «صعود» اثر استفان هرتمنز. او روش بسیار جالبی را برای انجام دادن کاری که من در بورنویل به دنبال آن بودم، پیدا کرده است، یعنی ادغام تاریخ خانواده با تاریخ ملی.